بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

به صرف چای وانیلی و بیسکوئیت نارگیلی.

I′m fine, I'm fine, I′m fine. I'll call from over the ocean.

شنبه, ۲۳ بهمن ۱۴۰۰، ۱۱:۱۵ ب.ظ

سلام.

ببین یه اصلی هست که تو با جواب نه دادن، حتی گاهی اوقات می‌تونی از مردم حمایت کنی.

داشتم درباره‌ی اصول ریکام‌نویسی می‌خوندم و مثلا نوشته بود که تو به عنوان دانشجو باید خیلی مودبانه درخواستت رو مطرح کنی ولی از اون سمت هم نوشته بود که شما هم به عنوان استاد، از دانشجو وقت بخواید برای جواب دادن بهش. خوب فکرهاتون رو بکنید که از پس نوشتن ریکامش برمیاید یا نه و بعد اگر دیدید که نمی‌تونید، بگید نه تا وقت داشته باشه که بره دنبال یک استاد دیگه. مثلا من یک بار با یکی از بچه‌های کلاس دعوا کردم که چرا وقتی با یک کاری موافق نبودی، همون‌موقع مطرح شدنش مخالفتت رو اعلام نکردی که ما بتونیم یه خاکی به سرمون بریزیم بالاخره؟ و اون هم این‌جوری بود که خب بالاخره شما هم نیومدید به طور شخصی از من بپرسید!

من کلا خیلی این شکلی‌ام. که مثلا یه چیزی داره اذیتم می‌کنه و من می‌بینم که اوکی، قابل تحمله. و سکوت می‌کنم. مثلا فرض کن یه میخی هست روی پشتی صندلی‌ات و این فقط داره یه فشار ملایمی بهت میاره، زخم نمی‌کنه پشتت رو، حتی دردی هم نداره؛ ولی کلا داره تمرکز و اعصابت رو به هم می‌ریزه. بعد تو می‌گی نه این که چیزی نیست و اوکیه و یهو از یه جایی به بعد، به خودت میای و می‌گی «وا! اصلا کی گفته من باید تحملش کنم؟» و یکهو همه‌ی خشم این مدتت که روی هم جمع‌ شده، از یه جایی خالی می‌شه. خب این‌همه خشم، فقط به اندازه‌ی درست کردن و جابه‌جا کردن اون میخ نیست؛ مثلا می‌زنی کلا صندلی رو خرد می‌کنی، چون میخش رو مدت‌ها تحمل کرده بودی. و با خودت هم فکر می‌کنی که سزاوار این ابراز خشم هستی؛ چون خب مدت‌هاست شخصیت قوی‌ای از خودت نشون دادی. یعنی می‌دونی، تو می‌تونستی با یه نه گفتن اولیه به اون فرد، ازش حمایت کنی و از این خشم ثانویه در امان نگهش داری، ولی چرا نکردی؟ چون می‌خواستی نایس باشی!

توی فیلم کتاب جنگل و نه انیمیشنش، یه جایی داره که پلنگه خیلی با پسرک بدرفتاری می‌کنه؛ در حالی که قبلش با هم خیلی سرخوش و شاد بودن. این پسر کلا هاج و واجه که چی شده و چرا؟ در نهایت ما می‌فهمیم که خرس زیرک داستان، فکر می‌کنه که پسرک حالا دیگه اون‌قدر بزرگ شده که توی شهر آدم‌ها از پس خودش بربیاد و این براش به صلاح‌تره که از جنگل بره. پس به آقا پلنگه می‌گه که باهاش کج تا کن تا بتونه کم‌کم از ما ببره. و این برای من، خیلی دردناک و الهام‌بخشه؛ ولی هم‌زمان هم به نظرم خیلی حمایت‌گرانه ست. نه این که به جای اون آدم داری تصمیم می‌گیری، ولی این که با نه گفتن به چیزی که اون می‌خواد و می‌خوای، داری ازش حمایت می‌کنی تا تصمیم‌گیری براش راحت بشه. مثلا می‌دونی، نه گفتن به کسی که دوستش داری و دوستت داره ولی می‌دونی که توی رابطه بودن باهاش چه‌قدر از شرایطت دوره، یه مثال از همینه. می‌گردی می‌بینی ته دلت هیچ دلیلی نداری که از قلبت که متعلق به این آدمه دور باشی، ولی از اون طرف شرایط اجتماعی خیلی نیاز داره که تو نه گفتن بلد باشی.

و کلا این هست، من خیلی از خودم می‌ترسم. می‌دونی همیشه خودم رو شبیه یه انبار باروت نم‌گرفته می‌بینم. همه‌اش منتظرم و نگران. نگران یه حرکت تند، یه جرقه، یه رعد و برق که آتیش بگیرم و خودم رو اول از همه بسوزونم. این سه تا تراپیستی که این مدت عوض کردم، همه‌شون بدون این که من مستقیم چیزی بگم، ازم پرسیدند که «چرا فکر می‌کنی ابراز خشمت، کار اشتباهیه؟» من هم گفتم که مگه نیست؟ معلومه که هست. خشم هیچ‌وقت برای من، احساس مقدسی نبوده. همیشه از وجود خشمگین خودم فرار کردم. همیشه خودم رو جا گذاشتم وسط رینگ و بدو بدو فرار کردم که چشمم به خشمش نخوره. نمی‌دونم، این هم یه مد جدید روانشناسی‌ئه؟ که «خودت و احساساتت رو قبول کن.»؟ خشم چه‌طور می‌تونه خوب باشه؟ و من هنوز نگرانم و اکثر اوقات خشمگینم که چرا یک انبار باروت نم‌گرفته‌ام!

  • ۰۰/۱۱/۲۳
  • جوزفین مارچ

نظرات  (۱)

  • میماجیل ‌‌
  • سلام.

    قطعن الآن می‌دونی که وقتی خشم‌ت رو به کسی که باید ابراز نمی‌کنی، به خودت ابرازش می‌کنی.

    مثل این می‌مونه که شدت خشم یه گوی آتشین باشه و تو به جای این که به کسی که سزاوار این گوی آتشینه پرت‌ش کنی، بغل‌ش می‌کنی. چرا؟ چون نایس باشی؟ چرا با خودت نایس نیستی؟

    حس می‌کنم به غلط اشتباه یاد گرفتیم که خشم‌مون رو ابراز نکنیم. در صورتی باید یاد می‌گرفتیم چه‌طور خشم‌گین نشیم از هر چیزی و جلوی خشم‌مون رو زمانی بگیریم که برای اولین بار اون میخه اذیت‌مون می‌کنه. ینی می‌دونی اگه همون موقع میخ رو جدا کنی یا صندلی‌ت رو عوض کنی خشم چندانی ایجاد نمی‌شه. البته مثال قابل تعمیمی نیست. ولی خب کم‌تر از همیشه خشم‌گین شدنه می‌شه دیگه:) هوم؟! 

    پاسخ:
    سلام.
    هوم :) تحلیل منطقی‌ای بود به نظرم. فکر کنم الان بیشتر متوجهم.
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی