بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

به صرف چای وانیلی و بیسکوئیت نارگیلی.

در باب تکامل اساتید.

چهارشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۹، ۱۲:۳۸ ب.ظ

سلام.

 

On the Nature of Daylight

 

« متاسفانه در قرن حاضر آدم‌ها خودخواه‌تر از همیشه شدن. جایگاه یک scientist (دانشمند) رو دیگه علمش تعیین نمی‌کنه؛ بلکه همه دنبال رزومه خودشونن. رزومه، چه‌ کلمه زشتی! ... دو قرن هست که قرن‌های شکوه علمن. یکی قرن بیستم که این‌قدر، این نیم‌من‌های جدید درباره‌ش نظر دادن که دیگه آلوده‌ش کردن، دست‌مالی شده انگار. و اما باشکوه، زیبا و درخشان؛ اواخر قرن هجدهم و اوائل نوزدهم. [در حال سر تکان دادن از تحسین و تاسف] فکرش رو بکنید، مجمع بزرگی از انسان‌ها، با هوشی استوار و کامل. انسان‌هایی که به جرئت می‌شه بهشون لقب The man of science رو داد. انسان‌هایی باعث افتخار تاریخ. الان دقیقا چند روز تا ماه کامل مونده؟ یک هفته؟ عالیه، احتمالا یک چیزی حدود دویست و خرده‌ای سال پیش، همشون سراسیمه در حال خوندن و یاد گرفتن و تحقیق کردن بودن، چند نفر هم در حال شکار گاومیش، برای شام پنهانی؛ زیر نور ماه کامل! حلقه‌ای به اسم «حلقه ماه» برای جمعی از دانشمندان بی‌ادعای باسوادی مثل اراسموس داروین، متیو بورتن، جان وات و چندین طبیعی‌دان(عموما یا پزشک یا هم زیست و هم شیمی‌دان) و فیزیک‌دان(عموما هم فیزیک و هم ریاضی‌دان) و صنعت‌گر (همون مهندس امروزی). می‌دونین توی ویکی‌پدیای این حلقه که برید، یک کلوب خاص رو معرفی کرده براشون؛ اما از اون‌جایی که انجمن مخفی‌ای بود و آدم‌های عادی و حکومتی نباید ازش با خبر می‌شدن، گاهی هم پیش می‌اومد که توی جنگل‌های آلمان نزدیک مرز فرانسه (منتها الیه سمت راست که نزدیک انگلیس هم باشه، چون کلوب اصلی توی یک روستا توی انگلیس بوده) برگزار می‌شده؛ البته برای وقت‌هایی که احساس خطر می‌کردن وگرنه معمولا توی همون خانه سوهو، جلسات برگزار می‌شده. اون‌جا با هم رد و بدل اطلاعات علمی‌شون رو می‌کردن، چیزی که این روزها به ندرت و به سختی وجود داره!»

 

خب به بخش کوچکی از کلاس تکامل ترم پیشمون، مهمونتون کردم. کاری که این استاد با من کرد، یک جور یادآوری بود، شبیه این که من رو به خودم بیاره که چرا انتخابم این بوده. برای این که توی اون دانشکده‌ای که هیچ‌کس مسئولیتی قبول نمی‌کنه، هیچ درسی در واقع نه دلنشینه نه دل‌زننده و چندان چیزهای دل‌خوش‌کننده‌ای نداره، ناامید نشم و خودم رو گم نکنم. شبیه این بود که هی، به خودت بیا. شوخی که نیست، بدو!

روز اولی که قرار بود کلاسش تشکیل بشه، با سارا دم دفتر آموزش ایستاده بودیم و سارا داشت بهم می‌گفت که این استاده هرچه‌قدر هم معرکه باشه -که سجاد می‌گه که هست- باز هم به استاد تکامل ما نمی‌رسه. همون لحظات با تیپ بی‌نهایت عجیبش، اومد و از جلومون رد شد و رفت توی کلاس. سریع به سارا گفتم «مدل راه رفتن و قیافه‌ش شبیه نظامی‌هاست.» با صلابت و خیلی خیلی استوار. و بعد دوییدم و رفتم توی کلاس. با لهجه آذری کم‌رنگ‌شده‌ش، شروع کرد به معرفی خودش. می‌دونی توی گروه ما، چون آدم‌ها معمولا سرنوشت‌های عجیب و غیرقابل‌پیش‌بینی‌ای دارن و دوران تحصیلی و شغلی خاص‌تری رو از سر گذروندن، تقریبا همه قبل از شروع درس یک اتوبیوگرافی از خودشون، کارهایی که کردن و جاهایی که رفتن، ارائه می‌دن. نمی‌دونم مگه جذاب‌تر از این هم ممکنه که یک فرد خرچنگ‌شناسِ نظری باشه؟ ایشون هم خب از علاقه‌ش به فلسفه علم گفت؛ که چه‌طور بعد از آشنایی با خانمش به سمت تلفیق علم و فلسفه کشیده شده و بعد چه‌طور با هم تلاش کردن و این علاقه‌شون رو به ثمر رسوندن. چه‌طور رفتن دانشگاهِ فلانِ کشورِ بهمان و کجا کار کردن و چه درسی خوندن. وقتی اکانت لینکدین‌اش رو پیدا کردم، دیدم که هیچ اطلاعاتی از خودش ننوشته؛ فقط اسم مدرسه‌ای که توی زنجان می‌رفته و یک عکس مرتب و منظم از خودش. این آدم واقعا انباری از افتخارات علمیه، رزومه‌اش هم پر از جایزه و هم‌کاری و کارهای تحقیقاتی. و آخر همون جلسه اول، نهایتا یک جوری رفتار کرد که هیچ‌کدوم از این‌ها هیچ اهمیتی نداره؛ من می‌تونستم آدمی با پیشینه دیگه‌ای باشم یا حتی با همین پیشینه و بی‌کارکرد باشم. دوتا چیزی که مهمن توی زندگی من، فلسفه علم و آشنایی با خانومم هست.

می‌گفت «دانشجو بدون دونستن فلسفه علم، فلجه!» می‌گفت که این علم‌ها و کاربردهای بی‌فایده چیه که می‌خونین؟ مگه با رجوع به رفرنس نمی‌تونین متوجه بشین مثلا گوسفند دریایی از هم‌زیستی کدوم گروه‌ها تکامل پیدا کرده؟ مگه نمی‌تونین دسته‌بندی خرچنگ‌ها رو متوجه بشید؟ ولی همه این‌ها چه فایده‌ای داره تا توانایی تحلیل نداشته باشین؟ مثلا با دیدن دسته‌بندی خرچنگ‌ها هیچ‌وقت متوجه تحلیل تکاملی پایه چشمی‌شون نمی‌شید، اما خب می‌تونید خوب با دانسته‌های بی‌فلسفه‌تون پز علمی بدید و برنامه‌های تلویزیونی رو پر کنید. از پایان‌نامه‌های دانشجوهایی می‌گفت که بار علمی‌شون صفره و فقط به درد برگه سیاه کردن می‌خوره، از آزمایشگاه‌هایی که حتی کپی از دستورکار هم نیست. از این که نمی‌فهمید چرا باید این‌قدر لج‌باز باشیم که حتی روی حرف دستورکار هم حرف بزنیم و دقیق انجامش ندیم؟

همون جلسه اول بعد از معرفی خودش، برامون درباره تقابل‌های دین و فلسفه و تکامل و علم صحبت کرد. درباره این که توی پیش‌زمینه مذهبی، چه‌قدر دستیابی به اعتقاد به علم می‌تونه سخت باشه و از راه حل و راه گریز از این‌جور شک‌ها برامون حرف زد.

یک‌بار گفت که توی زیست‌شناسی هنوز، انقلاب عظیمی به اندازه انقلاب‌های فیزیکی رخ نداده. انگار هنوز داریم کورمال‌کورمال، توی زیست پیش می‌ریم. دستمون رو دراز کردیم جلومون و توی تاریکی با چشم‌های بسته پیش می‌ریم. از قبل روی چشم‌هامون دستمال بسته بودن و دست‌هامون بسته بود، داروین اومد و با نظریه تکاملی‌ش دست‌هامون رو باز کرد و روزالیند فرانکلین هم اومد و دستمال رو از روی چشم‌هامون برداشت. حالا ما به یک فرد دیگه و یک انقلاب نیاز داریم. یکی باید باشه که بیاد چراغ رو برامون روشن کنه و بعد هم هیاهو باشه، که چشم‌هامون رو باز کنیم. در اون صورت شبیه فیزیکی‌ها، جلوی خودمون چندتا تونل می‌بینم، انتهای تونل‌ها مشخص نیست اما حداقل می‌دونی از کدوم مسیر باید حرکت کنی و چیزی که مشخصه - یا حداقل دوست داریم این‌طوری باشه- اینه که آخر همه این تونل‌ها به هم می‌رسن.

تنها کسی بود که ترم پیش کلاس‌های مجازی‌مون رو کاملا منظم برگزار می‌کرد، همیشه از پشت میزش توی دفترش. تکلیفمون از اول تا آخرین جلسه ترم این بود که یک پدیده‌ای رو پیدا کنیم - حالا توی طبیعت یا اجتماع یا حتی خانواده و عرف- که منشا تکاملی نداشته باشه و ما هرجلسه تعداد خیلی زیادی مثال می‌آوردیم و همه رو برامون با تکامل کاملا توجیه می‌کرد. من واقعا هنوز هم دارم بهش فکر می‌کنم و هیچ‌چیزی به نظرم نمی‌رسه که توی دنیا وجود داشته باشه و رشحاتی از نور تکامل بهش تابیده نشده باشه. (یک جمله معروف از دوبانسکی هست که می‌گه Nothing in Biology Makes Sense Except in the Light of Evolution یعنی هیچ چیزی در زیست‌شناسی جز در پرتوی تکامل، فهمیده نمی‌شه.)

یک‌بار سر کلاس بحث گیاه‌های گوشت‌خوار شد و گفت بچه‌ها بذارید گیاه گوشت‌خوارم رو بهتون نشون بدم. رفت و یکی دو دقیقه بعدش، یک گلدون متحرک اومد جلوی دوربین:)) در واقع گلدونه این‌قدر بزرگ بود که خودش اصلا دیده نمی‌شد اون پشت. یک‌بار دیگه هم بحث دوپا شدن انسان‌ها شد. دلیل تکاملی‌ش محل زندگی گونه هوموساپینس بوده که در واقع توی دشت زندگی می‌کردن و نگاه به دوردست معنی داشته براشون. برای همین هم برای شکار یا هرکار دیگه‌ای که نیاز به دیدن دوردست‌ها بوده، بلند می‌شدن و خودشون رو می‌کشیدن بالا. تا این که بالاخره در طی نسل‌ها و به تدریج، شامپانزه چهارپا تبدیل به انسان دوپا شده. (بقیه حیوانات توی جنگل بودن و حتی اگر می‌تونستن بایستن هم براشون صرفه انرژی نداشت؛ چون باز هم جز درخت جلوشون چیزی رو نمی‌دیدن.) بعد بهمون گفت البته توی خرچنگ‌های خلیج‌فارس هم پایه چشمی به همین دلیل که می‌خواستن سطح بالاتر از دریا رو ببینن، دیده می‌شه. اول عکس روی جلد این کتاب رو بهمون نشون داد. و بعد گفت نه این‌طوری نمی‌شه، یک کم صبر کنید. از اتاقش رفت بیرون و چنددقیقه بعد با دوتا خرچنگ توی دستش، جلوی دوربین لپ‌تاپ بود :)))

خب خب برای آزمون پایان‌ترمش هم بهمون 5تا سوال داد و یک هفته وقت که بریم و توی کتاب غور کنیم و جواب همه‌چیز رو دقیقا دربیاریم و کامل بنویسیم براش. و البته یک فصل از کتاب رفرنس هم انتخاب کردیم و باید می‌خوندیمش و به فارسی خلاصه‌‌ش می‌کردیم. فصلی که من برداشتم، یک کم سخت بود و طولانی‌تر از بقیه فصل‌ها بود. درباره تکامل ژن‌ها و ژنوم‌ بود و می‌دونی هنوز هم به خاطر مطالبی که توی اون فصل خوندم، هیجان‌زده‌ام و دوستشون دارم.

واقعا هم هیچ ایده‌ای ندارم که چرا دارم این‌ها رو تعریف می‌کنم. آممم نمی‌دونم، شاید مثلا اگر کسی می‌خواست توی دانشگاه تهران درس تکامل برداره، یک کمکی بهش کرده باشم؟ دقیقا نمی‌دونم؛ ولی خب این فرد، واقعا فرد زیبایی بود. هروقت که یادش می‌افتم، تمام اهدافم جلوی چشمم رژه می‌رن، پر از شوق فتح علم می‌شم و از خودم، رشته‌م و دنیایی که می‌شه کشفش کرد، خوشم میاد :)

  • ۹۹/۰۷/۰۹
  • جوزفین مارچ

نظرات  (۲۳)

زهرا شما واقعا درسی با عنوان "تکامل" داشتین؟ 

پاسخ:
آممم در واقع 40درصد زیست2 مون تکامل بود، 60 درصد دیگه‌ش فیزیولوژی.

ولی میدونی، تمام این مدت خوندن متنت داشتم فکر میکردم که این آدم "یه ایده" داره. یعنی علمش "مجموعه‌ی دانسته‌هاش" نیست، بلکه میتونه دانسته‌هاشو کنار هم بذاره و یه نتیجه بگیره.

 

کاش چتد تا از این مثالایی که براش میبردین و نور تکامل رو درش می‌دیده هم مینوشتی. 

پاسخ:
دقیقا خودش هم می‌گفت اصلا دونستن مهم نیست، فهمیدن و تحلیل کردنه که مهمه. از دست آدم‌هایی که این‌طوری بودن کلی حرص خورده بود. می‌گفت که توی ایران چون دست آدم‌ها خیلی به جایی بند نیست و آینده‌ای برای خودشون نمی‌بینن، ترجیح می‌دن سواد لحظه‌ای داشته باشن تا سواد طولانی‌مدت که می‌شه همون فلسفه و تحلیل. دقیقا اون هم از لفظ «ایده داشتن» استفاده کرده بود.

آممم ببین دقیقا نمی‌دونم حالا چون همه مثال‌هاش هم چندان مناسب نبود و به مسائل جنسی برمی‌گشت، خیلی نمی‌تونم بگم ولی خب مثلا از این که چرا توی هر منطقه مدل یقه‌های آدم‌ها با هم متفاوته حرف زدیم یک‌بار. یا مثلا نمی‌دونم این که چرا دست‌های آدم‌ها موقع راه رفتن، کنارشون تکون می‌خوره. یا مثلا یک‌بار درباره این گفت که عمل زیبایی دماغ، لزوما باعث تکامل اون عضو می‌شه و نسل‌های بعدی حتما دماغ‌های زیباتری دارن. به خاطر فعال شدن ژن انتخاب توی آدم‌ها و بالاتر رفتن نرخ تولیدمثل دماغ‌خوشگل‌های ذاتی. آممم یا مثلا این که چرا پرنده‌ها آواز می‌خونن یا این که چرا برگ‌ها توی پاییز زرد می‌شن روی درخت‌ها، یعنی کلا چرخه حیات. یا ببین حتی رفتارهای انسانی هم بررسی می‌کرد (البته بیشترش برمی‌گشت به رقابت کلی جنس نر در جانوران برای به دست آوردن یک جنس ماده). مثلا این که چرا در طول زمان، نسبت به خشم یا غیرت مردم احساس بدی پیدا کردن.
می‌دونی یک چیزهایی رو آدم فکر می‌کنه این‌ها دیگه خیلی بدیهی‌ن، ولی حتی اون‌ها هم در طی زمان ایجاد شدن.

بعد هرجلسه اول کلاس، مثلا ده دقیقه یا کمتر، درباره کووید 19 حرف می‌زد و این که چرا یک ویروس باید چنین حالتی پیدا کنه و فرایند تکاملی‌ش چه‌جوری بوده و مقاومتش چه‌جوری بوده و این‌ها. مثلا با ابولا مقایسه‌ش می‌کرد و می‌گفت بهمون.

  • مائده ‌‌‌‌‌‌‌
  • خداحافظ تکامل و سلام بر فیزیو.

    نمیشه آدرس ایمیل این استادتون رو گیر اورد؟ :")

    پاسخ:
    :)))
    ولی تکامل ارزش داره که تا آخر عمرت، دنبالش باشی و با اون دید به همه‌چیز نگاه کنی، حتی اگر کم :)
    آه من چه‌قدر دلم برای فیزیولوژی تنگ شده الان که فکرش رو می‌کنم:))

    +آممم چرا که نه؟ امشب اینباکس ایمیلت رو چک کن، شاید باد برات یک آدرس ایمیل اون‌جا انداخته باشه:)

    خوشبحالتون... :(((( 

    خیلی بهتون حسودیم میشه. 

    پاسخ:
    آه حسنا :))))
    عوضش تو استاد تکامل سارا این‌ها رو دیدی. من فقط تعریفش رو از همه گروه شنیدم.
    آممم یعنی شما اصلا تکامل نداشتین؟
  • زری الیزابت
  • دو ساعت و بیست دقیقه ارزششو داشت :)))

    پاسخ:
    زهرا باید این رو هم تاکید کنم که از نیم‌فاصله هم استفاده می‌کرد :)))

    +نمی‌دونم چرا یک فرد نباید روی این آدم کراش بزنه؟ تازه قیافه‌ش هم شبیه دانشمندها و این نخبه‌هاست :))
  • مائده ‌‌‌‌‌‌‌
  • I will.

    باید بهم کتاب معرفی کنی درباره‌ش ولی لطفاً. :)

    پاسخ:
    با کمال میل:*

    آممم ببین رفرنس خودمون، کتاب Evolution از Futuyma بود.[لینک] و این خیییلی هم مثال‌های جذابی داشت و هم قلم روون و قابل فهمی. البته ترجمه نشده تا حالا اگر با انگلیسی خوندن مشکلی نداری.
    ولی یکی دوتا کتاب دیگه هم می‌شناختم که اون‌ها هم خیلی بامزه بودن، الان تو ذهنم نیست. تا شب اگر یادم اومد توی ایمیل بهت می‌گم:)
  • آلبی آلبی
  • فرقی نداره چه رشته ای بخونی؛ ولی وقتی تجربه اساتید اهل تفکر تاثیرگذار رو داری؛ از خوشبختای عالمی!

    پاسخ:
    آدم که از استاد درس یاد نمی‌گیره، کتاب کافیه برای درس خوندن. دقیقا کارکرد استاد همینه که بهت مسیر تفکر بده:) 

    فکر می‌کنم تعریف کردن این‌ها باعث شد یک نفر دیگه، توی یک دانشگاه و رشته‌ی دیگه، زیبایی‌های مسیرش رو بیشتر ببینه و بیشتر بخواد تلاش کنه :).

    بعضی چیزها، بنظر خاص برای یک مورد بنظر میان، اما میشه ازشون برداشت‌های کلی ای هم داشت :)). ممنون که برای ما هم تعریف کردی.

    چقدر گوسفند دریایی بامزه و جالب بود! D:

    +چه موسیقی قشنگ و آرامش‌بخشی هست :)

    پاسخ:
    :))) خب مگه من از یک پست چه انتظاری بیشتر از این لبخند طولانی‌ای که با این کامنت زدم، دارم؟ :)
    خوش‌حالم که برات این‌طوری بوده، چون خودم چندان بهش امیدوار نبودم!

    + موسیقی‌ش من رو یاد آزمایش‌های ذهنی اینشتین می‌ندازه، وقت‌هایی که توی زمان سفر می‌کرد یا کلا چیزهای عجیبی رو تصور می‌کرد جلوش. انگار بوی کاغذ کهنه و جوهر رو حس می‌کنم که قدم‌های بزرگ علم رو دارن رقم می‌زنن:) و همین‌طور لحظه‌ها توی آهنگ جلو می‌رن و دفتر علم ورق می‌خوره و بالاخره به ما می‌رسه.
  • زری الیزابت
  • می‌دونی زهرا، پست‌هایی که درباره‌ی علم می‌نویسی یک جایگاه خاصی تو قلب من دارن و به‌نظرم تو می‌تونی با دیدی که نسبت به علم داری باعث سوق‌دادن جمعیت زیادی به این سمت بشی :)))


    حالا که فکر می‌کنم می‌تونم در کنار قاباغ و آقشام و آت‌میش، یک جای دیگه برای استادتون باز کنم :دی

    پاسخ:
    آممم زهرا، هم یک کم امیدوار شدم و هم ناامید. می‌دونی من همیشه منتقد سرسخت این برنامه‌های ترویج علمی بودم، مثل چرخ مثلا! ولی نمی‌دونم، راستش نمی‌خوام بگم علم بی‌نظیره و از دست می‌دینش اگر سمتش نیاین. می‌دونی فقط احساس می‌کنم شاید یک نفر امتحانش کنه و به مذاقش خوش بیاد یکهو :))
    در واقع این ایده رو از موراکامی گرفتم. یک جایی توی کتاب «از دو که حرف می‌زنم، از چه حرف می‌زنم» گفته:
    "فقط به یک دلیل ساده توانسته‌ام بیش از بیست سال به دویدن بپردازم: با اوضاع و احوال من جور در می‌آِید، یا دست کم مایه عذابم نبوده است. خواه ناخواه انسان کاری را که دوست دارد دنبال می‌کند و از انجام کارهای ناخوشایند سر باز می‌زند.
    ... به همین دلیل حتی یک‌بار هم به دیگران توصیه نکرده‌ام به دو رو آورند. سخت جلو خود را گرفته‌ام تا جملاتی نظیر «دویدن عالی است، همه باید آن را انجام دهند.» از دهانم خارج نشود. اگر کسی دوستدار دو استقامت است باید او را واگذاشت تا به شیوه خود به آن بپردازد. اگر هم علاقه ندارد، نباید پاپی شد، چون دنیایی تشویق سودی در پی نخواهد داشت. 
    ... با این اوصاف هنوز احتمال دارد کسی با خواند این کتاب به خود بگوید: «هی، بد نیست من هم یک‌بار دویدن را امتحان کنم.»، و بعد ببیند که از آن خوشش آمده است. برای من که اتفاقی دلپذیر خواهد بود و به عنوان نویسنده کتاب از آن بسیار خشنود خواهم شد."

    من نمی‌فهمم تو چرا هنوز چشمت به قاباغ عزیزِ عزیز منه؟ خانوم محترم لطفا کنار وایسا:))
    آت‌میش هم از باغداگل اجازه‌ش رو گرفتم. گفت که اجازه داریم خیالش رو با هم دیگه تقسیم کنیم دوتایی؟ حتی خودش هم که ناکام موند از رسیدن به آت‌میش، دیگه بیش از این بذل و بخشش در توانش نبود:دی

    نه ما نصفش گیاهی بود نصفش فیزیولوژی. و دوتا استاد کاملاً بیسواد ://

    پاسخ:
    آه :/
    می‌دونم من و تو دیگه داریم شور با هم خوندن رو درمیاریم، ولی بذار بهت پیشنهاد بدم که من احتمالا اگر کمپبل رو تا سر بخش تکاملش بخونم (یعنی تا آخر یونیت 3 و الان اول یونیت 3ام دقیقا) می‌خوام برم فوتویاما رو یک کم بخونم چون واقعا هیجان‌انگیزه و خب با این استاده فقط پایه‌ش و دو فصل اول رو خوندیم. خوب می‌شه اگر بعدا دوست داشتی، این رو هم تو برنامه‌مون بذاریم.

    می‌دونی، من عاشق آدمایی‌ام که اونقدر حرف برای گفتن دارن که نمی‌دونن از کجا شروع کنن، عاشق استادهایی که سراپا شوقن برای گفتن و تعریف کردن و یاد دادن، اینجور آدما تعدادشون خیلی کمه و واقعا توی هر دانشگاهی که باشن غنیمت‌ان. آدمایی که بهشون تزریق نشده که استادی و باید اتوکشیده باشی و فقط در چارچوب کتابت درس بدی. خوشبختم که بگم چند تایی از این استادها داشتم و می‌تونم اون لذتی که دویده زیر پوستت رو کامل درک کنم. واقعا درس خوندن به تنهایی فضیلت نیست، اینکه بتونی ازش بهره ببری و به یه دردی بخوره برات، فضیلته. کاش زیاد بودن این آدما.

    پاسخ:
    دقیقا نسرین با حرف‌هات خیلی موافقم. یعنی می‌دونی استادهایی که می‌شه باهاشون ارتباط برقرار کرد و حرف‌هاشون داستان داره (حالا منظورم واقعا قصه نیست ها، یک چیز دنبال‌کردنی) حتی درس‌هاشون هم بیشتر توی ذهن آدم‌ها می‌مونه:))

    + راستی من فکر می‌کنم تو خودت یکی از مصداق‌های جمله اول کامنتتی :)
  • فاطمه ‌‌‌‌
  • پستت رو دو بار خوندم! غیر از اینکه یه علاقه‌ی دورادوری به فلسفه‌ی علم دارم، واقعا به وجد میام از خوندن این شکل نوشته‌ها! و واقعا نعمتن اینجور استادها!

    اون اطلس خرچنگ‌ها رو خود استادتون نوشته؟

     

    چقد گوسفند دریایی کیوته ^_^

    پاسخ:
    نمی‌دونم، فکر کنم واقعا نیازه که حتما بریم دنبال فلسفه علم یا نمی‌دونم فلسفه هرچیزی که انجامش می‌دیم و دنبالشیم:))
    آممم من دقت نکرده بودم خودم:دی. آره خودش نوشته:))

    زهرا یکی از معیارهایی که برای شناختن افراد مناسب از سال کنکور برای من مونده، اینه که از پارتنرشون با علاقه پیش بقیه حرف بزنند. یعنی وقتی همچین رفتاری رو از کسی می‌بینم (مخصوصا مردها، چون این رفتار مخصوصا خیلی هم براشون تعریف‌شده نیست.) واقعا بهش علاقه‌مند می‌شم.

    و می‌دونی زهرا، من چند شب پیش ادیشن کمپبلم رو عوض کردم سر یک ماجرایی (چهارصد مگه :((((( یک جایی‌ش رو هایلایت می‌کنم، لپ‌تاپ فریز می‌شه :)))) و دیدی که مثلا با دانشمندها مصاحبه داره؟ مصاحبه‌ی بخش دوش، با یک دانشمندی بود که من شکر خدا هیچی ازش یادم نیست، ولی مثلا بازم روی این تاکید می‌کرد که علم از نقطه نظرات مختلف، از پیش‌زمینه‌های گوناگون بهره می‌گیره. 

    تو می‌دونی که من برای خودم خیلی خیلی با استفاده از فلسفه در علم موافقم. از این که روش‌مند فکر کنی، فراتر از نوک دماغت رو ببینی و یک دید جامعی از علم داشته باشی و ببینی که با عمرت داری واقعا چی کار می‌کنی. 

    ولی فکر می‌کنم (و راستش مطمئن نیستم.) لازم نیست همه از این دید استفاده کنند، یا این دید بهتر نیست لزوما. فکر می‌کنم علم به اون آدم‌های غیرانتزاعی (آیا لغت درستیه؟) که فقط براشون اون پروژه‌ای که دارند انجام می‌دن، مهمه، هم نیاز داره. به خیلی انواع دیگه از دانشمندها.

    من طرفدار اون پایان‌نامه‌های احمقانه نیستم ها! از بیهودگی کلاس‌های دانشگاه بدم میاد، از این متنفرم که هیچ‌کس راجع به اخلاقیات توی دانش و مسئولیتی که دانش همراه خودش داره، حرف نمی‌زنه و به نظرم خییییلی باید اصلاح بشه. ولی خب، به نظرم کسی نمی‌تونه رابطه‌ی افراد رو با علم مشخص کنه و محدود کنه.

    هر چند این هیچی از ارادت من به استادت کم نمی‌کنه. اگه یکم پرروتر بودم به اونم ایمیل می‌زدم و یک جوری سر صحبت رو باز می‌کردم :)) و همچنان، به هر ریسمانی که می‌خوای چنگ بنداز، ولی هیچ‌جوره نمی‌تونی به من بقبولونی استاد تکامل تو بهتره :/

    راستی، راجع به انقلاب توی زیست‌شناسی، واقعا خیلی، ... خوب بود. می‌دونی، من داشتم یک شماره از مجله‌ی دانشکده‌ی زیست رو می‌خوندم، و مثلا می‌گفت که ما الان خیلی به استفاده از ریاضی توی زیست‌شناسی نیاز داریم. انگار ما اگه از زیست یک کپه چیزمیز مختلف پخش و پلا داریم، با استفاده از ریاضی (و البته تکامل) می‌تونیم یک ساختار منسجم ازش بسازیم. و از اونم خوشم اومد.

    پاسخ:
    آممم سارا من هم وقتی داشتم می‌نوشتمش دوباره به خاطرش حس خوبی به این فرد پیدا کردم و یاد یکی از کتاب‌های بکمن به اسم «تمام چیزهایی که پسر کوچولوی من باید بداند.» افتادم، نمی‌دونم خوندیش یا نه. البته من هم نخوندم ولی توش پر از پرستش همسرشه و خوبه واقعا:) بکمن آدم زیباییه کلا:))
    در واقع من هیچ وقت اون بخش‌های کمپبل رو نخوندم ولی الان کاملا پشیمونم، باید حتما برم و بخونمشون به زودی:)
    یادته یک‌بار یک چیزی از همین استاد تکاملمون گفتم. این بود که یک نظریه‌ای درباره خرچنگ‌ها مطرح شده بود و در واقع یک روش طبقه‌بندی بود یا چنین چیزی، دقیق یادم نمیاد. بعد یک جا به یک مشکلی در رابطه با بلوغ این خرچنگ‌ها خوردن و هرکاری می‌کردن با اون نظریه، که تقریبا همه مشکل‌ها رو تا این‌جا حل کرده بود، حل نمی‌شد! و بعد همین فرد زیبا، توی تاریخ رفته عقب و زنجیره این نظریه رو دنبال کرده و به یک دوراهی رسیده که کاملا بی‌دلیل یکی از روش‌ها حذف شده و راه دیگه به این نظریه منتهی شده. در واقع وقتی دیدن این راه جواب می‌ده، دیگه راه بعدی رو امتحان نکردن که ببینن جواب اصلی اصلا شاید اون باشه و دقیقا اون راهه، مشکل رو حل کرده. به هرحال می‌خواستم بگم این نقاط تاریخی نظرات، گاهی ممکنه حذف بشن اما باز هم پیش‌زمینه متفاوتی که می‌سازن، واقعا ارزشمندن.
    آممم اولین‌بار که کامنتت رو خوندم فکر کردم که مخالفم با حرفت درباره فلسفه و اگر همه، چنین دانشمندانی باشن خب علم جهش‌های بهتر و بزرگ‌تری رو از سر می‌گذرونه. اما خب یاد بالمر و ریدبرگ افتادم. دقیقا کسانی بودن که فقط نوک دماغشون رو دیدن، موقعیت براشون فراهم شد، همه چیز رو آدم‌های دیگه کشف کردن و این‌ها پروژه‌ش رو انجام دادن. یعنی رادرفورد اومد مدل اتمی‌ش رو ارائه کرد و این دونفر اومدن و خیلی متداول، صرفا طیف نوری عناصر رو به دست آوردن. (البته که کار ارزشمند و سختیه، ولی منظورم اینه که پشتوانه کاری عظیمی پشت سرش نیست، حداقل در مورد تئوری اولیه قضیه.) و این کارشون این‌قدر مهم بوده که باعث به وجود اومدن مدل اتمی بوهر، اون هم به سرعت خیلی زیاد شده و کلا خب جرقه‌های کوانتوم از همون موقع‌ها خورده دیگه. می‌دونی واقعا به نظرم قشنگ اومد که گاهی بدون این که فلسفه کارت رو بدونی، علم رو پیش ببری.

    آممم کاش اون مجله‌های دانشکده زیست رو به من هم نشون بدی سارا :)
    ببین حالا کلا از نظر من که رابطه بیشتری هم به نسبت، با ریاضی برقرار می‌کنم اینه که، زیست‌شناسی یک کم مغروره و حاضر نیست جلوی ریاضی زانو بزنه. اما باید یک روز بالاخره این اتفاق بیفته و به ریاضی اجازه ورود رو بده. به هرحال بهتر از این کورمال کورمال رفتنه، شبیه روشن کردن چراغ نیست اما شبیه داشتن یک فانوسه که می‌تونه به سمت کلید برق حرکتت بده:)
  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
  • منی که هیچ وقت علاقه‌ای به زیست نداشتم هم علاقه‌مند شدم:-)

    پاسخ:
    حورا :)) به قول گلاویژ آه قلبم *-*
     ولی نمی‌دونم فکر کنم فقط توی موقعیت درست زیست خوندن قرار نگرفتی، احتمالش خیلی کمه که هیچ بخشی از زیست برای کسی جالب نباشه!
  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
  • اره خب. مگه میشه یک علمی اصلا جذابیت نداشته باشه؟؟ در حالی که تمام شاخه‌های علم یه جوری به هم ربط دارن. توی موقعیت درستی باهاش مواجه نشده بودم:-)

    پاسخ:
    پس امیدوارم یک جا مسیرتون، درست و باشکوه به هم بخوره:)) 
  • فاطمه .‌‌
  • سلام قشنگم. 

    وبلاگ عالی‌ای داری. بدو به وبلاگ منم سر بزن. 

    :))

     

     

    پاسخ:
    سلام فاطمه.
    اولا که خب خوش اومدی و دوما که می‌دونی که از قبل سر می‌زدم و گفتن نداره الان، سوما که آخرین‌بارت باشه از این کامنت‌ها ازت می‌بینم ها، تازه با کلی ذوق می‌گه برو توی پنلت ببین دعات مستجاب شده:دی. برو بچه‌، برو یک جای دیگه توپ‌بازی‌ات رو بکن :))) 

    سلام 

    این پستت رو جدا دوست داشتم هر چند برام سخت بود خوندنش :) (با توجه به اینکه متن های طولانی با کادر خیلی روشن چشم های خسته ای منو  رو اذیت میکنه ولی خوشحالم که خوندم :)  ) 

    و البته از اول تا آخر هم  خوندم :)

    ایشالا عمر اینجور آدم ها هیچوقت تموم نشه و اینکه اونقدر مثل خودشون پرورش بدن (البته مثل خودشون نمیشن ولی بازم غنیمت است ) که کل جامعه این شکلی دیدشون هر روز وسیع و وسیع تر بشه 💖

     

     

     

    +

    ممنونم از معرفی این استاد دوست داشتنی :)

    بازم از اینجور پست ها و نوشته ها بنویس لطفا❤🙏

    مرسی 

    پاسخ:
    سلام واران عزیزم:))
    چه‌قدر خوش‌حالم که پست رو کامل خوندی (با این که این‌قدر برات سخت بود) و چه‌قدر خوش‌حال‌ترم که خوشت اومد و چهقدر هیجان‌‌زده‌ام که توی وبلاگت هم معرفی‌اش کردی :))
    راستش نمی‌دونم باید برای قالبم چی‌کار کنم که برات راحت‌تر بشه همه‌چیز، ولی خب شاید بتونم نوشته‌هاش رو پررنگ‌تر کنم که نمی‌دونم، آخه این قالب واقعا برای من عزیزه:)
    می‌دونی این استاده ایده‌اش این بود که شما اگر هم‌اندازه من سواد داشته باشید و همه چیز رو از من یاد بگیرید، به چه دردی می‌خوره؟ در بهترین حالت فقط علم درجا می‌زنه، اما اگر شما از من مثل نردبون استفاده کنید و خودتون بخونید و نردبونتون رو بذارید روی دست‌های من و بالا برید، احتمالا چیزهای بهتری نصیبتون می‌شه.
    این که همه دید این شکلی پیدا کنن هم البته یک‌کم ترسناکه ولی خوشاینده :)

    + مرسی از تو که خوندیش:))
  • علیرضا آهنی
  • پست جالبی بود ، خیلی وقت بود پستی متفاوت از علاقه مندی هام نخونده بودم :))

    پاسخ:
    خوش اومدین :)

    من جدا موقع خوندن این پست سراسر آه قلبم بودم زهراT_T خدای من آخه چقدر می‌تونه زیبا باشه این علم و این دیدگاه. و چقدررر چقدرر به خاطر این استادتون بهت غبطه خوردم. داشتم فکر می‌کردم که چقدر خوب میشه اگه پی‌دی‌افی در این زمینه داری لطف کنی برام بفرستی یا منبعی معرفی کنی که بتونم بیشتر بخونم ازش.

    اون قسمت‌هایی که از خرچنگ نوشته بودی رو با چشمای قلب قلبی خوندم و اتفاقا برا منم سوال بود که چرا خرچنگ‌ها پایه چشمی‌شون بالاست و تصورم این بود که همه‌ی خرچنگ‌ها این‌طور هستن نه فقط خرچنگ‌های خلیج فارس:)

    گوسفند دریایی هم اولین بار بود که می‌دیدم و می‌شنیدم خیلی خوب بود:)))

    آممم بهت گفته بودم علاوه بر پست، همیشه کامنت‌ها و پاسخ‌هایی که میدی رو هم دونه دونه می‌خونم؟:) 

    پاسخ:
    گلاویژ ممنونم که سورپرایزم کردی :))) چه‌قدر کامنتت رو دوست داشتم واقعا *-*
    خب من قسمت‌های جذاب کلاس‌هام و درس‌هام رو همیشه تعریف می‌کنم، احتمالا خیلی چیز خاصی رو از دست نمی‌دی:دی. ولی متوجهت می‌شم و مطمئنم تو قراره با آدم‌های بهتری مواجه بشی:) 
    آممم من دقیقا متوجه نشدم که درباره چه بخشی می‌خوای که بخونی؟ ببین به طور کلی من خب رفرنسی به جز همون فوتویاما که توی کامنت‌ها معرفی‌اش کردم نمی‌شناسم و راستش به نظرم رفرنسی هم از اون برای تکامل نمی‌تونه بهتر باشه. واقعا بامزه است کتابش و خیلی روون توضیح داده همه چیز رو، من واقعا از خوندنش خسته نمی‌شدم :)) ولی یک کتاب دیگه هم بود که به مائده معرفی کردم، یک کتابه درباره فلسفه و کلا شخصیت زیست‌شناسی که یک زیست‌شناس نظری خیلی خیلی معروف و موفق نوشتتش به اسم «ارنست مایر». اسم کتاب هست «چه‌چیزی زیست‌شناسی را بی‌همتا می‌کند؟» یا What makes biology unique. نشر جهاد دانشگاهی مشهد منتشرش کرده و قیمتش هم زیادی مناسبه، البته هنوز نمی‌دونم اما من که اول اسفند خریدمش، 3800 بود. به هرحال من اون کتاب رو خیلی دوست دارم و می‌دونی خیلی ریشه‌ای و دقیق زیست‌شناسی و مخصوصا تکامل رو بررسی کرده توش. البته خودم خیلی آروم پیش می‌برمش. آممم E-book انگلیسی‌اش هم حتما می‌تونی توی اینترنت پیدا کنی :)
    درباره خرچنگ‌های جاهای دیگه نمی‌دونم که باز هم پایه چشمی‌دار پیدا می‌شن یا نه، ولی خب می‌گفت توی دریاها و دریاچه‌ها به دلیل تلاطم و بیشتر بودن آب، براشون صرفه نداشته که بالا رو نگاه کنن خیلی. ولی خب توی خلیج، بیشتر به دردشون می‌خورده انگار.

    آممم گوسفند دریایی رو یک‌بار توی بازی حیوانات یکی از شیفت‌های شب به مرضیه و یسنا نشون دادم، حیف که نبودی :)))
    آممم بهت گفته بودم که باعث افتخارمه؟ ازت ممنونم :))
  • غریبه ‌‌‌‌
  • سلام و تشکر 

    من از وب واران عزیز اومدم اینجا :)

     

    یه سوال، امکانش هست درباره این قسمت بیشتر توضیح بدید:

    "درباره این که توی پیش‌زمینه مذهبی، چه‌قدر دستیابی به اعتقاد به علم می‌تونه سخت باشه و از راه حل و راه گریز از این‌جور شک‌ها برامون حرف زد."

    به خصوص قسمتِ (راه حل و راه گریز از شک ها)، برام خیلی جالب شد. چون یه زمان همچین دغدغه هایی داشتم. 

    ممنونم 

    پاسخ:
    سلام:)
    خیلی خوش اومدین:)

    می‌دونین راستش من نه تحقیقاتی توی این زمینه داشتم و نه حتی اون‌قدر توی علم یا توی مذهب فرو رفتم که بتونم درباره‌اش توضیحی بدم. این یکی دو روز که از کامنتتون گذشته، داشتم بهش فکر می‌کردم اما خب به این نتیجه رسیدم که من واقعا سررشته‌ای توی این مسائل ندارم و فقط در حد یک پاراگراف توی کتاب تکاملم خوندم درباره‌اش و راستش چندان هم صحبت‌های استادم رو یادم نمیاد. واقعا شرمنده‌ام، متاسفانه چندان منبع معتبری نیستم درباره این موضوع :))

    +اگر شما جوابی براش پیدا کردین، با ما هم درمیون بذارین :)
  • غریبه ‌‌‌‌
  • دشمنتون شرمنده. نفرمایید. 

    چون نوشتید استادتون از راه حل صحبت کرد پرسیدم. 

    ممنونم از وقتی که گذاشتید

     

    والا من قبلا خیلی خودم رو درگیر این مسائل میکردم، الان مدتیه دیگه انگیزه اش نیست. اگه روزی دوباره شروع به مطالعه و تحقیق کنم به روی چشم به اشتراک خواهم گذاشت :) 

    پاسخ:
    آممم نه خب آخه صحبت‌های اون هم واقعا سند حساب نمی‌شه که، صرفا نظرش رو گفته :))
  • زری الیزابت
  • تو کسی رو تشویق نمی‌کنی فقط علم رو از تلسکوپ خودت به اونایی که ندیدنش یا علاقه‌مند نبودن بهش مثل یه کهکشان بزرگ با هاله‌های فوق‌العاده‌ی دورش نشون می‌دی.


    زندایی کاری نکن که سری جدید جنگ‌های داخلی ترکمن رو سر آت‌میش شروع کنم :دی
    الان که صحرا درگیر شوروی و پهلویه ، بذار حداقل بین اوبه‌ها دعوا نباشه و خیلی مسالمت‌آمیز دست از آت‌میش بکش :)))
    بعدشم به‌عبارتی باغداگل دختر منه و من به‌عنوان مادرش اون رو از ملاقات باهات منع کرده بودم :دی

    پاسخ:
    خوش‌حالم که تو، گاهی میای و با دقت به ستاره‌های اون بالا و داستان زندگی‌شون گوش می‌کنی. من رو امیدوار می‌کنی که هنوز اون‌قدرها هم عجیب و غریب نشدم و نور وجودم رو یک فرد نورانی دیگه، می‌تونه درک کنه هنوز :)

    تسلیم. ولی بذار باغداگل رو ببینم چندوقت یک بار.چرا این کار رو کردی آخه؟ :(
  • زری الیزابت
  • از اینکه معتقدی منم نورانیم واقعاً خوشحال شدم :)

     

     

    حالا هرازچندگاهی باهم حرف بزنین مشکلی نداره :دی

    پاسخ:
    آه این مادرها که با بچه‌هاشون صمیمی‌ان و آزادشون می‌ذارن که خودشون انتخاب کنن :') آه زهرا تو واقعا مادر زیبایی می‌شی*-* (sarcasm :))) ) 
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی