قسم به تلاش 2 (برای کنکوریها)
سلام.
امسال انگار کنکوریهای بیان خیلی خیلی بیشتر از سالهای پیشن و قضیه اینه که اکثرشون هم دوستهای خوبی برای من بودن و هستن و من واقعا دوستشون دارم از ته قلبم. یک چندتا خاطره، یک کم حرف و چندتا توصیه هست که شاید بد نباشه از من بشنوین. البته اینها فقط تجربه منن و ممکنه همشون درست نباشن یا برای شما مناسب نباشن. از الان هم بگم میدونم که وقت ندارید و ببخشید که طولانی شد:(
اول این پست حریر هم بخونین، حالتون رو جا میاره:)
در وصف هفته آخر:
فکر میکنم یکبار به آنه گفتم ( هرجا سخن از کنکور است، نام آنه میدرخشد:/) که من واقعا هفته آخر و در واقع ماه آخر فقط خوش گذروندم، کنارش درسم هم ادامه دادم. در واقع کل سال کنکور برای من همین بود ولی حالا نمیشه خیلی عمومیت داد بهش، به هرحال هفته آخر، هفته شماست. هفته اینه که بشینی یک گوشه و با خودت صحبت کنی. آروم باشی و به خودت اعتماد داشته باشی. احتمالا بچههای کنکوری بیان خسته شدن دیگه اینقدر که من این توصیه رو بهشون کردم: اعتماد به نفس! بچهها من تلاش شما رو دیدم، صبرتون رو جلوی همه این تعویقها دیدم، دیدم که چهطور تا لحظه آخر همه چیز امید داشتید، امید واقعا مهمه. بذارید یک ماجرایی رو تعریف کنم. خب من دوستهای زیادی دارم و واقعا موقع تولدم معمولا تا یکی دو هفته درگیر تولد و تولدبازیایم؛ سال کنکور هم از این اتفاق مستثنا نبود. یک هفته تمام شادی و مسخرهبازی و خنده و آخر هفته، من که حتی نرسیده بودم بودجهبندی رو کامل بخونم، آزمون آزمایشی داشتم! و بچهها باورتون نمیشه، توی اون آزمون درخشان بودم، همه مسئولهای مدرسه دهنشون باز مونده بود اصلا! حالا چرا؟ چون حالم خوب بود و به خاطر محبتهای دوستهام به خودم اعتماد پیدا کرده بودم؛ واقعا دلیلی جز این پیدا نکردم. هفته آخر واقعا وقت به سرکوفتن و آی و وای که من کاری نکردم و «تف تو کنکور» گفتن نیست. خودتون رو بغل کنین و هر کاری از دستتون برمیاد انجام بدین:) میتونین خلاصههاتون رو یک دور دیگه بخونید یا یک نگاهی به غلطهای آزمونهاتون بندازین یا اصلا درسهای حفظی رو یک دور دیگه بخونین، لغت حفظ کنین یا حتی تست ریاضیات بزنید! هیچ چیزی وجود نداره که شما رو مجبور کنه، هیچچیزی. اگر حالتون رو خوب میکنه بدونید که اکثریت مشاورها میگن این هفته بهتره که ساعت مطالعهتون رو بیارید پایین، به خودتون آسون بگیرید. اگر هم دوست دارید تا آخرین لحظه تلاش کنید بدونید که آدمهای خیلی زیادی بودن که تا دم در حوزه داشتن مثلا لغت زبان حفظ میکردن! همیشه یک راهی برای تایید خودتون هست و لطفا لطفا لطفا راهش رو پیدا کنید. به خودتون امید داشته باشید و بدونید که تلاشتون رو کردید.
در وصف روز و شب آخر:
یکسری پیشنهاد هست که میتونین روز قبل انجامشون بدین. مثلا این که روز قبل برید حوزه کنکورتون رو ببینید، راه رو یک نگاهی بندازید و حتی شاید بتونید با هماهنگی نگهبان دم در برید و داخل رو هم ببینید. بذارید از روز قبل از کنکور خودم بگم اصلا:
من واقعا پارسال کوچکترین استرسی نداشتم، واقعا به آینده فکر نمیکردم و همین کافی بود برای این که هرچیزی پیش میاد بپذیرم. بعد روز قبل کنکور یک لیست از کار بهتون میگن احتمالا که باید انجام بدین. بهتون میگن اون روز به هیچ وجه از ظهر به بعد درس نخونید، کلا فراموش کنید که کنکوریاید. من هم از دار دنیا یک گوشی نوکیا 1100 داشتم و یک کورنومتر و تعداد مدیدی کتاب و برگه و دفتر! همشون رو جا گذاشتم توی اتاق و وسایلم و لباسهام رو آوردم و توی هال روی میز چیدم؛ هرچیزی که در ادامه روز و فردا نیاز داشتم بهش. حتی ازشون عکس هم گرفتم، بذارید نشونتون بدم:)
میبینید زمانشمارش صفر شده؟ مال شما هم قراره بشه:))
- از کارتتون چندتا پرینت بگیرید و داشته باشید، از قبل امضا و اثر انگشتش رو بزنید ( نوشته که باید اونجا امضا کنید ولی الکیه) که اونجا وقتتون هدر نره! ولی محض احتیاط یکی از کارتهاتون رو امضا نکنید و خودکار هم با خودتون داشته باشید.
- همون چیزهایی که سر آزمونهای آزمایشی میخوردین رو با خودتون ببرید، هیچ فرقی با اون آزمونها نداره. میتونین مثل من خرماهاتون رو ریز کنید که بین درسها بدون معطلی بخوریدشون. (البته با این وضعیت کرونایی راستش ایدهای ندارم که قراره چه جوری باشه!)
- سنجاق قفلی برای سنجاق کردن کارت به مقنعه یا پیرهنتون. این هم فقط برای این که معطل چک کردن کارتتون وسط آزمون نشید.
- مداد، اتود یا هرچی که راحتید باهاش تست بزنید. من کل سال کنکورم رو با همون اتود سیاهه گذروندم، میگن که به هیچوجه با اتود تست نزنید ولی چرت میگن، همه تستهای من خونده شد! ولی خب احتیاط هم بکنید و یک اتود یا مداد اضافه با خودتون ببرید. پاککنتون هم میتونید بهش یک نخ وصل کنید که از گردنتون آویزون کنید و دنبالش نگردید. البته این بخش فان قضیه ست وگرنه من که ازش استفادهای نکردم.
- لباس خنک و گشاد بپوشید و اوصیکم به لباس گرم:)) البته من سرماییام و هم شالگردن با خودم بردم و هم ژاکت، اما از آدمهای دیگه هم خیلی شنیدم. حوزه رو برای راحتی شما تبدیل به سیبری میکنن با کولر. این برای این که نخواید جاتون رو عوض کنید از سرما یا گرما.
- ساعت. من از یکی از دوستهام شنیدم که برای احتیاط دو تا ساعت ببر که اگر یکیش خوابید از تایم جا نمونی. البته اون اتاقی که من توش بودم ساعت داشت ولی خب الان فرق میکنه، شما تو سالنهای بزرگید.
- برای شما احتمالا ماسک اضافه و ماده ضدعفونی هم باید بهش اضافه کرد.
- همه وسایلتون رو توی یک چیز شفافطور بریزید و ببرید با خودتون. گوشی هم ترجیحا همراهتون نباشه، خانواده بالاخره پیداتون میکنن.
بعدش من در اتاقم رو با تمام محتویات توش بستم و قفل کردم و کلیدش هم دادم دست مامانم. اینجا ممکنه با دور شدن از کتابهاتون فکر کنید که هیچی یادتون نمونده و محض رضای خدا، پس یک سال چی کار داشتین میکردین؟ این فقط یک حسه که تا ساعت 8صبح فردا هم ممکنه همراهتون باشه، من حتی یک فرمول ساده هم یادم نمیاومد اما به محض این که سوالها رو ببینید همه چیز سرازیر میشه به ذهنتون. طبق توصیه همگانی رفتیم تا دم در دانشگاهی که حوزهم بود و برای اولینبار توی عمرم بدترین استرس دنیا اومد توی دلم! واقعا به شدت حالم بد شد و فکر کنم اصلا قندم هم افتاد حتی. دیگه با مامانم دوتایی رفتیم کهفالشهدا و بچهها من واقعا آخرهاش اینجوری بودم که دیگه چه دعایی باید بخونم؟ واقعا آمادگیش رو داشتم مفاتیح رو ختم کنم همونجا :)) وقتی که آروم شدم دیگه، برگشتیم که بریم خونه. میخواستم سر راهم به خونه برادرم هم سر بزنم، در واقع اون روز فقط شما میخواین یکجوری وقت بگذره. ولی خب دیگه یککم دیر شده بود و من هم نگران ساعت خوابم بودم. یه دوش آب گرم هم گرفتم و رفتم توی اتاق سابق برادرم که بخوابم. (چون در اتاق خودم قفل بود) فکر کنم حدود 11 اینها بود که خوابم برد، واقعا یادم نمیاد ولی فکر کنم خیلی خوب خوابیدم. حالا اگر خوابم نمیبرد هم نگرانیای از بابت نخوابیدن نداشتم. میدونین شب نخوابیدن روی عملکرد صبحتون تقریبا هیچ تاثیری نمیذاره. از بعدازظهر به بعد کمکم بیحال میشید و سردرد و اینها میاد سراغتون. پس اگر خوابتون نبرد نگران نباشید، هیچ اتفاقی نمیافته.
در وصف روز کنکور:
صبح پاشدم و از یادآوری این که باید دوباره برم همونجایی که دیروز رفتم و داشتم میمردم، استرس گرفتم. البته استرس گذرایی بود؛ میتونین برای آرامش بیشتر گلگاوزبون هم بخورین. خلاصه که یک صبحانه عادی، مثل هرروز، خوردم و راه افتادیم سمت حوزه. میگن که در حوزه ساعت 7 بسته میشه (امسال رو نمیدونم واقعا! روی کارتتون نوشته به هرحال) البته که اگر دیر رسیدین نگران نباشین، تا 8 و ربع هنوز بچهها داشتن میاومدن توی حوزه، ولی خب از زود رسیدن که ضرر نمیکنید. دم در حوزه یک عالمه مادر و پدرِ به شدت نگران، تا شعاع20، 30متری در ایستاده بودن و تقریبا راه ورودی بسته شده بود. بعد فکر کن مامانم من رو اینور خیابون پیاده کرد و گفت برو خدا به همراهت:)) خلاصه که من به هرسختی که بود خودم رو از بین جمعیت کشوندم داخل و بین راه هم مجبور بودم مادرهای گریون رو آروم کنم که نه چیزی نیست، نگران نباشید:)) (البته فکر کنم این آپشن برای شما نیست دیگه به خاطر کرونا)
خلاصه رفتم اونجا و دوستهام رو پیدا کردم. با هم رفتیم جامون رو پیدا کردیم، شماره روی صندلی رو چک کردیم با شماره کارتمون، وسایلمون رو گذاشتیم و رفتیم یککم بگردیم توی دانشکده. چون حدود یک ساعت وقت داشتیم. نزدیکترین سرویس بهداشتی رو هم پیدا کردیم و فکر کنید که میرفتیم، مینشستیم سر جامون و زمان میگرفتیم که از لحظه پا شدن تا رسیدن به دم در دستشویی چهقدر قراره زمان ببره. بعد تازه مسابقه میذاشتیم که هرکی زودتر برسه به اونجا:))) رسما حوزه رو گذاشته بودیم رو سرمون و بچههای دیگه هم که ما رو میدیدن اینجوری استرسشون ریخت، البته خب واقعا بعضیها هم به سکوت نیاز داشتن که نمیدونم، یککم پشیمونم به خاطرش ولی کلا دانشگاه خیلی بزرگ بود و خیلی هم سرسبز. میشد برن تو حیاط. یعنی کلا از همه امکاناتتون استفاده کنید اگر نیاز داشتید. راستی یادتونه گفتم یک ساعت اضافه داشتم؟ اون رو دادم به دوستم که ساعتش رو فراموش کرده بود بیاره! دیگه از هفت و نیم اینها فرآیند آزمون شروع شد و باید مینشستیم سرجامون و با هیچکس حرف نمیزدیم! من اونجا برای این که آرامش داشته باشم، فکرم رو مشغول کردم. دانشگاهی که حوزهم بود، دانشگاه شهید بهشتی بود، اول سعی کردم یک سلام و ابراز ارادتی به این فرد داشته باشم و بعد هم دیگه یککم قرآن و اینها خوندم برای خودم. توی همین حین دفترچهها رو گذاشتن جلومون. حالا شما که فاصلهتون قراره حدود دو متر باشه ولی جوری که میگن، کد دفترچه هرکسی متفاوته با اطرافیانش. (البته کل ردیفی که من توش بودم کد B بودیم، پشتسریم همونموقع ازم کد دفترچهم رو پرسید و من چون زیادی ساده بودم و میترسیدم که حرف بزنم، دفترچهم رو نشونش دادم و از قضا که جفتمون کدمون یکی بود. شما از این کارها نکنید. حساب رو بذارید روی متفاوت بودن، ولی کلا با افراد غریبه هم نمیخواد اون وسط حرف بزنید که بلایی که سر من اومد سرتون بیاد:)) )
خلاصه ساعت 8 شد و گفتن که دفترچهها رو باز کنیم. واقعا 5دقیقه اول فقط میلرزیدم و هیچی از سوالهایی که میخوندم متوجه نمیشدم، بعدش کمکم به خودم اومدم و دیگه حسم واقعا خیلی خیلی عادی بود. از اون فضا فاصله گرفته بودم انگار و غرق سوالها شده بودم، انگار فقط من بودم و یک میز و یک دفترچه عمومی و یک پاسخبرگ روش! شبیه آزمون آزمایشیها، واقعا شبیه همونها داشتم میخوندم و پیش میرفتم و اصلا حواسم نبود که ئهه این همون کنکوره.
بذارید بگم، استرس نگیرید، پشت بلندگو هرررررچی دلشون میخواد میگن و واقعا براشون اهمیتی نداره که شما دارید امتحان میدین. تقریبا هر یک ربع یکبار، اعلام یک بند جدید میکنن. اونها اصلا به شما ربطی نداره، برای مراقبهاست که عملا اونها هم کاری نمیکنن. تازه حوزه ما همزمان کنکور انسانی هم برگزار میشد و اونها زمان کنکورشون یه دهدقیقهای کمتر از کنکور ریاضیه، یکبار تایم تموم شدن کنکور هم اعلام کردن که زهرهترکوار به کارمون ادامه دادیم.
ببینید در حین کنکور بغلدستی من خیلی استرس داشت و تقریبا 4بار یا حتی بیشتر رفت دستشویی و برگشت و هردفعه باید از جلوی من رد میشد، پاش هم خیلی تکون میداد که این قضیه من رو خیلی اذیت میکنه واقعا. ممکنه چنین چیزهایی پیش بیاد، خودتون رو آماده کنید براش. من واقعا انقدر برای تمرکزم تلاش کرده بودم که با دیدن تکون دادن پای بقیه، خراب نشه، که واقعا اصلا انگار متوجه نمیشدم. ایشالا که مشکلی پیش نمیاد ولی کسی اونجا به فکر شما نیست واقعا! خودتون به فکر خودتون باشید. اگر دوباره برمیگردید جوابها رو ببینید به هیچوجه عوض نکنید جوابهاتون رو، معمولا آخر جلسه ذهن آدم خسته ست و پاسخهای دوم درست از آب درنمیان. شماره سوالات هم حالا تکبهتک یا پنجتا پنجتا با پاسخبرگ چک کنید که خدایی نکرده یک وقت اشتباه نزنید.
در وصف بعد از کنکور:
ساعت 12:10 پشت بلندگو گفتن که «داوطلبان گرامی، زمان پاسخگویی به سوالات به اتمام رسیده.» و باید برگههامون رو میذاشتیم زمین همه و آقای مراقب میاومد جمع میکرد مثلا. ولی خب مراقبمون خیلی پیر و مهربون بود و کلا خیلی کاری نداشت، بنابراین بچهها تا پنج شش دقیقه بعدش هم همچنان داشتن به کارشون ادامه میدادن! حالا مهم نیست، احتمالا اونموقع انقدر استرس این رو دارید که ازتون تقلب بگیرن و ایشالا ایقدر همهچیز خوب پیش رفته که دیگه امیدتون به اون پنج دقیقه اضافه نیست. ولی خداوکیلی حتی اگر مراقبتون پیر بود هم این کار رو نکنید، استرسی که اون لحظه هست واقعا زیادیه و احتمالا سوالهاتون رو اشتباه جواب میدید یا عوض میکنید!
بعد از اون زمان من تا مدتها روی صندلیم نشسته بودم و از خستگی به روبهرو خیره شده بودم، دوستم اومد بلندم کرد گفت «باورت میشه؟ کنکور رو دادیم:))» و بعد جفتمون از خوشحالی جیغ کشیدیم که توی حوزه همه برگشتن نگاهمون کردن ولی میارزید:دی
اون دختره یادتونه گفتم کد دفترچهم رو پرسید؟ آخر امتحان عذابوجدان گرفت و بهم گفت ببخشید:( من یک بخشی از ادبیات رو از روی تو زدم. من کاملا با چشمهای خمار خسته اینجوری بودم که «جااااان؟» آره خلاصه. ممکنه از روتون تقلب کنن ولی خدایی کار احمقانهایه، این از کجا میدونست که من شانسی نمیزدم آخه؟ حداقل میخواین تقلب کنین از بچه زرنگ کلاس خودتون که میشناسینش تقلب کنین :دی. بعد هم این بغلدستیم که خیلی استرس داشت با یک حالت درماندهای بهم گفت تو خوب دادی؟ گفتم چه سوالیه آخه الان؟:)) گفت آخه من میدیدم تو همه تستها رو پر کردی، استرس میگرفتم. من هم بهش گفتم نه بابا خیلیش رو شانسی زدم (با این که شانسی زدن واقعا ابلهانه ست) که حداقل حسش به همین لحظه خوب بشه، چون احتمالا ما که هیچوقت همدیگه رو نمیبینیم، بذار فکر کنه شانسی زدم:دی. ولی جدی به برگههای بقیه نگاه نکنید، هرکس یک استراتژیای برای پر کردن داره و ممکنه همین به شما استرس بده. آره خلاصه مواظب خودتون باشید :))
بعد هم نمیدونم شما دانشگاه شهید بهشتی رو دیدین یا نه؟ همش شیبه، بعد دست و پا در آورده! کلا روی کوه ساخته شده و واقعا کوهنوردیه بالا رفتن ازش. من و چندتا دوستهام که با هم توی یک دانشکده بودیم، از دم در دانشکده تا سردر عین دیوونهها از خوشحالی دوییدیم و کلی بالا پایین پریدیم. آره خلاصه میخوام بگم هنوز هم به حس آزادی اون لحظههام حسودیم میشه:))) در واقع خوش به حالتون که قراره تجربهش کنید:)))
بزرگترین آرزوهای خوب رو براتون میفرستم و دوستتون دارم.
قول بدید که توی هر سه مرحلهای که نوشتم مراقب خودتون باشید :)
- ۹۹/۰۵/۲۶
حالا من بعدا میآم مراتب تشکرات و سپاسگذاری خودم رو با تفصیل اعلام میکنم، فعلا فقط بگم که خیییلیی زیاد ممنووونم =) ایشالا همه به خیر و خوشی از پسش بربیایم.