بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

به صرف چای وانیلی و بیسکوئیت نارگیلی.

سلام.

می‌دونی، تازه دارم می‌فهمم چرا ترم اول این‌قدر از دانشگاه می‌نالیدم و بدم می‌اومد. فکر کنم تحمل این‌همه آدم رو ندا‌شتم. این که هرکسی برای خودش یه دنیاست، دیوونه‌ام می‌کرد. مثلا توی تاکسی نشستن خارج از توانم بود؛ چون فکر می‌کردم این آدم‌ها خیلی در ارتباط باهام هستند و احساس مسئولیت می‌کردم.

این دو سال و نیم خیلی نرم و آروم گذشت برام. با وجود افسردگی و اضطراب و گریه‌های طاقت‌فرسا و کلی غول دیگه، وقتی برمی‌گردم و نگاهش می‌کنم یه شب پرستاره‌ی سورمه‌ای با وزش باد لابه‌لای برگ درخت‌های تازه‌بهاری و نوازش صورت من و بازی با پیچ و خم موهام، جلوی چشم‌هام میاد. و فکر می‌کنم خیلی‌اش به خاطر این بود که مثلا توی لاو گاردن که قدم می‌زدی، یهو نمی‌دیدی یه اکیپ دقیقا جلوی پات نشستند و با بلندترین صدای ممکن دارند لودگی درمیارند. نمی‌دونم، خیلی انحصارطلبانه ست، ولی حس می‌کنم آدم‌ها با دائم جلوم سبز شدن دارند آرامشم رو می‌اندازند پشت کوه. نشون به این نشون که من در تمام زمستون، شیفتگی عجیبی به برف‌های روی کوه‌ها پیدا کرده بودم و هر زمانی بین کارم یا توی رانندگی بهشون چشم می‌دوختم و واقعا زیباترین و باشکوه‌ترین صحنه‌ای بود که می‌تونستم ببینم. و آدم‌ها در اولین هفته‌ی برداشته شدن محدودیت‌های کرونایی همه‌ی این زیبایی و شکوه رو پشت آلودگی‌هاشون قایم کردند و دارند دیگه کفری‌ام می‌کنند. مائده می‌گفت تمام پاتوق‌هام رو تسخیر کردند و متاسفانه باهاش به شدت موافقم. امروز عصبانی شدم که یه اکیپ از دخترها روی نیمکت ما نشسته بودند و خب، چی‌کار می‌شه کرد؟ دوران آرامش به پایان رسید! حتی توی مسجد هم که میای استراحت کنی، هفتاد هزار تا کفش وجود داره جلوی در که اصلا نمی‌تونی کفشت رو دربیاری.

 

یه چیزی که خیلی من رو اذیت می‌کرد از همون اول این بود که خیلی همه زوج‌ان. یعنی خیلی بیشتر از توزیع نرمال واقعا. قشنگ مشخصه که یه اعتبار محسوب می‌شه و خیلی انتخابی نیست و بیشتر برای مقبولیته. مشکلی نیست ها، سختی‌اش اینه که اگر تنهایی، اعتبار خاصی نداری و می‌دونی، این فقط مال دانشگاه نیست. من جاهای دیگه هم دیدم که انگار اگر زوج نباشی، حتی در نظر خودت هم خیلی دیده نمی‌شی. یعنی در مواجهه با کار مشترکت در مقابل فردی که تنها نیست، قطعا اول اون دیده می‌شه و این اذیتم می‌کنه. کلا این فضای دانشگاه ازم دوره یه کم و سختمه که اولا دل‌تنگ نشم و ثانیا بتونم بپذیرمش و چندشم نشه.

 

یه چیز دیگه برخوردهای بچه‌های کلاس بود که به راحتی تعجب‌شون رو از من به عنوان هم‌کلاسی با تیپ جدیدشون ابراز می‌کردند. من هم باهاشون خندیدم در جواب. چون می‌دونی اگه باهاشون نخندی، فکر می‌کنند می‌تونند مسخره‌ات کنند.

 

* عنوان از حسین منزوی

  • ۰۱/۰۱/۲۰
  • جوزفین مارچ

نظرات  (۳)

نکنه منم جایی بشینم که یکی عصبانی بشه از دستم :_

پاسخ:
خیلی اعتباری به عصبانیت من نده. :)) نذار امثال من از مورد علاقه‌هات باز دارندت. 

مغزم فلش‌بک زد به ۹ اسفند ۹۴. روزی که پناه بردم به نمازخونه دانشگاه، تا اذان ظهر خیلی فاصله بود. و معمولا درِ نماز خونه اون‌موقع از روز قفل بود. اما اون روز باز بود، رفتم و تنها کسی بودم که تو نماز خونه بودم. رفتم به انتهای نماز خونه نشستم کنار رادیاتور. پالتو رو در آوردم و انداختم رو پاهام. دستم رو گذاشتم رو قلبم و تا میتونستم، یا مقلب القلوب و الابصار خوندم و گریه کردم، تا میتونستم، تا می‌تونستم. خلوت خوبی بود، کسی نبود مزاحمم بشه و نمیدونم چرا اون دعا به ذهنم رسید اون روز. اما چیزی که یادمه اینه که قلبم داشت از جا کنده میشد. جوری که روزای بعدش رفتم دکتر قلب و تحت درمان قرار گرفتم.

پاسخ:
هووم. 

در حالی برات کامنت می‌ذارم که دارم برای دهمین یا شاید بیستمین بار آهنگ 500 miles رو می‌شنوم امروز. این هیچ ربطی به کامنتم نداشت. فقط شرح حالی بود از الانم و نمی‌دونم چرا فکر کردم باید اینجا بگمش.

می‌دونی حسی که با تسخیر شدن فضاها داری، من با تمام داشته‌هام دارم. من گاهی عاشق یک آهنگ میشم. گاهی به یک عکس دل می‌بندم. گاهی یک غذا به نظرم خاص میاد و دلم می‌خواد اون عکس اون آهنگ و اون غذا برای خودم باشه. اما معمولاً خیلی طول نمی‌کشه که یا خودم بند رو آب می‌دم یا اینکه این زنجیره یهویی شکل می‌گیره و یه روزی چشم باز می‌کنم و می‌بینم مثلاً از بس داداشم به آهنگم گوش داده دیگه ازش خوشم نمیاد. انگار که دیگه متعلق به من نیست و این هیچ حس خوبی نداره.

.

و اینکه بگم زهرای این روزها رو بیشتر از زهرای دو سال پیش دوست دارم؟ و فکر می‌کنم جای درستی ایستاده و قدم برمی‌داره؟ حالا همکلاسی‌هات هرچه می‌خوان بگن هم بگن.

پاسخ:
اجازه بده فقط لبخند بزنم به کامنتت. :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی