ما از تو به غیر از تو نداریم تمنّا...
سلام.
دیروز تصمیم گرفتم نهنگ بلوگا باشم؛ سفید با یه قلب کوچولوی قرمز، بزرگ، با چشمهای کوچکی که گرچه کل جهان توش جا نمیشه ولی میتونه امواج زیادی دریافت کنه و به همهجا سرک بکشه، مهربون، رها و شناور، سوار بر آبهای آزاد. میدونی وقتی داشتم مستندش رو میدیدم انگار خیلی سر جاشون بودند. دخترهاشون رو روی پشتشون سوار میکردند و روی آبهای کمعمق سر میخوردند و نفس میکشیدند. بدون هیچ حرف اضافهای، با آواهای خاص و تعریفشدهای همراه هم میشدند و فاصلهشون رو با هم حفظ میکردند. انگار به پهنهی آبهای آبی تیره واقعا تعلق داشتند و با هر سفری هم به خودشون و هم به اون محل اصالت میدادند.
حتی براشون کوچکترین اهمیتی نداشت که بخشی از راستهی جفتسمسانان هستند. براشون اهمیت نداشت چون میخواستند شنا کنند و با یه جفت سم عاریتی، نمیشه شنا کرد؛ پس یک روز صبح از خواب بیدار شدند و تصمیم گرفتند جفت سُمهاشون رو تبدیل به دم کنند و این کار رو کردند. چون سُریدن از پهنهی خیالهای آزادشون به رهایی آبی خنک اقیانوسها از همهچیز مهمتر بود.
- ۰۱/۰۲/۰۲
یعنی میشه یه روزی، این موجودی که اسمش رو گذاشتن اشرف موجودات، به این حجم از رهایی و سیالی برسه؟