بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

به صرف چای وانیلی و بیسکوئیت نارگیلی.

دلتنگی به سبک موخوره!

جمعه, ۲۵ مهر ۱۳۹۹، ۰۸:۴۶ ب.ظ

سلام.

سال کنکور، تمام حواسش پیش من بود. دائما نگاهش جابه‌جا می‌شد؛ کاملا عادلانه یکی به کتاب، دیگری به من. گاهی گم‌وگور می‌شدم و از نظرها، بعید؛ به هر ضرب و زوری بود، پیدایم می‌کرد، روبه‌رویم می‌نشست و سخنش را این‌طور می‌پرداخت که پنهان شدن، ساعت اولش خوش است و از پس آن، قطره‌قطره احساس تنهایی در تنت رسوب می‌کند. خودش را فرشته‌ای برای نجات من از این دوراهی غمگین، معرفی می‌کرد. می‌نشستم پشت میز، با کتاب و دفتری باز در جهان‌های نهانی و دورافتاده‌ام، گم می‌شدم. یک‌دفعه گویی ملک موت فرایش خوانده؛ بالای سرم ظاهر می‌شد و روی میز با انگشتانش ضرب می‌گرفت. نمی‌گذاشت حتی برای لحظه‌ای جزم‌هایم حقیر و چندش‌آور شوند! در جواب پرسشم که «چه چیز تو را به این‌جا کشانده»، طرّه‌ای از موهایم را می‌کشید و از لابه‌لای دستانم بیرون می‌آورد. اشاره‌ای کافی بود تا متوجهم شود. «با موخوره‌های ته گیسویت بازی می‌کنی، حال آن‌که نورای همیشگی‌ در لحظات درستش، موهایش را محکم بالای سرش گرد می‌کند و تمرکزش را نمی‌شکند!» اشاره‌ای کافی بود تا متوجهش شوم.

حال فاصله، فرسنگ‌ها! دل، در همین حوالی! گاهی دلم نه برای تو که برای این دقت و دید، تنگ می‌شود؛ برای این که کسی این‌طور متوجهم باشد و اشارات را پی بگیرد. دلم حضوری همیشگی را می‌خواهد که حتی موخوره‌های موهایم هم برایش بی‌معنی نباشد و چه بعید!

  • ۹۹/۰۷/۲۵
  • جوزفین مارچ