شاه شمشادقدان خسرو شیریندهنان
سلام.
ما به واسطه فامیل کوچکمون فرصت این رو داریم که با فامیلهامون صمیمی بشیم. مثلا همین دیشب داییم بهم گفت که پاشو با ما بیا خونه فلانی از بستگان زنداییم. چرا؟ چون اگر اونها میرفتن من توی خونه تنها میموندم! و وقتی بهش گفتم که «من دیگه بچه نیستم و نگران نباشین میتونم خونه بمونم خودم و برای یک فرد ١٩ساله یککم نامناسب به نظر میاد که بدون دعوت بره خونه کسی که کوچکترین ارتباطی باهاش نداره!» بهم گفت که من تا ابد هم بچهش میمونم و اون قراره همیشه مثل پدر بالای سر من بایسته! :)
قضیه همینه، داییم برای من یک چیزی توی مایههای پدره. خیلی برام عزیزه و خیلی چیزها ازش یاد گرفتم و حداقل این که بهم یاد داده خودم قضاوت کنم و منطقی بحث کنم یا از چیزهای کلیشهای خجالت نکشم! حرفم رو بزنم و وقتی فکر میکنم حرفم حقه برام مهم نباشه که مخاطبم بزرگه یا کوچک یا پسره یا دختر یا هرچی! حتی راستش اگر حس اولیه خوبی هم نسبت به دین توی من به وجود اومده باشه، حتما کار اون بوده! همیشه مواظبمه که حالم خوب باشه و کارهای درستی انجام بدم. حتی خیلی اوقات شده که جلوی پسرهاش چادرم از سرم افتاده یا از روی پام کنار رفته و برام مرتبش کرده!! یک بار هم فکر کنم حدودا ٩یا ١٠سالم بود بهم گفت که من چهقدر دختر خوبیام و فقط بهتره که موقع با ذوق و شوق حرف زدنهام، حرف «شین» رو کمتر با ناز ادا کنم، کمتر دهنم رو جمع کنم تا شبیه سوت نشه!!
خب یه دختر نهایتا ده ساله که خیلی هم تو باغ نیست چه میفهمه ناز و ادا چیه؟ یا مثلا اصلا چهجوری میتونه تشخیص بده با ناز حرف زدن چه شکلیه؟ یا اصلا چرا نباید با ناز حرف زد؟!
من سعیم رو کردم که کمتر از حرف شین استفاده کنم چون با هربار گفتنش کلی فکر پشتش میاومد، کلی بالا پایین کردن و بعد از اون که میدیدم نمیتونم کاری براش بکنم تبدیل میشد به عذابوجدان. کمکم من ناامید شدم و این فرآیند کوتاهتر شد. مستقیما هر بیان «ش» برابر بود با عذاب وجدان!
یکبار فاطمهسادات یواشکی یک کتاب اطلس آورد مدرسه که یک قسمتیش درباره شهابسنگها توضیح داده بود و کلی عکس ازشون گذاشته بود و حداقل ٣زنگ ما درگیر همون قسمت کتاب بودیم و هی حرف میزدیم درباره شهابسنگها و من کلی فکر کرده بودم که به جای شهابسنگ که «ش» داره چی استفاده کنم؟ آهان، ستاره دنبالهدار! و با هربار استفاده ازش فاطمهسادات مسخرهم میکرد و میگفت آخرینباری که از کلمه ستاره دنبالهدار استفاده کرده ۵سالش بوده و دفعه بعدی میگفت آخرینبار استفادهش برمیگرده به دودقیقه پیش که به من گفته که آخرینبار ۵سالش بوده! :/ یا به جای گوش دادن میگفتم شنیدن. البته هردوشون «ش» دارن اما شین اول کلمه خیلی کمتر توی ذوق میزنه. یا مثلا به جای «قشنگ» یا «خوشگل» از «زیبا» استفاده میکردم و همه میگفتن اینقدر کتاب خوندی خل شدی. آخه واقعا کی توی دبستان از «زیبا» استفاده میکنه؟ :|
فکر کنم همون سال هم الفبای انگلیسی رو تازه یاد گرفتم و ازش خیلی خوشم میاومد چون بعد از s یک حرف شبیه «ش» نبود و فکر میکردم خب وجود نداره خداروشکر. بعد که با sh و tion و sion آشنا شدم کاملا ناامید شدم! عذاب اصلی اول هر سال تحصیلی بود که معلمها میخواستن دونهدونه بیان با ما آشنا شن و هر زنگ باید اسمم رو میگفتم با صدای بلند! خب بدشانسی اینجا بود که اول فامیلی من «ش» داره:)) عذاب بالاتر از این؟ هردفعه با کلی مکث و تامل میگفتم اسمم رو و تیکه مینداختن که اسمت هم یادت نمیاد؟ ها ها ها ها! :/ البته من همون اوائل راهنمایی دیگه فراموش کردم اما احتمالا این عادت باهام مونده بود که توی زنگهای شیمی برای تلفظ PH میگفتم پیاچ و نمیگفتم پیهاش. نمیدونین این کلمه سلطان عذابوجدان دادنه دیگه! شما به یک دیو هفتسر هم بگی تلفظش کنه محاله که بدون ناز بتونه بگه این رو.
حالا پریروز که داشتم برای تو وویس میگرفتم و دوباره قبل از فرستادنش بهش گوش دادم تا ببینم خیلی چرتوپرت نگفته باشم، با شنیدن اولین کلمه «شین» دار از خودم اعصابم خرد شد، چهقدر با ناز ادا کرده بودمش!! چهقدر لوس و دخترونه بود!(که اصلا چرا یک دختر نباید دخترونه حرف بزنه؟ :/) سریع وویس رو فرستادم تا نخوام دوباره ٢٠دقیقه برات حرف بزنم یا حتی کلا پشیمون بشم از فرستادنش! کاملا همه اینها یادم رفته بود و یکهو با شنیدن صدای خودم فروریختم. فکر کردم نباید از تلفظ حرف «ش» فرار میکردم، فقط باید اینقدر تمرینش میکردم تا توی بیانش قوی بشم. حالا الان نمیخوام به این فکر کنم که با آدمها که حرف میزنم دربارهم چهجوری فکر میکنن ؟ صرفا میخوام از کلمههای شیندار بیشتری استفاده کنم و کمی ادای آدمهای قوی رو دربیارم. فکر کنم از پسش برمیام:))
پینوشت: اینقدر قالب زیبا و لطیفه که دلم نمیاومد پست غر بذارم توی وبلاگم! به هرحال کارایی وبلاگ همینه:)) یک چنددقیقه موقع خوندن این پست به اون رنگارنگ اون پایین نگاه نکنین که خیلی مسخره به نظر نیاد:دی
عنواننوشت: مشق امشب؟ ۶۶۶بار از روی عنوان خوانده شود:))
- ۹۹/۰۳/۱۶
این مورد، نمونه خیلی خوبیه که کوچکترین رفتارهای ما، ممکنه چه اثرات ناخودآگاه عجیبی بذاره روی بقیه. تقریبا باعث و بانی همون وسواسی که قبلا فکر کنم دربارهش حرف زدیم، همچین مواردیه اغلب.
+ پیشنهاد میدم عنوان رو بخونی و ویسش رو بذاری اینجا که یاد بگیریم چجوری با ناز حرف میزنن :)) من شخصا واقعا تصویر دقیقی از با ناز حرف زدن ندارم :))