دور از تو چنانم که غم غربتم امشب، حتی به غزلهای غریبانه نگنجد. *
سلام.
میدونی، تازه دارم میفهمم چرا ترم اول اینقدر از دانشگاه مینالیدم و بدم میاومد. فکر کنم تحمل اینهمه آدم رو نداشتم. این که هرکسی برای خودش یه دنیاست، دیوونهام میکرد. مثلا توی تاکسی نشستن خارج از توانم بود؛ چون فکر میکردم این آدمها خیلی در ارتباط باهام هستند و احساس مسئولیت میکردم.
این دو سال و نیم خیلی نرم و آروم گذشت برام. با وجود افسردگی و اضطراب و گریههای طاقتفرسا و کلی غول دیگه، وقتی برمیگردم و نگاهش میکنم یه شب پرستارهی سورمهای با وزش باد لابهلای برگ درختهای تازهبهاری و نوازش صورت من و بازی با پیچ و خم موهام، جلوی چشمهام میاد. و فکر میکنم خیلیاش به خاطر این بود که مثلا توی لاو گاردن که قدم میزدی، یهو نمیدیدی یه اکیپ دقیقا جلوی پات نشستند و با بلندترین صدای ممکن دارند لودگی درمیارند. نمیدونم، خیلی انحصارطلبانه ست، ولی حس میکنم آدمها با دائم جلوم سبز شدن دارند آرامشم رو میاندازند پشت کوه. نشون به این نشون که من در تمام زمستون، شیفتگی عجیبی به برفهای روی کوهها پیدا کرده بودم و هر زمانی بین کارم یا توی رانندگی بهشون چشم میدوختم و واقعا زیباترین و باشکوهترین صحنهای بود که میتونستم ببینم. و آدمها در اولین هفتهی برداشته شدن محدودیتهای کرونایی همهی این زیبایی و شکوه رو پشت آلودگیهاشون قایم کردند و دارند دیگه کفریام میکنند. مائده میگفت تمام پاتوقهام رو تسخیر کردند و متاسفانه باهاش به شدت موافقم. امروز عصبانی شدم که یه اکیپ از دخترها روی نیمکت ما نشسته بودند و خب، چیکار میشه کرد؟ دوران آرامش به پایان رسید! حتی توی مسجد هم که میای استراحت کنی، هفتاد هزار تا کفش وجود داره جلوی در که اصلا نمیتونی کفشت رو دربیاری.
یه چیزی که خیلی من رو اذیت میکرد از همون اول این بود که خیلی همه زوجان. یعنی خیلی بیشتر از توزیع نرمال واقعا. قشنگ مشخصه که یه اعتبار محسوب میشه و خیلی انتخابی نیست و بیشتر برای مقبولیته. مشکلی نیست ها، سختیاش اینه که اگر تنهایی، اعتبار خاصی نداری و میدونی، این فقط مال دانشگاه نیست. من جاهای دیگه هم دیدم که انگار اگر زوج نباشی، حتی در نظر خودت هم خیلی دیده نمیشی. یعنی در مواجهه با کار مشترکت در مقابل فردی که تنها نیست، قطعا اول اون دیده میشه و این اذیتم میکنه. کلا این فضای دانشگاه ازم دوره یه کم و سختمه که اولا دلتنگ نشم و ثانیا بتونم بپذیرمش و چندشم نشه.
یه چیز دیگه برخوردهای بچههای کلاس بود که به راحتی تعجبشون رو از من به عنوان همکلاسی با تیپ جدیدشون ابراز میکردند. من هم باهاشون خندیدم در جواب. چون میدونی اگه باهاشون نخندی، فکر میکنند میتونند مسخرهات کنند.
* عنوان از حسین منزوی
- ۰۱/۰۱/۲۰
نکنه منم جایی بشینم که یکی عصبانی بشه از دستم :_