بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

به صرف چای وانیلی و بیسکوئیت نارگیلی.

سلام.

سا را یک چیزهایی درباره حسرت نوشته و بله دقیقا همینه! تا دنباله یک کار رو می‌گیری تمام فرصت‌های دیگه برات دست تکون می‌دن و هی دور و دورتر می‌شن! حالا که با خودم قرار گذاشتم برای چهارهفته تکامل و کمپبل نخونم و فیلمی جز اون فیلم‌های آخر شب با خانواده، نبینم و کتاب‌های زیادی نخونم و خلاصه یک زندگی فرجه-امتحان واقعی داشته باشم حتی با وجود این که قراره امتحان‌ها مجازی باشن، بعد از دو روز عمل کردن نصفه و نیمه به برنامه‌م احساس می‌کنم سند مرگ خودم رو امضا کردم!! البته این که صبح‌ها از خیلی زود بیدارم و موقع طلوع آفتاب دارم درس می‌خونم و موقع استراحتم برمی‌گردم و می‌بینم از بین نقاشی‌های روی پنجره‌م نور اول صبح تابیده توی اتاقم خیلی بهم انرژی می‌ده و تصمیمم همینه که تا آخر عمرم صبح‌هام رو همین‌قدر با کیفیت نگه دارم! اما به هرحال دلم برای کتاب فوتویاما تنگ شده و همین‌طور برای کلاس‌های فیزیولوژی، دوست دارم از پاسخگو بودن سر کلاس فیزیولوژی ذوق زده بشم و درباره کلاس‌های تکاملمون حرف بزنم، مثلا بگم که یک بار استادمون خرچنگ‌هاش رو نشونمون داد:)) یا نمی‌دونم مثلا وقتی آنه درباره امتحان‌های نهاییش حرف می‌زنه یاد اون دوران امتحان نهایی‌های خودم می‌افتم که با این که اعصابم خیلی خرد بود که نمی‌تونم توی مدرسه درس بخونم، اما چه قدر خوش می‌گذشت! چه قدر به خودم افتخار می‌کردم که برنامه‌م این‌قدر شکست‌ناپذیر و قویه! حالا انگار خیلی وقته به خودم اصلا افتخار هم نکردم. عکس‌های اون‌موقع رو دیدم؛ خب توشون کمی تپل بودم ولی برام کوچک‌ترین اهمیتی نداشت فقط مهم این بود که با کل بچه‌های کلاس ریاضی، یک «کل منسجم» بودیم و فکر می‌کردیم دنیا همینه و خنده‌هامون، راست می‌گم، از ته دل بود. دوست دارم کد بزنم و شروع کنم به یاد گرفتن پایتون. نمی‌دونم از زبان c خسته شدم، بهم احساس کافی نبودن می‌ده! دوست دارم باز هم فرانسوی بخونم و مهم‌تر از اون باید برم کلاس زبان. حدیث بهم یاد داده که چه‌طور توی این سطحی که هستم، به صورت خودخوان زبان رو بخونم ولی خب نه، یک موتور نیاز دارم. و حالا بدترین قسمتش اینه. توی اسفند وقتی هنوز استاد شیمی‌آلی درس مجازی‌ش رو شروع نکرده بود، من هی دوست داشتم شیمی‌آلی بخونم. رفتم و بخش‌های پایانی کتاب مک‌موری که یک جورهایی شبیه بیوشیمی بود رو خوندم. می‌تونستم کمپبل بخونم اگر زیست می‌خواستم، اما نخوندم! حالا الان اون بخش‌های کتاب رو قراره حذف کنه به اصرار خودمون به این بهونه که ترم‌های دیگه بیوشیمی داریم و منطقیه خب! اما خب من الان دوست دارم اون فصل Cell Cycle رو برای بار سوم و این بار از روی کمپبل بخونم اما به خودم قول دادم که شیمی‌آلی بخونم.

داشتم فکر می‌کردم آیا اصلا تا حالا کاری کردم که حسرت‌های دیگه حینش یا بعدش نیان سراغم؟ و می‌دونین رسیدم به انتخاب رشته‌م. بگذریم که من تا حدود یک ماه پیش تقریبا مطمئن بودم که اشتباه کردم و این رشته مال من نیست و من توش خوب نیستم چون درک زیستی ندارم و چون شبیه آدم‌های توش نیستم و چون عزیزم هیجان‌انگیزه اما من چرا عاشقش نیستم؟! حالا اما هنوز هم فکر نمی‌کنم مال این رشته‌ ام اما یک‌جورهایی هیجانش برام کمتر مهمه و عشقم و تعلق‌خاطرم بهش بیشتر شده. برام شده چیزی شبیه یکی از اعضای خانواده، شما هرروز می‌بینینش و دوستش دارین اما شاید هیچ‌وقت اون‌قدر آرزو نداشته باشین که مثلا باهاش برید سینما یا چه می‌دونم به صورت عجیب و غریب خوش بگذرونین، شاید حتی کمتر از آدم‌های دیگه دلتون براش تنگ بشه وقتی هرروز پیش همین. ولی نسبت بهش پر از عشقین و دوست دارین زمانتون با هم بگذره، نه حالا به طرز خیلی خاصی! می‌تونین فقط کنار هم چایی بخورین و به دیوار نگاه کنین اما خب همینه دیگه، اون تعلق‌خاطر بی‌هیجانتون شما رو متقاعد می‌کنه که زندگی همین لحظاته:) حالا الان من هم برای رشته‌م هیجان کم‌تری دارم و دوست دارم فقط خیلی عادی باهاش وقت بگذرونم. البته با وجود همه این‌ها که فکر می‌کردم من مال این رشته نیستم و این رشته مال من نیست، هرگز به فکرم هم خطور نکرد که خب اگر این رشته نباشه، پس چی؟ می‌تونستم برم بهترین مهندسی رو بخونم توی دانشگاهی که عاشقش بودم! باور کنید از فکر کردن بهش حالم بد می‌شه. هنوز هم وقت‌هایی که به مامانم غر می‌زنم می‌گه تو باید بری انتخاب دومت رو بخونی، تا دیر نشده برو. و من باهاش دعوا می‌کنم و می‌گم حاضرم کارتون‌خواب بشم جلوی سردر دانشگاه تهران ولی نرم دانشگاه شریف دنبال یک مهندسی که بعد از چهارسال مدرکم رو پرت کنن جلوم!! نمی‌دونم مهندسی این‌قدرها هم بد نیست، مخصوصا که دونفر توی خونه ما جدی جدی مهندسن و من جلوی هردوی اون‌ها باید بگم که چه‌قدر از مهندسی بدم میاد! این یک کم سخته ولی قضیه اینه که درسته من آدم مهندسی‌م، شاید خیلی خیلی هم موفق باشم توش، ولی بهش حس خونه ندارم! حس یک شوهر اجباری و سنتیه نهایتا که ممکنه خوشبخت باشیم با هم و بچه داشته باشیم و زندگیمون خوب باشه اما نخوایم حتی با هم یک مسافرت بریم! البته فکر می‌کنم در این‌باره هنوز یک حسرت‌هایی هست، مثلا می‌تونستم سکوی 9 و 3/4 رو پیدا کنم و یک راست برم هاگوارتز. اون‌جا یک عشق باهیجان و دائمی و البته پنهانی احتمالا انتظارم رو می‌کشید، شبیه این که نهایتا به معشوقه پنهانی‌ت که سالیان سال با هم چت می‌کردین و یواشکی قرار می‌ذاشتین، برسی! همین‌قدر مهیج و عاشقانه:)

حالا به هرحال باید برم شیمی آلی بخونم تا این خانواده دوست‌داشتنی‌م طردم نکنه و مجبور نشم برم به زور با اون مهندسی زمخت ازدواج کنم! :دی

 

پی‌نوشت: واقعا دوست دارم یک دورنمایی از آینده‌م داشته باشم. آینده یعنی 20سال دیگه مثلا وگرنه که می‌دونم دوسال دیگه قراره همچنان درس بخونم و وبلاگ بنویسم و کد بزنم و سعی کنم که کار کنم تا مستقل‌تر باشم و همه این‌ها. یعنی خب مشخصه و فکر خاصی نمی‌خواد ولی من هم نمی‌تونم فکرم رو جایی فراتر از این پرواز بدم! یک چالشی بود به اسم «بیست سال آینده» یا چنین چیزی که پرتو دعوتم کرده بود به نوشتن. هنوز هم دارم بهش فکر می‌کنم و دوست دارم بنویسم اما هیچ ایده‌ای ندارم و این خیلی وحشتناکه. اما به زودی می‌نویسم، هم درباره آینده‌م و فکرم بهش و هم درباره استاد تکاملمون:)))

  • ۹۹/۰۳/۲۶
  • جوزفین مارچ

نظرات  (۱۶)

عنوان رو دیدم، اومدم بگم قهوه‌ی شریف‌پلاس چیز جالبی نیست خیلی و تازه چای‌هاش رو هم یخ‌زده تحویل میداد و می‌تونی با خیال راحت از گزینه‌ها حذفش کنی، بعد متن رو خوندم و دیدم خودت با خیال خیلی راحت حذفش کردی 😁


+ منم هر بار اومدم آینده رو تصور کنم، دیدم اصلا توانش رو ندارم و این ترسناک بودنی که گفتی رو کاملا درک می‌کنم!

پاسخ:
خیال خیلی خیلی راحت تازه:دی
ولی من واقعا موقع انتخاب رشته بین کنار اومدن با دانشگاه ناموردعلاقه یا رشته ناموردعلاقه مونده بودم که بعد فهمیدم اتفاقا چه قدر هم از تهران بیشتر از شریف خوشم میاد و اصولا کلا آدم اون دانشگاه نبودم انگار! و خوب شد دیگه کلا که سمتش نرفتم:دی

شما هم شریف خوندین، دارید می‌خونید، تدریس می‌کنید و الخ؟ D:

+ آخه واقعا ترسناکه. من احساس می‌کنم این طوریه که انگار خیلی همه چیز رو سپردم به دست زمان و این بده دیگه!
  • محمدعلی ‌‌
  • از من یاد بگیر که هم املت زیرج رو دارم، هم قهوه‌ی شریف‌پلاس :))

     

    پاسخ:
    سکوت کن:)))
    البته من دارم فکر می‌کنم چی شد که زیر بار یک املت زیرج رفتم آخه؟:)))

    حداقل من چندبار وجنات شریف‌پلاستون رو از بیرون و درون دیدم اما تو چی؟ :دی
  • بنیامین بیضایی
  • حالا قهوه شریف پلاس اینقدرا هم بد نیست. من نفهمیدم الان داری چی می‌خونی. می‌تونم بپرسم؟

    پاسخ:
    نمی‌دونم والا من تا حالا امتحانش نکردم ولی خب عملا مشکلی هم با قهوه‌ش و حتی فضای سرو قهوه‌ش هم ندارم! (البته، معلومه که مشکل دارم و کافه‌های انقلاب شرف دارن بهش ولی خب موضوع بحث این نیست:دی)

    آمم من بیوتکنولوژی می‌خونم. حالا نمی‌دونم می‌شناسینش یا نه؟

    زهرا، یک لحظه اومدم از دید یک فرد خارجی این رو بخونم، و فکر کردم «وات د فاک؟» :)))) چرا این یارو هم داره از برنامه‌نویسی حرف می‌زنه، هم فیزیولوژی هم برنامه‌نویسی، هم شیمی آلی. یعنی در مورد خودم، می‌شه مکانیک سیالات و آمار زیستی و متابولیسم و اصولا همه چی :))

    یعنی آدم واقعا فکر می‌کنه که «داری چی کار می‌کنی با خودت؟» 

    زهرا، یک چیز دیگه، من تابستونم رو احتمالا بذارم روی بیوانفورماتیک، و توی کورسرا خیییلی چیزهای جالبی پیدا کنم. درباره‌ی پایتون و این‌ها واقعا دوست دارم که اگه برنامه‌ای داشتی به منم بگی.

    پاسخ:
    سارا واقعا همینه:))) من هروقت بخوام برای کسی از درس‌هامون بگم می‌گم دقیقا یک ملغمه‌ای از تمام رشته‌های علوم پایه، مهندسی و یک کمی هم پزشکی و داروسازیه. و بله طرف همینطوریه که عزیزم من همین الانش هم گیج بودم، ممنونم که بیشتر سردرگمم کردی و من قطعا کاری با اون رشته ندارم چون ممکنه توش گم بشم:دی!

    +*-* 
    آممم من هم توی ذهنم بود که تابستون کمی بگردم توی فضای بیوانفورماتیک و نوروساینس. حالا دیگه نمی‌دونم واقعا از پسش بربیام یا نه ولی خب اصولا برای کارهای برنامه‌نویسی و این‌ها رجوعم به ماریائه و طبق صلاحدید اون کارهام رو پیش می‌برم. باید ببینم اون چه رفرنس یا کورسی رو پیشنهاد می‌ده. در واقع هنوز خیلی بهش فکر نکردم. اما حتما بهت می‌گم:))
    آممم راستی یادت باشه دست‌آوردهای بیوانفورماتیکیت رو با من هم به اشتراک بذاری:))

    ۱) :(( [به حسرت‌های مشابه خودش فکر می‌کند.]

    ۲) قطعا املت زیرج! البته املتشو تا حالا نخوردم ولی به هر صورت پرچم زیرج بالاس :))

    ۳) فیزیولوژی داره منو دیوونه می‌کنه :)) از یه طرف جذابه از یه طرف اولویتم نیست و تموم نمی‌شه لامصب :/

    ۴) خواستم بگم اینقد از مهندسی بد نگو، دیدم جلو مهندسای خانواده‌ت میگی دیگه من چه اعتراضی بکنم :/

    ۵) منم اون چالشه رو نتونستم بنویسم. نمی‌تونم آینده‌ی دور برا خودم تصور کنم اصلا :))

    ۶) این استاد تکامل‌تون قضیه‌ش چیه که هی قراره درباره‌ش بنویسی؟ :))

    پاسخ:
    1) می‌دونی کلا من خیلی قرار بود زندگی جامعی این ترم داشته باشم که کلا دارم حسرت همون رو می‌خورم کاملا:)) ولی خب اصلا من نهایتا فکر کردم که حتی اینشتین هم بی حسرت پیش نرفته. نمی‎دونم کانال الی رو می‌خونی یا نه؟ یک پستی نوشته بود درباره شعله‌های زندگی که باید متعادل بسوزن اما گاهی برای بیشتر روشن شدن یکیشون باید از زیر یکی دیگه‌شون کم کنی. مثلا شعله دوستان رو کم می‌کنی و شعله درس رو زیاد!

    2) وای خدای من فاطمه:))) املت‌های زیرج جادویین. املتن ولی همه مزه‌های خوشمزه دنیا رو با هم توی خودشون دارن، جدی می‌گم:)) تا درست تموم نشده باید یک بار با هم بریم اونجا:))
    ولی یعنی حتی جلوی بوفه هاگوارتز هم همچنان پرچمش بالاست؟ بعید می‌دونم در اون حد باشه ها:دی

    3) فیزیولوژی خیلی خیلی جذابه ولی بی‌پایان و گیج‌کننده ست. تااازه خیلی هم شانسیه:)) یعنی مثلا من یک بار مکانیسم‌ها رو خیلی منطقی و دقیق چیدم پشت هم و دیدم توی شرایط جنگ و گریز، رگ‌ها باید گشادتر بشن:| یعنی واقعا خیلی زییاست. می‌تونی هرجور دوست داری استدلال کنی و می‌بینی نه دقیقا برعکسشه با این که استدلال تو هم اشتباه نیست:دی
    از روی کدوم کتاب یا رفرنس می‌خونی؟

    4) بابا مهندسی که بد نیست:)) (سعی می‌کند جلوی خودش را بگیرد و مهربان باشد!) فقط من باهاش خیلی بدم:)))
    تازه من یک پک استیکر دارم که برای مهندس‌هاست و وقت‌هایی که کسی اعصابم رو خرد می‌کنه براش می‌فرستم:)))
    نه ولی جدی مهندسی هم خوبه ولی دیگه نه به اندازه علوم پایه:دی
    (فرار می‌کند)

    5) خیلی سخته کلا لعنتی:((

    6) ببین خیلی آدم باحالیه و من هردفعه می‌بینمش و کلاسش رو شرکت می‌کنم پر از شوق علم می‌شم و تصمیم می‌گیرم مرزهای علم رو جابه‌جا کنم:دی. حالا باید درباره‌ش بنویسم خیلی شخصیت جذابی هم داره آخه:))
    (نه اشتباه نکن، این اسمش کراش زدن نیست!:دی)
  • مائده ‌‌‌‌‌‌‌
  • آب کدوحلوایی هاگوارتز به طور حتم. 

    ساعت 6 جلوی ایستگاه 9 و 3/4 می بینمت.

    پاسخ:
    بله بله بر منکرش لعنت:)
    فقط مائده من هنوز پیداش نکردم. به نظرت توی این ٢٠دقیقه امکانش هست پیداش کنم؟ :-"
  • مائده ‌‌‌‌‌‌‌
  • زهرا موست رمزتازه واسه ایستگاه 9 و 3/4. 

    وقتی کامنت رو مینوشتم چون حدس می زدم پیداش نکنی پورتوس خوندم روش. :))

    پاسخ:
    تو دیگه واقعا فکر همه‌جاش رو کرده بودی:)))
  • بنیامین بیضایی
  • خیلی کم در مورد این رشته اطلاعات دارم.  

    پاسخ:
    آممم :)
    توی وبلاگتون حتما یک کامنت از طرف من خواهید دید:)

    لطفاً زیرج را با رسم شکل توضیح دهید :)

    پاسخ:
    کابوس همه سوال‌های یک خطی با پاسخ دوصفحه‌ پشت‌ورو امتحان‌ها اومد جلو چشم‌هام:)) اما انگار یک دور باید همه شریفی‌ها رو یک اردو ببرم زیرج:|
    آممم خب دوستان عزیز واقعا براتون رسم کردم که بعدا خواستین بیاین گم نشین. زحماتم رو ارج بنهین حداقل:دی. البته می‌تونستم روی کاغذ یا توی کامپیوتر بکشم که حوصله نداشتم، ماژیک دم دستم بود روی میز کشیدم دیگه خلاصه:دی
    آممم اون دوتا رشته طویل نقطه‌ها دو تا صفن به علت دو تا پذیرش! اون دایره 13نفره هم بچه‌های کلاس مائن که متاسفانه یکی‌مون هرگز حضور به هم نمی‌رسونه:-" دیگه بقیه هم که واضح و مبرهنه دیگه خلاصه! ولی بدانید و آگاه باشید که من تعداد آدم‌ها رو کم کشیدم، خیلی خیلی خیلی بیشتر از همه این نقاط تصور کنین:)) 

    ۱) کانال الی؟ کدوم الی؟ نه ندارم :))

     

    ۲) می‌دونی، خب ما کم اون سمت بودیم و هر بارم رفتیم عصر بوده، یا آب طالبی خوردیم یا هات چاکلت :)) حتما یه بار بریم، مهمون من، فقط چای وانیلی با تو :))

    هاگوارتز بوفه داشت؟ یادم نمیاد :/

     

    ۳) همینه دقیقااا :)))

    از رو اسلایدای اساتید :دی جدی میگم، برا ما درس جبرانیه و حجمش زیاد نیست. با اینکه یه خلاصه‌ی گایتون دارم ولی اگه بتونم همین اسلایدا رو تموم کنم هنر کردم :))

     

    ۴) استیکرات مهندسا رو مسخره کرده ینی؟ :))

     

    ۶) عاشق این مدل استادام :)


    @علی

    آقا زیرج رو نمی‌شه با رسم شکل توضیح داد حقیقتا :))))

    پاسخ:
    1) این پست منظورم بود. النا. وبلاگ گرد و غبار یک ستاره. من خیلی از وبلاگش خوشم میاد:))

    2)خب خب من تجربه آب‌طالبی‌ش رو نداشتم پس:) البته تا اون‌جا که من می‌دونم فنی بالا خودش به اندازه کافی خفن هست :-"
    من که گفتم اصلا نگران چایی وانیلی و شکلات تلخ نبا‌ش:)))
    آممم نمی‌دونم. در واقع نه خب. اما باید داشته باشه وگرنه از گشنگی می‌مردن. نمی‌خواستم سرسرا رو بگم چون باید با سلف مقایسه‌ش می‌کردم در اون‌صورت که کلا بی‌خیالش:دی

    3) اسلاید خوندن هم واقعا خوبه! یعنی من کلی با خودم کلنجار می‌رم که فقط جزوه بخونم یا اسلاید اما در نهایت می‌بینم شب امتحان نشستم و دارم textbook زبان اصلی رو می‌خونم '-'

    4) اوه نه نه واقعا مال مهندس‌هاست. بذار نشونت بدم:)) ایناهاش

    6) باید یک‌بار ببینیش فقط:)))

    دیگه من تمام سعیم رو کردم که رسالتم رو کامل برسونم :دی

    +راستی دیگه دوباره‌کاری نشه بذار همین‌جا بگم. بله بله اون زهرای توی گودریدز منم:-" :)) 
  • بنیامین بیضایی
  • من دقیقا یک بار همین‌ جایی که شکلش رو رسم کردی رفتم با دوستام. املتش هم اونقدری که می‌گید خوب نیست فقط آپشن بربریش خاصه :دی. شنیده بودم چون زیر یه املت فروشی دیگه به اسم «ایرج»ـه واسه همین دانشجوها بهش می‌گفتن «زیرِ ایرج» و این کلمه به مرور زمان تبدیل شده به «زیرج». توی شریف هم از این اسم‌های باحال زیاده مثلا یه معما جالب برای شما می‌تونه «عَبدُس» باشه :))))))) 

    پاسخ:
    آره آره نون‌ بربری‌هاش خاصه واقعا. ولی کلا خوبه بابا:)))
    من حداقل می‌دونم در مقایسه با املت‌های بقیه بوفه‌های دانشکده‌ها و هم‌چنین املت شریف‌پلاس خداست:)))

    آممم بله بله. دیگه این روایت سینه به سینه گشته و به ما هم رسیده! دقیقا بالای پله‌های سمت راست تصویر که نوشتم دانشکده پزشکی همون بوفه ایرج واقع شده:)) ولی خب یک روایتی هست که اون زیرج اصلی رفته دانشکده ادبیات و در یک پستویی قایم شده و ایرج هم یک روز یکهو گم شده و دیگه نیومده :-"

    عبدس که همون قرائت‌خونه لاکچری دانشکده فیزیک منظورتونه؟ :)) عبدالسلام؟ من فعلا معمای اصلی برام «جکوز» ئه. وگرنه مخفف کردن که بچه‌بازیه:دی

    ۱) آها، وبلاگش رو دارم ولی کانالش رو دنبال نکرده بودم. مرسی :)

    ۲) بوفه فنی بالا خفنه؟ منبع اطلاعیت کی بوده؟ :)) (املتش خوبه ولی انصافا!)

    آقا تو خیلی خوبی که با رسم شکل واقعا توضیح دادی به دوستان :)) من ذهنم سمت مفهوم اسمش بود که آقای بنیامین هم گفتن :)) می‌دونی ما یه مدت خیلی مسخره بازی درمیاوردیم سرش :-"

    ۳) راستی یادم افتاد که من فیلمای یوتیوب رو هم خیلی می‌بینم تو این زمینه. اول اسلاید بعد یوتیوب :))

    ۴) عههه اینان که :)) یکی از دوستام هست خیلی علاقه داره به این استیکرا :))

     

    تو هر کامنت از شماره‌ها داره یکی کم می‌شه و پیش‌بینی می‌کنم ۳ تا کامنت دیگه بیام بذارم :/

    پاسخ:
    2) فاطمه:))) ما هر وقت با پسرها می‌ریم اون‌جا با هم به این توافق می‌رسیم که بیاین کلا به مفهومش کاری نداشته باشیم. چون پسرها هردفعه به جاهای باریک می‌رسوننش:-"

    3) فیلم دیدن که واقعا خوش می‌گذره. خیییلی هم اتفاقا سوادت رو می‌بره بالا. یعنی یک چیزهایی می‌گن تو فیلم‌ها که یک جوری مبحث رو جا می‌ندازن اصلا آدم کف می‌کنه:))

    ای بابا من برای دوتاشون متاسفانه جوابی نداشتم:( ولی خب کامنت گذاشتن شما گلی ست از گل‌های بهشت:))) 
  • بنیامین بیضایی
  • قرائت خونه لاکچری هم تعبیر جالبیه :)) آره همون! البته «مَرمیز» از اونجا هم لاکچری‌تره! جکوز که معمایی نداره یک عده دانشجو خسته دور هم یا چایی می‌خورند یا دارند لاس می‌زنند یا سیگار می‌کشند(البته موارد دیگه‌ای هم مشاهده شده گاهی ولی اجازه بدید به همین حد اکتفا کنیم :دی).

    پاسخ:
    آممم آره آره مرمیز اسم تمیزتر و مخوف‌تریه:)) می‌شه معماهای بی‌شمار از روش ساخت '-'

    نه مشغولیاتشون که منظورم نبود! انتخاب اسم بیشتر هدف بود:| بی‌خیال کلا:) 
  • بنیامین بیضایی
  • اسمش بخاطر حوضچه وسطشه! مرمیز هم اسم یه کتابخونه توی دانشکده ریاضی با اسم کامل «کتابخانه مریم میرزاخانی»ـه.

    پاسخ:
     آممم دتس ایت:) 

    ۲) کار همیشگی‌شونه :)))

     

    تو ذهنم یه حداکثر هم گفتم ولی یادم رفت بنویسمش :))

    دیگه آخری‌شه فک کنم!

    پاسخ:
    #کمپین_مقاومت_برای_کامنت‌گذاری :))) 

    آاااا:) منم همچنان دارم به اون چالش فکر می‌کنم جو! و هنوز به نتیجه‌ای نرسیدم. ولی تو بنویس حتما.

    پاسخ:
    واقعا دوست دارم بنویسم. یعنی می‌دونی فکر می‌کنم یک رنگ و طرح کلی‌ای از چیزی که می‌خواستم باشم، تا یک ماه پیش توی ذهنم بود ها. ولی الان فکر نمی‌کنم واقعا قراره اتفاق خاصی بیفته، یک زندگی معمولی مثل همه آدم‌ها + همچنان یک وبلاگ مخفیانه در کنارش...
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی