بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

به صرف چای وانیلی و بیسکوئیت نارگیلی.

تجسّم سبزینه‌ی آبی

سه شنبه, ۱۹ مرداد ۱۴۰۰، ۰۳:۳۴ ب.ظ

سلام.

الان حدودا دو هفته از اون پست قبلی می‌گذره؛ فرداش مصاحبه‌ی شرکت نبود. ناامید شده بودم و فکر می‌کردم باید برم بیشتر توی لینکدین بگردم، شاید یه دانشجوی ارشدی پیدا کردم که بتونم دستیارش بشم؛ نه از سر امیدواری، از سر ناامیدی. بعد دیگه با خودم فکر کردم که این تابستون، تابستون چاقو تیز کردن از دوره. تابستون کورس گذروندن و درس خوندن و مستند دیدن. اما بعد یهو خیلی عجیب، تبدیل شد به تابستونِ سر از پا نشناختن.

الان نشستم پشت میز توی شرکت. هیئت مدیره، توی اتاق جلسه دارند و همه‌جا ساکته. آب رو گذاشتم جوش بیاد و می‌خوام با نسکافه یه نفسی تازه کنم و دوباره برم که امروز اگر بتونم، بخش پنجم کتابچه رو تموم کنم. بعدش نمونه‌های خون می‌رسه و مسئول قبلی میاد که دستگاه‌ها رو به من تحویل بده. شب هم قراره توی کارگاه مقاله‌نویسی اتحاد شرکت کنم. شاید بتونم شب‌ترش هم کمی توی لینکدین بگردم در حالی که پنجره رو باز گذاشتم و هوای شب‌های تابستونی میاد توی خونه. زبان هم باید بخونم و کاش برسم که مستند ببینم.

امروز سومین روزیه که توی شرکتم و من همیشه آرزو داشتم که جایی کار کنم که بتونم توی سومین روز کاری‌ام، پاشم و خودم آب رو بذارم جوش بیاد، بدون این که حتی یک نفر سرش رو بلند کنه و نگاهم کنه. دوست داشتم شبیه خونه باشه و اتفاقا این‌جا هم یه خونه‌ی آبی آسمونی با پنجره‌های قدی بلند و با منظره‌ی سرسبزه که نوه‌های همسایه‌های طبقه‌ی پایینی خیلی بالا و پایین می‌پرند. من عاشق این‌جام ولی خسته‌ام. همین!

  • ۰۰/۰۵/۱۹
  • جوزفین مارچ

نظرات  (۹)

خسته نباشی می چسبه؟:)

پاسخ:
از خانم انار، بله که می‌چسبه :))
اتفاقا الان از ناامیدی و استرس اومدم توی پنلم و با این کامنت مواجه شدم. چسبید. :)
  • شاگرد بنّا
  • خوندنِ حالِ خوشِ آدم ها همیشه حالم و خوش می کنه. 

    دوست و غریبه هم نداره. شادی تون مدام ان شاءالله.

    پاسخ:
    ممنونم :)
    امیدوارم که حال شما همواره خوب و امیدبخش باشه :)
    راستی خوش اومدین به این وبلاگ.
  • محمدعلی ‌‌
  • من همیشه تصور و توقعم از شرکت این بوده که برام چایی (یا قهوه) بیارن :)) از تصور اینکه اونجا هم خودم باید چای/قهوه بذارم، یه لحظه احساس ناامیدی بهم دست داد =)

     

    خسته نباشی جوون.

    پاسخ:
    خب ببین این شرکت، در واقع شاید اون معنای عام از شرکت رو نداشته باشه. کلا جامون توی یک خونه ست و کل تیم هم فعلا ده نفره. من راستش از این حالت کوچک و نزدیک بودنش خوشم میاد. ولی ایشالا تو توی شرکت‌های بزرگ موفقی کار کنی که برات چایی بیارن :))

    ممنونم جوان.
  • مائده ‌‌‌‌‌‌‌
  • کرونام که خوب شد و اومدم تهران، یه عصر وقتی که مشغولی و حواست نیست، میام جلوی ساختمونتون و برات چیزای خوشمره میارم. بای. :")

    پاسخ:
    به به. اصلا اشتیاقم به کار، هفت هشت برابر شد. چیزهای خوشمزه همیشه معجزه می‌کنند :))

    مبارک باشه. 

    پاسخ:
    ممنونم پاییز. البته استخدام نشدم. فقط کارآموزم. برای همین شاید خیلی هم تبریک نداشته باشه.

    همه‌ی متن به کنار اون دو سه کلمه آخر هم انگار لپ مطلب بود...

    اما عزیزم تو انقدر توانایی داری که می‌تونی قدم به قدم به خواسته‌هات نزدیک بشی و گرد خستگی این روزها رو از وجودت بتکونی..

    پاسخ:
    معم :) رقیق‌ترین نورای دنیا الان داره جوابت رو می‌ده.
    ممنونم از کامنت پرانرژی‌ات. اگر بخوام درباره‌ی خودت و پایان‌نامه‌ات هم چیزی بگم، بهت می‌گم همین کامنت خودت رو بخون لطفا :)
    تو تواناترین عمه‌ی خاورمیانه و حومه‌ای. :**

    عکسس میخوامم ازشش

    پاسخ:
    از شرکت یا از نسکافه‌ام یا از کتابچه یا از پنجره‌ی باز توی شب‌های تابستونی؟ :))

    از شرکت :)))))))))))))))))))))

    پاسخ:
    بفرمایید :)
    همین اولین صندلی نزدیک دوربین، اون لپ‌تاپ باز جلوش هم جا و مارگارت منن :)
  • ساجده طالبی
  • شرکتتون واقعا زیباست. 🤧😍

    پاسخ:
    آآآآه :)) قلب شرکتمون :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی