بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

به صرف چای وانیلی و بیسکوئیت نارگیلی.

چند ثانیه از ذهن یک مادر ایرانی.

شنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۹، ۰۳:۵۹ ب.ظ

سلام. [البته این از طرف دخترمه، سفارشی این‌جا اومده!] 

- دخترم داره توی سردرگمی خودش گم می‌شه، داره کم‌کم به کل دنیا بی‌اعتماد می‌‌شه، حالش بده و یک‌جورهایی شبیه افسرده‌ها شده، نمی‌دونه با روابطش باید چی‌کار کنه، از هزارجا داره بهش فشار میاد و از قضا با هیچ‌کس هم نمی‌تونه درباره مشکلاتش و افکارش صحبت کنه (البته اگر به من بگه من نصایح خوبی بلدم از زمان مادربزرگم که بتونم بهش منتقل کنم! نمی‌دونم چرا این‌قدر قدرنشناسه که با من صحبت نمی‌کنه؟) حالا می‌تونم براش چی‌کار کنم؟

+ فهمیدم:)) یک‌جور غیر مستقیمی سردرگمی‌ش رو هزار برابر می‌کنم تا بالاخره مجبور شه بیاد با من درباره‌ش صحبت کنه و نصیحت‌هام یک‌جایی به درد بخورن! (درواقع دخترم فکر می‌کنه این روش‌های من زیادی مستقیمن، اما اگر اسم این که «فلان کلیپ رو درباره یک موضوع خاص که هزاربار باهاش سرش دعوا کردم و اتفاقا توش دقیقا حرف‌هایی که من می‌زنم رو از قول یک آخوند می‌گه، توی واتساپ براش بفرستم» غیرمستقیم نیست، پس چیه؟)

و نهایتا

+ای‌ بابا! ما هم‌ سن این‌ها بودیم عقلمون بیشتر بود ها! این‌ها فقط توی خیالات خودشونن:/

 

پی‌نوشت: من چندماه دیگه ٢٠سالم می‌شه و هنوز دارم درباره تاثیرات شبکه مجازی، خوندن نماز، دوست‌یابی و هزارتا موضوع دیگه که بحث کردن درباره‌شون باید توی ١۴سالگیم متوقف می‌شد (حتی این که مواظب باشم شیطون گولم نزنه:/ دقیقا با همین ادبیات!)، نصیحت می‌‌شم!!

 

پی‌نوشت ٢: جواب کامنت‌هاتون:(( قول می‌دم زود بدمشون *-* شما هم‌چنان برام کامنت بذارین و مرزهای خوش‌حالی من رو درنوردید لطفا :) 

[این تاخیرم واسه اینه که واقعا برام اهمیت دارن و باید روشون فکر کنم و وقت بذارم تا به بهترین نتیجه برسم، ببخشید لطفا] 

  • ۹۹/۰۴/۱۴
  • جوزفین مارچ

نظرات  (۷)

مامانت باید قدرت رو بدونه، من هیچ‌وقت ویدئوهایی که برام می‌فرستند، باز نمی‌کنم. تو نه تنها باز می‌کنی، که تازه می‌بینی.

پاسخ:
حالا مامانم همیشه این‌جوریه که اون دختره رو ببین که به جز این که کلیپ‌های مادرش رو باز می‌کنه و نگاهشون می‌کنه، بهشون عمل هم می‌کنه و برای بقیه هم می‌فرسته:))) شیم آن یو :||

 سلام :))

 ببخشید گستاخی می‌کنم ولی عنوان بنظرم اگر یک "بعضی از " مادرهای ایرانی داشته باشه خیلی بهتر می‌شه:) همه که اینطور نیستند :) 

و احتمالا به‌خاطر اینه‌که خیلی روی مادرم حساسم دستم موقع تایپ کردن می‌لرزید D: 

دارم فکر می‌کنم تاریخ تولد شما خیلی خاصه :)) از هر نظر نگاه می‌کنم نمی‌تونم فراموشش کنم :)) 

 

پاسخ:
سلام:))
نکته خوبی بود ولی من هم قبلا نوشتم. باورش سخته ولی مادرهایی هستن که به دخترهاشون افتخار می‌کنن و این شکلی نیستن و همه این‌ها. یعنی من هم می‌دونم، عمومیت ندادم که :)
آممم و ببخش که باعث لرزش دستت شدم. نمی‌دونستم راستش.

+ فکر کنم من هم تولد تو رو این‌جوری حفظ کردم که اگر یک روز دیرتر به دنیا می‌اومد خیلی رند می‌شد D:
  • محمدعلی ‌‌
  • از رنجی که می‌بریم :)))

    می‌تونی زین جهت که درد نسبتاً مشترک و رایجی هست، کمی بیاسایی :))

     

    + فقط من متوجه یه چیزی نشدم. با دیدن اون کلیپ که خیلی غیرمستقیم توی واتس‌اپ برات میاد، سردرگمیت هزاربرابر می‌شه؟ 

    پاسخ:
    آه :))
    می‌دونی مشترک بودن دردها خیلی هم خوش‌حال‌کننده نیست، چون من قطعا دوست ندارم که دوست‌هام هم درد بکشن اما دل‌گرم‌کننده ست. آدم فکر می‌کنه ممکنه یک راه خروجی باشه به هرحال:)

    + آممم ببین خب مادرم که اون‌ها رو می‌فرسته که من بچه خوبی بشم و توی راه بیام و سردرگمی‌هام از بین بره و تبدیل بشم به یک دختر خوب و حرف‌گوش‌کن! اما بیشتر اوقات باعث لج کردن من هم ممکنه بشه و قضیه اینه که بله بله یک موقع‌هایی که خودم شک دارم، مثلا همین که روابطم درسته یا نه؟ یکهو بهم می‌گه فلان چیز رو ببین و من واقعا فرو می‌ریزم و بیشتر شک می‌کنم که ممکنه اشتباه باشم. و نهایتا هیچ‌چیزی بهتر نمی‌شه اصلا فقط من حالم بدتر می‌شه:/

    خداروشکر مامان من هنوز فک میکنه من خیلی عاقلم 😁😁😁 

    من میگم تو هم بیا برا مامانت کلیپایی بفرست که خیلی غیر مستقیم میگه مامان لطفاً گیر نده :))) با چاشنی طنز البته ! 

    پاسخ:
    این موهبت بزرگیه که واقعا باید قدردانش باشی:)))

    خودم هم بهش فکر کرده بودم ولی جرئتش رو ندارم D:

    نه بابا فکر کنم من زیادی حساس شدم اون موقع ، من پوزش :)) 

    + آخه یکی از عزیزان من یک روز قبل از شما متولد شده و تاریخ تولدش برای مدت‌ها رمز گوشیم بود (امروز عوض کردم D:) .

    چه جالب D: من خودم هم تا چندوقت پیش قاطی می‌کردم که ماهم هشته ، روزم نه یا برعکس ، دیگه بعد ۱۹ سال زندگی فائق شدم برش T_T :)) 

    پاسخ:
    + چون الان لوش دادی عوض کردی؟ D:
    نه دیگه اون قسمتش رو من این‌جوری حفظ می‌کنم که ١٠ روز از من کوچک‌تر بودی:))) [آیکون زبون‌درازی] ولی تبریک می‌گم، موفقیت بزرگی رو بعد از ١٩سال به دست آوردی:دی

    ++ می‌شه یک تخفیفی برای من قائل بشی و من رو به درجه رفیع «تو» برسونی لطفا؟ :))) دیگه ده روز که این حرف‌ها رو نداره p:
  • محمدعلی ‌‌
  • منم نگفتم که خوشحال شو :)) گفتم بیاسا :دی مثل یه آخیش گفتن مثلا. 

     

    + آهااان. آره، می‌فهمم. دقیییقا یکی از مزیت‌های اصلی خوابگاه، برام همین دور شدن از صحبت‌ها بود. در واقع شک خودش به قدر کافی، کافی هست. وای به وقتی که بخواد هی دوچندان بشه با حرف بقیه. خلوت، چیزیه که باید به آدمیزاد بدن یه مدت، که با خودش کنار بیاد. نمی‌ذارن که.

    پاسخ:
    آخیش:)

    +همون دقیقا. خلوت دقیقا چیزیه که ۴ماه و نیمه اصلا ندارم و دیگه دارم دیوونه می‌شم:| فکر کنم اگر خوابگاهی بودم بیشتر از این هم دیوونه می‌شدم '-' 

    + نه ، به مناسبت پایان امتحانات گوشیمو برگردوندم به حالت کارخونه D: و رمزشم گفتم عوض کنم دیگه :))

    ++  چشم چشم :)) 

    پاسخ:
    آه ببین چه آدم خوش‌بختی این‌جاست:)))
    امتحاناش تموم شده T_T
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی