بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

به صرف چای وانیلی و بیسکوئیت نارگیلی.

سلام.

بعد از اون پستم که داشتم درباره‌ی تایپ شخصیتی حرف می‌زدم، رفتم دوباره آزمونش رو بدم، چون می‌دونی، واقعا حال می‌ده زدن این تست‌های شخصیتی. توی آزمایشگاه بودم و منتظر این که کار سانتریفیوژ بچه‌هام تموم شه و بتونم پلازمیدهاشون رو استخراج کنم و حدودا یک ربعی بی‌کار بودم. یکی از سوال‌هاش این مضمون رو داشت که ترجیح می‌دید با آدم‌ها طبق شرایط و احساساتشون برخورد کنید یا طبق عدالت و قانون؟ از سرپرستم پرسیدم و گیج شده بود. با مسئول اصلی آزمایشگاه هم صحبت کردیم سه تایی و من به این نتیجه رسیدم که ترجیح می‌دم در ارتباطات بین فردی، احوالات شخصی رو تاثیر بدم اما در سطح کلان‌تر، مثلا کلاس، جامعه یا بین‌الملل، نباید چنین چیزهایی تاثیرگذار باشه و حق و ناحق بشه.

من، ترجیح می‌دم که طبق احساسات و شرایط برخورد کنم. اما انگار به خودم اجازه‌ی این رو نمی‌دم که طبق این قضیه باهام برخورد بشه. مثلا من این ترم خیلی سختی کشیدم و به خاطر شرایطم چندتا از کوییزهای هفتگی ژنتیک رو از دست دادم که احتمالا می‌شه دو تا سه نمره. به هرحال می‌تونستم بهش بگم که مثلا سر اون کوییزه، من توی راه بیمارستان بودم و باز هم توی بی‌آرتی دست نکشیدم و امتحانش رو دادم، ولی خب گند زدم. یا نمی‌دونم، صرفا حالم خوب نبود. شب پیشش گریه کرده بودم و صبحش ساعت 8 خواب مونده بودم، برای همین به امتحان نرسیده بودم. قاعدتا ولی نگفتم به استاد. می‌دونی، فقط به اون چه که من چه‌ام بوده؟ می‌تونستم ترمم رو حذف کنم اگه این قدر شرایطم افتضاح بوده. یا مثلا بچه‌های دیگه چی‌کار کنن آخه؟ اون‌ها بیدار شدن و من نشدم. دلیلم عادلانه نبوده که بیدار نشدم. به هرحال خربزه و لرزش با هم میان دیگه و اگه قراره یه ترم عقب نیفتم باید پای لرزش هم وایسم.

یا مثلا من حقیقتا از خانواده‌ام می‌ترسم. کاری هم باهام ندارند ها. تهش تشر و سرزنش و دعواست، ولی از همین دعواهای کوچک هم می‌ترسم. حتی تا حد فوبیا. ولی وقتی بهم می‌گن که چرا بهمون نگفتی، به نظرم جواب این سوال این نیست که «چون ترسیدم.» می‌دونی، این خیلی احساسیه و توی قانون، هیچ جا نوشته نشده که اگه کسی احساس ترس داشت، حق با اونه. انگار من یک قاضی درون دارم که خودم رو قبل از مواجهه با چیزهای مختلف قضاوت می‌کنه و دلایلی که دارم رو دونه دونه حذف می‌کنه. فقط چیزهایی باقی می‌مونه که بتونم بگم دو دوتا چهارتا. فقط چیزهایی همین‌قدر ملموس. مثلا احتمالا تنها توجیه قابل قبول برای دیر کردن اینه که «توی راه مُردم.» و این فقط درباره‌ی خودمه. فقط برای وقتیه که باید خودم به چراهای بقیه جوابی بدم و معمولا با اون قاضی درونی جوابی جز سکوت برام باقی نمی‌مونه.

یه بار الهام داشت می‌گفت که انگار توی قانون امریکا تصویب کردند که از افرادی که مهاجرت می‌کنند فلان‌دست سوال‌ها رو نپرسید، چون ناراحتشون می‌کنه. و من باورم نمی‌شد که افرادی، مثل قانون‌گذارهای بزرگ‌ترین قدرت جهانی، به احساسات کوچک یک فرد توجه می‌کنند. اگه قانون امریکا اجازه می‌ده که تو ناراحت بشی، مضطرب بشی، اذیت بشی یا هزار چیز روحی و روانی دیگه، تو چرا به خودت این اجازه رو نمی‌دی عزیزم؟

  • ۰۰/۱۰/۲۳
  • جوزفین مارچ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی