بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

به صرف چای وانیلی و بیسکوئیت نارگیلی.

۹ مطلب با موضوع «بحث آزاد» ثبت شده است

سلام.

خب امروز روز رک بودنه، روز فریاد زدن و ضعیف نبودن. چون از صبح، آفتاب داره تیز می‌تابه و بعد از دوهفته بالاخره خانواده‌م رو دیدم؛ آدم‌هایی که یک‌کم بهم این اطمینان رو می‌دن که حتی اگر زمان نسبتا طولانی رو توی تبِ یک استرس بسوزم بالاخره قراره خوب بشم. چون باید یادم باشه همیشه آینده‌ای وجود داره که به خاطرش ترس از دست دادنِ حال رو تجربه کنم و بخوام به لحظه‌هام چنگ بندازم و هرطور شده نگهشون دارم، بیهوده و دلتنگ‌کننده...

امروز قراره به خودم این هدیه رو بدم که اگر کسی یا چیزی ناراحتم می‌کنه بهش بگم و رسم دوستی رو یادآوری کنم، اگر کسی داره ازم بیگاری می‌کشه فقط به خاطر رودروایسی زیر بار حرفش نرم، رک و راست از کسی که فکر می‌کنم رفتارهاش معقولانه نیست، به جای این‌که فقط ازش تشکر کنم، بپرسم که آیا منظور خاصی داره یا نه؟ و نهایتا هم حرف توی این کامنت رو بگم بالاخره، چون چیزیه که توی این وبلاگ به کرّات اذیتم کرده، چندبار زیرپوستی تذکر دادم ولی باز هم هیچ‌وقت نتونستم این‌قدر رک درباره‌ش صحبت کنم. حالا سبک‌ترم و فکر می‌کنم در حال حاضر توی این رابطه‌ها هیچ‌چیزی این‌قدر ارزش نداره :))

شاید هم همین امروز براشون توضیح دادم با این پوشش جدیدم، حتی از سایه خودم هم خوشم میاد و من دقیقا همین رو می‌خوام، نه چیزی بیشتر و نه کمتر! به هرحال امروز روز رک بودنه :)

 

و آهنگ امروز؛ که بهم جرئت بیشتری داره می‌ده و باعث می‌شه بیشتر احساس قدرت درونی من رو فرا بگیره:


Brave - Sara Bareilles

 

پی‌نوشت: می‌دونین چیه؟ دوست دارم اگر شما هم می‌خواین امروز -درباره من حداقل- رک باشین تا من احساس تنهایی نکنم :دی

+ عنوان «مریدا»ی انیمیشن «Brave» رو می‌فرماد :)

  • جوزفین مارچ

سلام.

امسال انگار کنکوری‌های بیان خیلی خیلی بیشتر از سال‌های پیشن و قضیه اینه که اکثرشون هم دوست‌های خوبی برای من بودن و هستن و من واقعا دوستشون دارم از ته قلبم. یک چندتا خاطره، یک کم حرف و چندتا توصیه هست که شاید بد نباشه از من بشنوین. البته این‌ها فقط تجربه منن و ممکنه همشون درست نباشن یا برای شما مناسب نباشن. از الان هم بگم می‌دونم که وقت ندارید و ببخشید که طولانی شد:(

اول این پست حریر هم بخونین، حالتون رو جا میاره:)

  • جوزفین مارچ

سلام.

سردرد دارم و برای همین نمی‌ذارم هیچ‌کدوم از دوست‌هام بهم پیام بدن؛ فکر می‌کنم کشش حرف‌های دنباله‌دار رو ندارم و واقعا هم ندارم! اون‌وقت یکی از بسیجی‌های پردیس علوم خواب‌نما شده و اومده بهم پیام می‌ده که «عزیزم سلام یه عکس از بچه‌هاتون بده خودتم توش باشیا 😉» حالا اصلا این که من چه‌قدر دلم از این آدم و این دسته‌ از آدم‌های دانشگاه خونه به کنار، این که چه‌قدر ماجرای احمقانه‌ای پیش اومد تا این آدم بالاخره تونست شماره‌ من رو به عنوان یک نجات‌یافته از گروه ملحدمون به دست بیاره هم به کنار. بعد از هزاران التماس بهش گفتم که اجازه ندارم این کار رو بکنم و گفت که می‌خواد بچه‌های ما رو با بچه‌های خودشون مقایسه کنه. جل‌الخالق! مردم واقعا بی‌کار شدن:| خلاصه که چون حوصله‌ش رو نداشتم، یک پوستری رو براش فرستادم که از هرکدوممون یک چشم فقط مشخصه! و بعد شروع کرد به قضاوت دخترهای تک‌چشم توی اون پوستر!!

[دیالوگ‌ها نقل به مضمون]

- این همون دختره ست که صخره‌نوردی می‌کرد؟

+ آره از کجا می‌دونی؟

- حالا دیگه. احتمالا اندام خوبی داره. نباید می‌ذاشت پسرهاتون بفهمن که ورزش‌کاره.

- این یکی همونیه که شمالیه؟

+ شاید. چه‌طور؟

- می‌گن دخترهای شمالی پوست‌های کشیده و شادابی دارن. کاملا مشخصه از عکسش. 

- ولی عزیزم. خواهرانه می‌خواستم بهت بگم یک چیزی رو.

- من یادم اومد که تو یک‌جوری موهات رو می‌بستی که از زیر روسری هم معلوم می‌شد که بسته ست. مشخصه که ماشاءالله موهای بلند و قشنگی داری!

+ نه اتفاقا موهام اصلا قشنگ نیست، اون‌قدرها هم بلند نیست! (آیا به نظرتون این حرف باعث می‌شه که عذاب‌وجدان بگیره؟ اصلا و ابدا!) 

- نه این‌جوری نگو. بالاخره هرکس قشنگی‌های خودش رو داره (انگار حالا من نشستم این بیاد از موهام تعریف کنه!) منظورم این بود که شاید خوب نباشه نامحرم‌ها متوجه بشن! خواستم تذکر بدم که دختر به این خوبی، حجابش هم کامل باشه.

+ حجاب حدی برای تصور نامحرم‌ها تعیین نکرده راستش.

- ولی خودمون که باید حواسمون باشه. ممکنه پسرهایی باشن که با تصورش به گناه بیفتن!

+ مادر و خواهر ندارن اون پسرها؟ فیلم هم ندیدن توی عمرشون اون پسرها؟

- به پسرهای چشم‌پاکی فکر کن که ممکنه فردا پس‌فردا همسرهای من و تو باشن و فیلم‌ هم ندیده باشن.

نگم براتون که همین‌جا بلاکش کردم! بله بله. نگران بود که من همسر نداشته‌ش رو از راه به در کنم. یعنی یک لحظه که به استدلالش فکر می‌کنم می‌خوام بمیرم واقعا! پسر هرچی مذهبی‌تر، احتمالا از نظر فکری فاسدتر!! واقعا هم علاقه داره چنین فردی همسر آینده‌ش باشه؟ :)))

نه خداوکیلی شما با تصور این که من موهای بلندی دارم، فکرتون کجا می‌ره؟ پاشید برید، خجالت بکشید هرجا که می‌ره. جدی اگر به این فکر کنید که یک دختری صخره‌نوردی کار می‌کنه و احتمالا بازوهای قوی‌ای داره تحریک می‌شید؟ حقیقتا خاااااک!

در واقع، این قسمت: بمیرم برای شما پسرها که این‌قدر ضعیف‌النفسید!!

 

پی‌نوشت: با این اوصاف انتظار نداره که من چادری باقی بمونم؟ داره؟

  • جوزفین مارچ

سلام.

چندروزه که مسائلی که مربوط به حقوق عمومی و اولیه مردمه، خیلی ذهنم رو درگیر کرده! شما کافیه که قانون اساسی رو بگیرید دستتون تا متوجه بشید که هر اصل و هر بندش یک روضه جداگونه برای این ملته!

من الان دقیقا نمی‌دونم قضیه این اعدام‌ها چیه و نمی‌خوام راستش روی موج #اعدام_نکنید سوار بشم! چون واقعا جزئیاتش رو نمی‌دونم و اصلا قضاوت درباره‌ش کار من نیست، اما صرفا یک غم آغشته به وحشت وجودم رو گرفته و هی دارم با خودم فکر می‌کنم، آبان 98، دی 98! فقط دارم فکر می‌کنم شما به چه کسانی می‌گید «اغتشاش‌گر»، «اخلال‌گر نظم عمومی» و ...؟ می‌دونین ممکن بود من هم یک اغتشاش‌گر باشم؛ من هم یک قدم باهاش فاصله داشتم! به اندازه یک درِ بسته‌ی سردر و یک ترس که وجود محمدرضا رو گرفت و راه همه‌ ما رو کج کرد به سمت 16آذر! در واقع به قول محمدرضا «حاجی اون‌جا ستاره‌ها همین‌طور پرواز می‌کنن تا بچسبن به یکیمون!» آره حاجی! من هم نزدیک بود ستاره‌دار بشم و نشدم و الان دارم با خیال راحت این مطلب رو می‌نویسم!

اینترنت هم که قطع کردید، دستتون درد نکنه، باعث نزدیک‌تر شدنمون شدید، چرا خودمون از اول به ذهنمون نرسیده بود؟ فکر کن، دوست‌هام به جای سیل استیکرها و پیام‌های تبریک تولد، بهم زنگ می‌زدن:)) چه‌قدر عالی! ممنون:)

 وقتی که خبر هواپیما اومد ما همه عزادار بودیم، عزادار یک سردار و 176عزیز. بعد یکهو گفتید اشتباه از ما بوده! بگذریم که جلوی خلق‌ خدا با صدای بلند و مظلومانه (اگر نخوایم بگیم ریاکارانه) از خدا معذرت خواستید و از خلقش نه! و باز هم ما بغض کردیم، عصبانی شدیم. درست یادمه اون روز من امتحان ریاضی داشتم و توی مسجد فیروزه‌ای و زیبای شریف نشسته بودم پیش دوستم و داشتم فرمول‌ها رو مرور می‌کردم و دو سه‌تا انتگرال سخت با هم حل می‌کردیم. خواستم جواب انتگرال‌ها رو ببینم که یکهو جواب سوگواریمون هم دیدم، جواب صبرمون و سکوتمون! یک توییت بود و تمام! سریع وسایلم رو جمع کردم و گفتم دیرم شده در حالی که نشده بود! مگر این که می‌خواستم راه یک ربعه رو یک ساعت و نیم طول بدم و بله، چرا نخوام؟ بی‌آرتی خلوت بود و من هم تکیه دادم به یکی از میله‌هاش تا سرگیجه‌م بهم مسلط نشه و داشتم با محمدعلی حرف می‌زدم و سعی می‌کردم آروم باشم و آرومش کنم. از وصال که با قدم‌های کوچک و آهسته بالا می‌رفتم از درون اشک‌هام رو فرو می‌خوردم و حتی ندیدم که علی دم در قدس برام دست تکون داد؛  علی از اون‌هاییه که احتمالا اگر یک گربه رو هم از دور ببینه براش خیلی کودکانه و مسخره دست تکون می‌ده و من خوشم میاد از این کارش، صمیمانه و بی‌تکلف. برای همین هیچ‌وقت نشده بود که جوابش رو ندم؛ فقط بهم گفت خوبی؟ تا من تازه متوجه شدم که «ای بابا! آدم‌ها! چرا ندیده بودمشون؟» و بعد از اون من باز هم می‌تونستم توی اون حوادث یک اخلالگر باشم اما نشدم چون از گارد ویژه و موتور سیاه می‌ترسیدم! اما فکرش رو بکن؛ من دوبار تهدید شدم که ممکنه برچسب جاسوسی و انتقال اخبار نظام (!!) بهم بچسبه، به خاطر دوتا عکس! حاجی! خلاصه که ما هم جاسوس‌نشده از دنیا نرفتیم:))

همه این‌ها رو گفتم که بپرسم این‌هایی که دارید به بدترین اسم‌ها می‌خوندیشون و قراره بعدا توی تاریخ 50سال دیگه در بهترین حالت، اسمی ازشون اصلا نباشه و در صورتی که قراره باشه هزارتا برچسب ناخوشایند بهشون بچسبه، خود ماییم! همه ماییم و محض رضای خدا، بس کنید لطفا! تمام نگاه‌های حسرت‌بار ما نشون می‌ده که واقعا اون‌قدرها هم وقیح نیستیم! فقط ترسوییم و خدا شاهده که چیز زیادی نمی‌خوایم، فقط حق! در واقع فقط همون حقی که خودتون برای ما نوشتین و الان چرا به ما نمی‌دین‌ش؟ بذارید یک کم مستدل‌تر حرف بزنم.

چندروز پیش که داشتم برای امتحان قانون اساسی‌م می‌خوندم به یک بندی از قانون اساسی رسیدم که یک‌جورهایی عجیب بود. صبر کردم تا بعدا برم بیشتر درباره‌ش بخونم و خودم رو این‌جوری تسکین می‌دادم که شاید کاملا متوجه تمام کلماتش نمی‌شم. یادم اومد یک‌بار زیر یک پست که من درباره مشکلات آموزش و سکوت در موارد واقعا مهم نوشته بودم علیِ علی‌آباد اومد و گفت که یک نشریه‌ای توی دانشگاهشون به این علت که درباره مسائل کمی ماورایی‌تر صحبت کرده تعلیق شده. من وقتی اون‌ قانون رو خوندم واقعا پر از سوال و تعجب شدم که خب این نص صریح قانون اساسی هست دیگه، چرا هیچ‌کس به صورت قانونی شکایتی تنظیم نمی‌کنه مبنی بر دخالت بی‌جای مسئولین بالادستی توی کار نشریات و مطبوعات؟! بله! شکایت به خودشون علیه خودشون! این قانونیه...

اصل ٢۴ قانون اساسی

نشریات و مطبوعات در بیان مطالب آزادند مگر آن که مخل به مبانی اسلام یا حقوق عمومی باشد. تفصیل آن را قانون معین می کند.

اولا که فکر کردم همون نشریات و مطبوعات کمی مبهمه. می‌تونه هرچیزی باشه از رسانه‌های صدا و سیما تا نشریات کاغذی و اینترنتی و باید دید دقیقا سازوکار این قانون تا کجا قراره پیش بره و دقیقا آزادی به چه معنیه توی هرکدوم از این موارد؟ از یک طرف دیگه مخل به مبانی اسلام؟! دقیقا چی می‌تونه باشه اون اسلام مدنظر و کی قراره اون‌ها رو بررسی ‌کنه و نظر کی مهمه در این‌ مورد؟

کمی گشتم و به این تفسیر‌ که پژوهشکده شورای نگهبان نوشته و منتشر کرده رسیدم. تقریبا متوجه شدم که منظور از موازین اسلامی حتی این نیست که بگی تضعیف حکومت اسلامی یا مخالف احتیاط‌های اون حرکت کردن، جزء اختلال‌های دینی محسوب می‌شه و غیرمستقیم در روند اسلام اختلال ایجاد می‌کنه. انگار کاملا باید مستقیم این «رودر‌روی اسلام ایستادن» اتفاق بیفته، نمی‌دونم مثلا بری بنویسی که «چیه این مردم هی نماز می‌خونن؟!» ولی حتی باز کردن چشم و گوش مردم درباره این مسائل (اون‌جوری که اون‌ها فکر می‌کنن، احتمالا اگر هیچی نگیم همه قراره خیلی سالم بمونن:/) هم اشکالی نباید داشته باشه. خب خب خب. به نظرم این واقعا راهنمای خیلی خوبی بود برای این که مطمئن بشیم خیلی از این‌ تعلیق‌ها و دخالت‌ها عملا غلطن بر اساس قانون و باید بتونیم به اسم قانون جلوشون بایستیم. حالا این که چه‌قدر قدرت نفوذ به قلعه مستحکم نظام رو داریم، یک چیز دیگه ست! البته اون قسمت واگذاریش به قانون‌گذارها هم کمی کار رو خراب کرده، اما خب دستشون که کاملا باز نیست، به هرحال به قول علی بعد از این‌ها می‌رسیم به قانون مطبوعات که محدودیت‌های دیگه‌ای رو تعریف می‌کنه، که چندان خوش‌تعریف نیستن. ولی خب هنوز هم چیزی که برای من واقعا عجیبه اینه که همه این‌ها واضحه واقعا، یعنی خب این ششمین اصل از حق عمومی یک نفر به عنوان شهروند توی جامعه ایران مطرح شده و ما حتی احتمالا خیلی‌هامون نمی‌دونیم‌ش، یا بهش توجهی نداریم و این‌ همه دست به عصا و کورمال‌کورمال راه رفتن نیاز نیست. یا مثلا از اون مهم‌تر بند ٢۶ و ٢٧ قانون‌ اساسی درباره فعالیت احزاب و راهپیمایی‌ها و تجمع‌هاست و این‌جا هم تنها شرطش همینه که مخل موازین اسلامی نباشه. یعنی حتی این‌جا هم که قطعا پای نظام و تضعیفش و همه این‌ها وسطه حرفی ازش زده نشده، هیچی واقعا هیچی! فقط موازین اسلام رو زیرپا نذاره! من فکر می‌کنم قانون اساسی کاملا وجود اعتراض‌ها، انقلاب‌های جدیدتر و حرف‌های پرشورتر رو به رسمیت شناخته و اتفاقا راه رو براشون باز گذاشته!

اصل ٢۶ قانون اساسی

احزاب ، جمعیت ها، انجمن های سیاسی و صنفی و انجمن های اسلامی یا اقلیت های دینی شناخته شده آزادند ، مشروط به این که اصول استقلال ، آزادی ، وحدت ملی ، موازین اسلامی و اساس جمهوری اسلامی را نقض نکنند. هیچ کس را نمی توان از شرکت در آنها منع کرد یا به شرکت در یکی از آنها مجبور ساخت.

اصل ٢٧ قانون اساسی

تشکیل اجتماعات و راه پیمایی ها، بدون حمل سلاح ، به شرط آن که مخل به مبانی اسلام نباشد آزاد است.

توی آبان و دی ٩٨ (و همه اعتراض‌های قبل از اون) همه اون اعتراض‌های سرکوب‌شده‌ای که اسمشون شد «اغتشاش»، فقط به خاطر مبارزه برای رسیدن به حقوق عمومی و اولیه آدم‌ها بود. (این حقیقت هست که تازه همه این‌ها در قالب شهروند جمهوری اسلامی مطرحه، نه حتی به عنوان یک انسان و جایگاه کامل انسانیت محدود شده به علت تمدن و این حرف‌ها! صرفا این که باشه ما همه قبول کردیم که توی ایران یک سری قانون خاص داریم ولی بیاین حداقل همون حقوق من رو (هرچند کم) که توی اون قانون‌ها ذکر شده بهم بدین دیگه! در واقع به قوانین خودتون احترام بذارین) و این واقعا تا حدی مسخره ست که همه این آدم‌ها و تفکرات و آرمان‌ها دارن برای قانونی می‌جنگن و تلاش می‌کنن که از لحظه تصویبشون تبدیل شدن به حق بدیهی آدم‌ها و خب اجرا نمی‌‌شن! دردناک‌ترین قسمت قضیه این‌جاست: این‌جا، توی این کشور، روی این کره خاکی و توی این جهان برای این‌ که به یک نتیجه‌ای برسی و صدات به یک جایی برسه حداقل به یکی از اون حقوق که نداریشون احتیاج داری تا بتونی تفکراتت رو ابراز کنی (همین اصول ٢۴ یا ٢۶ یا هرکدوم دیگه) اما باز هم یک عده‌ای در مقابلتن که از قانون‌ها خبر دارن و چه‌قدر زیبا، از این خبر نداشتن مردم قراره سوءاستفاده کنن و مردم حتی نفهمن که داره حقی ازشون پایمال می‌شه، یا حتی اگر می‌فهمن هم بترسن با برچسب خوردن و تهدید شنیدن؛ چون اون آدم‌ها در مقابلشون به اسم قانون وارد شدن!

من که حقوق نخوندم و حتی تفسیر تمام اصول قانون اساسی هم نخوندم و نمی‌دونم همه این حرف‌هام چه‌قدر درسته ولی فکر کردم خیلی چیزها به روشن شدن حقیقت می‌ارزه. یعنی شاید می‌ارزید حتی تعلیق اون نشریه که علی گفت تبدیل بشه به تعطیلی کامل، اگر یک اعتراضی در مقابل تعلیق انجام می‌گرفت یا یک جنبشی، آگاهی‌بخشی‌ای، چیزی. یا حداقل بدونی که خون 1500نفر و 176نفر و هزاران‌نفر قبل از اون‌ها به هدر نرفته و قراره به یک نتیجه‌ای برسه. همین که یک صدایی با‌شه از سر تسلیم نشدن، واقعا امیدوارکننده ست و این، همون چیزیه که تمام این دردها رو برامون کمی قابل‌تحمل‌تر می‌کنه!

  • جوزفین مارچ

سلام.

خب اول یک سری توضیح درباره این پست بدم و بعد بریم سراغ وصایا:)

  1. ببینید من تا قبل از این تعطیل شدن‌ها واقعا توی آشپزی تعطیل بودم و نمی‌دونم الان هم قطعا با این همه خراب‌کاری‌ای که می‌کنم احتمالا خیلی لایق این جایگاه توضیح و تشریح این‌ها نیستم ولی خب:)) می‌دونین تا قبلش دلیلم این بود که آشپزی یا کلا یک سری دیگه از کارها، صرفا الگوریتمن. یعنی خب هر کسی که سواد داشته باشه می‌تونه یک دستور تهیه رو بخونه و مرحله به مرحله انجامش بده دیگه. مثلا توی کتاب بام‌نشینان1 از سوفی می‌پرسن که آیا آشپزی بلده یا نه؟ و می‌گه بله که بلدم:)) و با خودش فکر می‌کنه با این که تا حالا امتحانش نکردم ولی سواد که دارم پس بلدم. اما خب وقتی توفیق اجباریش نصیبم شد فهمیدم کاملا در اشتباه محض بودم:)) می‌دونین شبیه چیه؟ اون‌جایی که پروفسور اسلاگهورن از بچه‌ها می‌خواد که اون معجون عجیب و غریب رو درست کنن و همه سعی می‌کنن عین دستورکار انجام بدن اما هری کتاب شاهزاده دورگه رو داره و خب همه چیزهای دیگه که توی دستورکار نیومده توی اون اصلاح شده و اومده. و خب نیازی به گفتنش نیست دیگه، هری در آخر تنها کسیه که می‌تونه معجون رو درست کنه.[اینجا] بچه‌ها احتمالا هرچیزی که منطقا الگوریتمه و می‌بینین که خب همه از پسش برنمیان، احتمالا به یک کتاب شاهزاده دورگه نیاز داره به هرحال:))
  2. جدا از بحث فمنیستی‌ش که خیلی خیلی هم بحث مهمیه (چون خب هیچ علمی تا به حال اثبات نکرده که ژن آشپزی در زن‌ها وجود داره و خب خیلی از زن‌ها هم ممکنه وجود داشته باشن که از این کار خیلی اذیت بشن (نمونه‌ش داره براتون پست می‌نویسه همین الان) و خب دیگه خیلی حرف نمی‌زنم درباره‌ش و ارجاعتون می‌دم به کتاب «ما همه باید فمنیست باشیم»2)، واقعا این مسئله جنسیت‌پذیر نیست! یعنی خب من نمی‌فهمم چرا بعضی‌ها این‌قدر افتخار می‌کنن به این‌که هیچ‌ غذایی رو نمی‌تونن درست کنن و تا حالا دست به مواد اولیه هیچ‌ غذایی هم نزدن:| در واقع باورم نمی‌شه که ممکنه یک پسر توی خونه تنها بمونه یا هرجا و نیاز به غذا داشته باشه و بلد نباشه که برای خودش چیزی درست کنه و خودش رو نجات بده! حالا یعنی کلا این خیلی مهمه که یک مهارت رو داشته باشین چه ازش استفاده کنین چه نه!

خب دیگه بریم سراغ توصیه‌های من علاوه بر تمام اون چیزهایی که توی کتاب‌های آشپزی و دستورپخت غذاها نوشته شده:)

  • کلیشه یک بند انگشت آب روی برنج برای پخت پلو رو فراموش کنید!!! دوستان یک بند انگشت آب واقعا زیاده براش. حالا البته نمی‌دونم به قد انگشت هم احتمالا ربط داره ولی خب به هرحال. من بهش ایمان داشتم جدا اما بعد از هزاربار امتحان کردنش و هربار با بهونه این که شاید من دقیق مقدار آب رو نریختم و دوباره دفعه بعدی امتحان کردن، و هردفعه شل شدن پلو فهمیدم که باید دست از این اعتقاد راسخ بردارم:))

خب انگار این نکته چندان هم قابل اطمینان نیست و به نوع برنج هم ربط داره.

برای اطلاعات بیشتر به کامنت‌ها مراجعه شود :دی

 

  • برای پخت مرغ یا جا افتادن خورش با خیال راحت به مقدار زیاد آب بریزید توی قابلمه یا تابه و درش رو ببندید و زیرش رو کم کنید و بذارید بپزه! این رو هیچ‌جای اون دستور پخت‌ها ننوشته ولی کمترین زمان براش حدود نیم‌ساعته! یعنی ممکنه قبل از اون ببینید که آب داره می‌جوشه یا آبش تموم شده یا هرچی و فکر کنین که درست شده! نه عزیزان! محض رضای خدا مثل من، صدبار مرغ پخته‌نشده ندید دست خانواده:))

 

  • هرجا توی هر مرحله‌ای از پخت غذا احساس کردین غذاتون خوشگل نیست، بهش رب اضافه کنین:) فقط مواظب باشین اون‌قدر زیاد نشه که مزه خامی رب بمونه توی غذاتون! یا بذارید خوب بپزه یا رب کمتری استفاده کنین.به هرحال این هم کاریه که من خیلی با خانواده‌م کردم :دی

 

  • باز هم توی هر مرحله‌ای احساس کردین از بوی غذاتون خوشتون نمیاد یک نیم‌مشت پیازداغ بهش اضافه کنین. چیزی که من از پیازداغ دیدم واقعا معجزه بوده. یعنی نه بو و مزه پیاز رو می‌ده و نه هیچی واقعا. فقط همون‌کاری که می‌خوای رو برات انجام می‌ده. مثل این مسکن‌ها که خودشون می‌دونن باید درد کجا رو آروم کنن :دی

 

  • اوصیکم به سیر:)) از معجزه سیر تازه غافل نشید:) و فکر نکنید چون من خودم شمالی‌ام دارم این رو بهتون می‌گم. نه بچه‌ها من از بو و مزه سیر واقعا متنفرم اما مثلا اگر برای یک غذای حدودا 4 یا 5 نفره به اندازه یک تا یک و نیم حبه سیر رو رنده کنید و توی غذا بپزیدش، یک مزه عجیبی رو بهتون می‌ده. یعنی واقعا نمی‌تونم توصیفش کنم، مزه سیر نیست و مزه هیچ‌چیز دیگه‌ای هم نیست فقط مزه غذاتون رو جادویی می‌کنه براتون. انگار مزه‌ای که یک‌بعدی بوده (دامنه تک‌بعدی) رو با تابع s (سیر) می‌بره به یک برد nبعدی (n>1) { در واقع تمام سواد وی از ریاضی2 همین‌قدر است و الان به جای خواندن ریاضی برای امتحان هفته بعدش دارد وصیت می‌نویسد:)) }

 

  • برای این که سیب‌زمینی‌هایی که سرخ می‌کنیم شبیه سیب‌زمینی‌های بیرون ترد و باحال بشه چه کنیم؟ خب دوستان سیب‌زمینی‌های خلالی شده‌تون رو بندازین توی آب‌-نمک در حال جوش (اگر دوست داشتین رنگ سیب‌زمینی‌هاتون زردتر بشه می‌تونین یک کم زردچوبه هم بهش اضافه کنین) و بذارید چنددقیقه برای خودش اون تو بپزه. خیلی هم نه اما کمی از خامی اولیه‌ش دربیاد و بعد درشون بیارین و بذارین سرخ بشن. حالا به نظاره زیبایی‌های سیب‌زمینی سرخ‌کرده‌تون بشینید:)) چیز دیگه‌ای که درباره این روش خیلی خوبه اینه که نمک کاملا به خوردش رفته و به نظرم مزه‌ش بهتر هم می‌شه.

درواقع خودم هم الان دلم خواست:))

 

  • دیگه فکر نمی‌کنم نیاز باشه به یک سری بدیهیات اشاره کنم دیگه؟ مثلا مثل این که هنوز اثبات نشده که برای پنیرپیتزا یا قارچ یا فلفل دلمه‌ای دقیقا چه وردی خونده شده که این‌قدر کار راه بندازن و حال خوب‌کنن؟ ولی خب هروقت دیدین دوست داشتین واقعا با غذاتون خوش بگذرونین (بیشتر برای عشق‌وحال مجردی یا حتی تنهایی البته پیشنهاد می‌شه:دی) یک کم از این چیزهای جادویی رو با چندتا چیز دیگه قاطی کنین و حالا شما یک جادوگرین که می‌تونه غذاهای جادویی معرکه درست کنه:)))

 

  • آممم یک چیز دیگه‌ای که هنوز خودم بهش نرسیدم اما در تلاشم اینه که دست‌پخت خودتون رو پیدا کنید. نمی‌دونم مثلا ببینید با کدوم ادویه‌ها راحت‌ترین یا دقیقا هرچیزی رو چه‌قدر باید استفاده کنید یا چه زمانی بپزید. می‌دونین خب مهمه واقعا که شبیه برند خودتون باشه همه چیز. هرکسی که غذاتون رو خورد بدون اعلام کردن هیچ‌چیز بفهمه که نهایتا از کی باید تشکر کنه! :دی

 

فکر کنم دیگه تموم شد و بذارید بگم. من همچنان نه پلوهام خوب می‌شه و نه مرغ‌هام خوب می‌پزه و نه خورش‌هام خوب از آب درمیاد (در واقع کلی خاطره مسخره و خیلی خنده‌دار با همین آشپزیم درست کردم که یک سری‌هاش رو توی یکی از کامنت‌هام به آنه گفتم. ببینید:)) ) ولی این‌ها چیزهایی بود که دیدمشون و فکر کردم شاید به درد یک نفر حداقل بخوره:) شما هم بیاین از توصیه‌هاتون بهم بگین لطفا:)

 

پی‌نوشت: کسی هست که بدونه چه جوری می‌شه آدرس یک کامنت خاص رو پیدا کرد؟ روشی به جز این که توی آمار آخرین نمایش‌ها، یک نفر برای دیدن پاسخ کامنتش وارد بشه!

بعدنوشت: علیِ علی‌آباد کمکم کرد و تونستم لینک کامنتم رو بذارم و شما رو توی وبلاگ آنه همین‌جوری رها و سرگردون نکنم:)) خلاصه که برید مراتب تشکر رو ازش به عمل بیارید *-*

 

+ این که قراره یک کم دیگه جواب کامنت‌هاتون رو بدم می‌شه ناراحتتون نکنه؟:(

و این که براتون کامنت نمی‌ذارم و باز هم قراره یک کم دیگه بیام برای پست‌های این چندوقتتون هم کامنت بذارم هم لطفا بهتون القا نکنه که من همه رو جمع کردم که بعدا بخونم! نه من کلی پست رو ذخیره کردم که خوندمشون و باید براشون کامنت بذارم ولی لعنت به امتحان‌ها :((


1. کتاب «بام‌نشینان»، اثر کاترین رندل، نشر پیدایش

2. کتاب « ما همه باید فمنیست باشیم»، اثر چیماماندا انگوزی آدیشی، نشر کوله‌پشتی

  • جوزفین مارچ