بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

به صرف چای وانیلی و بیسکوئیت نارگیلی.

Every piece of me that breaks, trying to keep from the side of doubt

شنبه, ۲۸ اسفند ۱۴۰۰، ۱۰:۴۲ ب.ظ

سلام.

دلم می‌خواست از این بگم که چه‌قدر سخت و جان‌فرسا سال اخیر رو تاب آوردم. می‌خواستم بگم که چه‌طور امسال با تمام نقاط عطفش تبدیل به یک سال خال‌خالی ریز شد و از دور که ببینی، حتی بامزه هم هست. امروز، یک ماسک مشکی با خال‌های ریز خریدم که یادم بمونه 1400 برام چه شکلی بود. حالا اما فکر می‌کنم شاید نیازی نباشه که بالا و پایین‌های امسال رو واگویه کنم اما باید این رو بگم که به اندازه‌ی تمام عمرم آموخته و آورده روی دوشم حمل کردم.

آخرین روز کاری امسال، یعنی چهارشنبه، دیدم باکتری‌هام رشد نکردند. وقتی نداشتم، باید تا فردا صبر می‌کردم تا دوباره نتیجه‌ی استخراج و هضم از دست‌رفته‌ام رو ببینم. چاره‌ای نداشتم، جز گریه. پس نشستم پشت میز، دست‌هام کاملا صورتم رو پوشوندند و آروم، گریه کردم. بعد که سرم رو بالا آوردم، سرپرستم رو دیدم که زل زل داره نگاهم می‌کنه. پرسید که برای این بی‌تربیت‌ها ناراحتی؟ ادبشون می‌کنم. خواستم بخندم، بغض کردم! ازم پرسید که دوست دارم بغل بشم و من خیلی می‌خواستم. و من در بغلش بلند بلند گریه کردم. دوباره پرسید واقعا برای این باکتری‌ها ناراحتی؟ و من تنها حرفی که داشتم، این بود که «همه‌چیز بیشتر از تحمل منه.» یک صدایی از کمی دورتر توی گوشم پیچید که «تحملت رو ببر بالا.»

این زنگی بود که باید آخرین لحظه توی گوشم می‌خورد. من فکر می‌کردم بزرگ شدم، هزارتا چیز یاد گرفتم، هزارتا ارتباط جدید ساختم، هزارتا جای جدید رفتم، هزارتا چیز رو از دست دادم و به دست آوردم. ولی ببین، هنوز کوچکی. به یه جایی می‌رسی که می‌گی خب، دیگه تموم شد، دیگه رسیدم به بن‌بست. و همون موقع یه صدایی میاد که ببین، باید بپری از روی دیوار. و تو نه می‌تونی بمونی توی اون بن‌بست، نه می‌تونی برگردی و نه می‌تونی حتی بمیری همون‌جا؛ فقط باید بپری.

نمی‌دونم آخرش چی می‌شه. نمی‌دونم قراره به کجا برسم. نمی‌دونم فرقم با هیتلر و امام موسی صدر قراره در چی باشه. یعنی منظورم اینه که اون‌ها کارهای خیلی خوب یا خیلی بدی کردند، ولی در هرحال الان تبدیل به یه سری اسم شدند فقط. بعدش چی؟ هیچی. تبدیل به یه هیچیِ اسم‌دار شدند که کارهای خوب و بدشون همراه خودشون نموند بلکه روی اسم‌شون موند. من هرچی هم تخیل‌ام رو به کار بندازم، با فرض درست بودن معاد، نمی‌تونم هیتلر رو توی جهنم ببینم؛ انگار که این وعده‌ها هم فقط در حد ظلم‌های کوچکی مثل نماز و روزه تاثیرگذارند و نه مثلا قتل‌های دسته‌جمعی و بزرگ‌تر از اون. پس فردا، این نسل می‌میرند، خاک می‌شند و حتی همون هیچی‌های اسم‌دار هم از هیتلر و امام موسی صدر از بین می‌رند. بعدش چی؟ هیچی. من قراره چی بشم؟ هیچی. این مضطربم می‌کنه که من با نماد بدی‌ها و نماد خوبی‌ها در یک هیچی مطلق با هم قرار بگیریم؛ ولی خب، می‌گیریم.

پس نمی‌دونم که چی که زندگی کنیم. فقط می‌دونم باید از روی دیوار اون بن‌بست بپرم. که چی بشه؟ رحیمه می‌گه «خب بپر، تا بتونی جوابش رو بدی. اگه نپری که نمی‌فهمی.» و من فکر می‌کنم قراره زندگی کنم، فقط برای این که بفهمم «آخرش که چی؟». آیا می‌فهمم؟ نمی‌دونم، زندگی می‌کنم و متوجه می‌شم که می‌فهمم یا نه. ما یه مصاحبه‌ای داشتیم که طرف حیطه‌ی مطالعاتش «اخترزیست» بود؛ یعنی روی حیات غیرزمینی تحقیق می‌کرد. ازش پرسیدم اگه آخرش به این برسی که هیچی به هیچی. عمرت رو گذاشتی سر هیچ و پوچ و اثبات بشه که هیچ حیات دیگه‌ای وجود نداره، چی کار می‌کنی؟ بهم گفت «هیچی. من برای نتیجه کار نمی‌کنم. کار می‌کنم چون داره بهم خوش می‌گذره توی این کار.» و می‌دونی حتی اگه نفهمم «آخرش که چی؟»، حداقلش اینه که خوش گذشته. چون زندگی کردن، حتی اگه خال‌خالی و سخت و پرفشار باشه، خوش می‌گذره و این اصلا یک جمله‌ی انگیزشی نیست. فقط من خوشم میاد که یک روز دلیل خوش‌حالی‌ام، دیدن اون راننده تاکسی خوش‌اخلاقه باشه. اگه روزی خواستم مهاجرت کنم، باید حتما حواسم باشه؛ باهاش عکس بگیرم و ازش خداحافظی کنم. چون بخشی از خوش‌گذرونی‌های روزانه‌ام توی این زندگی خال‌خالی شده.

 

آهنگ عنوان: Don't doubt- Blind Pilot

  • ۰۰/۱۲/۲۸
  • جوزفین مارچ

نظرات  (۱)

چیزی که میگم در بیان ساده است و در عمل سخت. اما در روز به روز زندگی سعی می‌کنم بهش پایبند باشم. کلش میشه این دو بیت خیام که میگه:

از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن

فردا که نیامده است فریاد مکن

برنامده و گذشته بنیاد مکن

حالی خوش باش و عمر برباد مکن! 

 

این در لحظه بودن و زندگی کردن در مسیر سیال زندگی، همون چیزیه که سعی می‌کنم بهش پایبند باشم. 

پاسخ:
خیلی عجیب و سخته. و حس می‌کنم گاهی اوقات نشدنیه. ولی اگه بشه، چی می‌شه.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی