بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

به صرف چای وانیلی و بیسکوئیت نارگیلی.

۱ مطلب در مهر ۱۴۰۰ ثبت شده است

سلام.

بی‌شک، آدمی می‌بایست در رویایی ژرف غرق شود تا بتواند به دنیای وسیع چیزهای بی‌اهمیت سفر کند.

گاستن باشلار

 

معمولا نمی‌توانم خیلی به جمله‌ی «هر چیزی در زمان درستش اتفاق می‌افتد.» اعتماد کنم. معمولا زیاده از حد تقلا می‌کنم، دست و پا می‌زنم و خودم را به در و دیوارهای بسته‌ای می‌کوبم که خیال باز شدن ندارند. تنها، تا به خودم ثابت کنم که توانا بودن، صفت بعیدی نیست. اما تجربه می‌گوید که زمان از من قدرت‌مندتر است و من را با سر زمین می‌زند.

سپس درست به موقعش، وقتی که همه‌ی هیجانات و ناملایمات، ته‌نشین شده‌اند و فقط شربت شفاف وجودم باقی مانده، دستم را می‌گیرد و بلندم می‎‌کند. انگار کسی در وجودم شادمانه، فریادِ «جاری شو.» سر می‌دهد و من، راهی جز اطاعت از آن صدای درونی ندارم.

حدود یک سال پیش، وقتی هنوز ده هفته تا تولد بیست سالگی‌ام وقت داشتم، مستاصل شدم که چرا نمی‌توانم تمام نگاه‌ها باشم؟ حس می‌کردم تمام عمر نوزده‌سال و چهل و دو هفته‌ای‌ام را صرف تقویت دیدگاه‌‌های پوچی کرده‌ام که من را تا سر کوچه هم جاری نمی‌کنند. من می‌خواستم نور شوم و در تمام دنیا، منتشر. گمان می‌کردم که هر دختری در بیست‌سالگی‌اش باید مظهر جهان‌دیدگی باشد و به طبع جهان‌بینی‌اش تا بی‌نهایت پرواز کند. دلم می‌خواست در عرض ده هفته بشوم تمام دیده، تمام زبان‌ها، تمام دست‌‌ها و گوش‌ها و در تمام اذهان جرقه بزنم. نشد. گفتم که، زمان خوش نداشت ببیند که گوش فلک با ادعاهایم کر می‌شود. می‌خواست ته‌نشین شوم و دقیقا یک سال بعد، جاری‌ام کند.

 

همه‌ی این‌ها را گفتم که بگویم یک سال پیش، پستی در وبلاگ منتشر کردم که قرار بود سفری دور دنیا داشته باشم، با موسیقی و فیلم و کتاب. قرار بود هر هفته بروم مهمانی یک کشور و ببینم در بند بند زندگی مردمانش چه می‌گذرد؟ گلاویژ هم گفت که پروژه‌ای دارد تحت عنوان «غرق‌شدگی». پروژه‌ی عظیمی که سفری دور و دراز به دور جهان است. راستش بی‌هم‌سفر، پایم لنگ بود. (خدا خدا می‌کردم پای او هم. تا هم‌سفر قصه‌ی من شود و با هم غرق شویم.) پس برایش نوشتم:

سلاااام ارشد.

من الان داشتم به پاییز زیبام فکر می‌کردم.

و تصمیم گرفتم خیلی رنگارنگ باشه. بیشتر توی طیف نارنجی. زرد و قرمز و نارنجی خیلی پررنگ و خیلی کم‌رنگ. ولی با غلبه‌ی نارنجی جیغ.

برای همین، یاد پروژه‌ی غرق‌شدگی‌ افتادم. یادته که من قرار بود در طول ده هفته موسیقی ملل رو گوش بدم و تو بهم گفتی که دوست داری فرهنگ ملل رو بخونی و بیشتر غرق بشی؟ و فکر کردی که یه کانال براش بزنی به اسم غرق‌شدگی؟

البته اون پروژه، یه کم برای من حال شرجی داشت کلا چون توی تابستون و توی بابل بهش فکر کرده بودم. ولی به نظرم در نهایت یه نارنجی پررنگه با کلی طیف متفاوت.

بعد چندوقت پیش بعد از ویسی که توی کانالم گذاشتم و یحتمل نشنیدی، داشتم فکر می‌کردم که خیلی ناراحتم از این که با فرهنگ کشورهای مختلف آشنا نیستم. می‌دونی یه چیزی متفاوت از چیزی که فیلم‌ها و دنیای مدرن نشونمون می‌دن.

و دوست دارم این پاییز شروعش کنم. هرچه‌قدر طول بکشه خیلی برام مهم نیست. اذیت‌کننده نیست چون. می‌تونم ملایم کنار کارهام بذارم. نه شبیه یه سیر مطالعاتی، شبیه یه تفریح.

و می‌خواستم ببینم که آیا تو پایه‌ای که با هم بریم سراغش؟ یعنی یک کانال مشترک عمومی داشته باشیم و مثلا هر چندوقت یک‌بار یک کشوری رو مدنظر قرار بدیم و هرچیزی که پیدا می‌کنیم رو اون‌جا قرار بدیم و درباره‌اش حرف بزنیم؟

 

حالا رویای کوچک من و ملوان، این‌جاست، روبه‌رویمان؛ و من دوستش دارم. می‌شویم مسافران دریای بی‌کران و غرق می‌شویم در جهان نارنجی‌ای که چشمانمان دیدنش را نیازمند است.

https://t.me/The_OrangeWorld

  • جوزفین مارچ