بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

به صرف چای وانیلی و بیسکوئیت نارگیلی.

شاه شمشادقدان خسرو شیرین‌دهنان

جمعه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۹، ۱۰:۳۲ ق.ظ

سلام. 

ما به واسطه فامیل کوچکمون فرصت این رو داریم که با فامیل‌هامون صمیمی بشیم. مثلا همین دیشب دایی‌م بهم گفت که پاشو با ما بیا خونه فلانی از بستگان زن‌داییم. چرا؟ چون اگر اون‌ها می‌رفتن من توی خونه تنها می‌موندم! و وقتی بهش گفتم که «من دیگه بچه نیستم و نگران نباشین می‌تونم خونه بمونم خودم و برای یک فرد ١٩ساله یک‌کم نامناسب به نظر میاد که بدون دعوت بره خونه کسی که کوچک‌ترین ارتباطی باهاش نداره!» بهم گفت که من تا ابد هم بچه‌ش می‌مونم و اون قراره همیشه مثل پدر بالای سر من بایسته! :)

قضیه همینه، داییم برای من یک چیزی توی مایه‌های پدره. خیلی برام عزیزه و خیلی چیزها ازش یاد گرفتم و حداقل این که بهم یاد داده خودم قضاوت کنم و منطقی بحث کنم یا از چیزهای کلیشه‌ای خجالت نکشم! حرفم رو بزنم و وقتی فکر می‌کنم حرفم حقه برام مهم نباشه که مخاطبم بزرگه یا کوچک یا پسره یا دختر یا هرچی! حتی راستش اگر حس اولیه خوبی هم نسبت به دین توی من به وجود اومده باشه، حتما کار اون بوده! همیشه مواظبمه که حالم خوب باشه و کارهای درستی انجام بدم. حتی خیلی اوقات شده که جلوی پسرهاش چادرم از سرم افتاده یا از روی پام کنار رفته و برام مرتبش کرده!! یک بار هم فکر کنم حدودا ٩یا ١٠سالم بود بهم گفت که من چه‌قدر دختر خوبی‌ام و فقط بهتره که موقع با ذوق و شوق حرف زدن‌هام، حرف «شین» رو کمتر با ناز ادا کنم، کمتر دهنم رو جمع کنم تا شبیه سوت نشه!!

خب یه دختر نهایتا ده ساله که خیلی هم تو باغ نیست چه می‌فهمه ناز و ادا چیه؟ یا مثلا اصلا چه‌جوری می‌تونه تشخیص بده با ناز حرف زدن چه شکلیه؟ یا اصلا چرا نباید با ناز حرف زد؟!

من سعیم رو کردم که کمتر از حرف شین استفاده کنم چون با هربار گفتنش کلی فکر پشتش می‌اومد، کلی بالا پایین کردن و بعد از اون که می‌دیدم نمی‌تونم کاری براش بکنم تبدیل می‌شد به عذاب‌وجدان. کم‌کم من ناامید شدم و این فرآیند کوتاه‌تر شد. مستقیما هر بیان «ش» برابر بود با عذاب وجدان!

یک‌بار فاطمه‌سادات یواشکی یک کتاب اطلس آورد مدرسه که یک قسمتیش درباره شهاب‌سنگ‌ها توضیح داده بود و کلی عکس ازشون گذاشته بود و حداقل ٣زنگ ما درگیر همون قسمت کتاب بودیم و هی حرف می‌زدیم درباره شهاب‌سنگ‌ها و من کلی فکر کرده بودم که به جای شهاب‌سنگ که «ش» داره چی استفاده کنم؟ آهان، ستاره دنباله‌دار! و با هربار استفاده ازش فاطمه‌سادات مسخره‌م می‌کرد و می‌گفت آخرین‌باری که از کلمه ستاره‌ دنباله‌دار استفاده کرده ۵سالش بوده و دفعه بعدی می‌گفت آخرین‌بار استفاده‌ش برمی‌گرده به دودقیقه پیش که به من گفته که آخرین‌بار ۵سالش بوده! :/ یا به جای گوش دادن می‌گفتم شنیدن. البته هردوشون «ش» دارن اما شین اول کلمه خیلی کمتر توی ذوق می‌زنه. یا مثلا به جای «قشنگ» یا «خوشگل» از «زیبا» استفاده می‌کردم و همه می‌گفتن این‌قدر کتاب خوندی خل شدی. آخه واقعا کی توی دبستان از «زیبا» استفاده می‌کنه؟ :|

فکر کنم همون سال هم الفبای انگلیسی رو تازه یاد گرفتم و ازش خیلی خوشم می‌اومد چون بعد از s یک حرف شبیه «ش» نبود و فکر می‌کردم خب وجود نداره خداروشکر. بعد که با sh و tion و sion آشنا شدم کاملا ناامید شدم! عذاب اصلی اول هر سال تحصیلی بود که معلم‌ها می‌خواستن دونه‌دونه بیان با ما آشنا شن و هر زنگ باید اسمم رو می‌گفتم با صدای بلند! خب بدشانسی این‌جا بود که اول فامیلی من «ش» داره:)) عذاب بالاتر از این؟ هردفعه با کلی مکث و تامل می‌گفتم اسمم رو و تیکه می‌نداختن که اسمت هم یادت نمیاد؟ ها ها ها ها! :/ البته من همون اوائل راهنمایی دیگه فراموش کردم اما احتمالا این عادت باهام مونده بود که توی زنگ‌های شیمی برای تلفظ PH می‌گفتم پی‌اچ و نمی‌گفتم پی‌هاش. نمی‌دونین این کلمه سلطان عذاب‌وجدان دادنه دیگه! شما به یک دیو هفت‌سر هم بگی تلفظش کنه محاله که بدون ناز بتونه بگه این رو.

حالا پریروز که داشتم برای تو وویس می‌گرفتم و دوباره قبل از فرستادنش بهش گوش دادم تا ببینم خیلی چرت‌وپرت نگفته باشم، با شنیدن اولین کلمه «شین» دار از خودم اعصابم خرد شد، چه‌قدر با ناز ادا کرده بودمش!! چه‌قدر لوس و دخترونه بود!(که اصلا چرا یک دختر نباید دخترونه حرف بزنه؟ :/) سریع وویس رو فرستادم تا نخوام دوباره ٢٠دقیقه برات حرف بزنم یا حتی کلا پشیمون بشم از فرستادنش! کاملا همه این‌ها یادم رفته بود و یکهو با شنیدن صدای خودم فروریختم. فکر کردم نباید از تلفظ حرف «ش» فرار می‌کردم، فقط باید این‌قدر تمرینش می‌کردم تا توی بیانش قوی بشم. حالا الان نمی‌خوام به این فکر کنم که با آدم‌ها که حرف می‌زنم درباره‌م چه‌جوری فکر می‌کنن ؟ صرفا می‌خوام از کلمه‌های شین‌دار بیش‌تری استفاده کنم و کمی ادای آدم‌های قوی رو دربیارم. فکر کنم از پسش برمیام:))

 

پی‌نوشت: این‌قدر قالب زیبا و لطیفه که دلم نمی‌اومد پست غر بذارم توی وبلاگم! به هرحال کارایی وبلاگ همینه:)) یک چنددقیقه موقع خوندن این پست به اون رنگارنگ اون پایین نگاه نکنین که خیلی مسخره به نظر نیاد:دی

 

عنوان‌نوشت: مشق امشب؟ ۶۶۶بار از روی عنوان خوانده شود:)) 

  • ۹۹/۰۳/۱۶
  • جوزفین مارچ

نظرات  (۱۶)

  • محمدعلی ‌‌
  • این مورد، نمونه خیلی خوبیه که کوچک‌ترین رفتارهای ما، ممکنه چه اثرات ناخودآگاه عجیبی بذاره روی بقیه. تقریبا باعث و بانی همون وسواسی که قبلا فکر کنم درباره‌ش حرف زدیم، همچین مواردیه اغلب. 

     

    + پیشنهاد می‌دم عنوان رو بخونی و ویسش رو بذاری اینجا که یاد بگیریم چجوری با ناز حرف می‌زنن :)) من شخصا واقعا تصویر دقیقی از با ناز حرف زدن ندارم :))

    پاسخ:
    ناخودآگاه عجیب قیافه‌ته:))) من خیلی هم عادی‌ام:دی
    خب می‌دونی انگار همه‌چیز یک ریشه‌های کوچکی داره از گذشته و این خیلی ترسناکه که یک چنین آثار ماندگاری روی کسی بذاری به واسطه چیزی که اصلا حواست هم نبوده در واقع!

    +پیشنهادم اینه که کوفت:))) یاد اون‌موقعی افتادم که گفتی قیافه‌ت یادم نمیاد، یا حتی اون که دانشجوی خوبی هستی! لعنتی من این‌همه با تو حرف زدم خب:)) ولی خب می‌دونی خیلی توی صحبت کردن من مشهود هم نیست حالا، بهت حق می‌دم.

    سلام :))

    شاه شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان

    شاه شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان... :))

    خوبه خانم معلم ؟ D: ( با لحن بچه‌های لوسِ خودشیرین (!) دبستانی :) 

    پاسخ:
    (خیلی فکر کردم و چون تو جواب سلام من رو دادی من دیگه جواب جواب سلامت رو نمی‌دم که وارد لوپ بی‌پایان نشیم:))) )
    از تو پنل که دیدم کامنتت رو اول فکر کردم الان می‌خوای ۶۶۶بار بگیش واقعا:)) 

    شمع بزم محفل شاهان شدن شوقی ندارد

    ای خوشا شمعی که روشن میکند ویرانه ای را....

     

    شین بده :))

     

    +ازون حرف ها که خودت باش. خودت خیلی خوبی. تو قوی و محکمی و این حرف ها :))

    به انضمام لبخند البته...

     

    + کُن قَویاً لِاَجلِک...

    ( به خاطر خودت قوی باش)

     

     

    شششششش

    پاسخ:
    آممم اگر اشتباه نکنم حضرت عطار توی مقدمه مصیبت‌نامه‌ش می‌گه
     «شعر و شرع و عرش از هم خواستند / این دو عالم زین سه حرف آراستند.»

    +آره خب می‌دونی تازگی‌ها فهمیدم این که خودت باش و این‌ها واقعا خیلی هم کلیشه نیست و خیلی کار سخت و مهمیه. باید این رو یاد بگیریم واقعا:)

    +چه‌قدر قشنگ... :))

    ممنونم پاییز عزیزم:)

    می‌خوای به‌جای زوووو از ششششش از این‌ به بعد استفاده کنیم؟ تصویب شد اصلا:))) 

    تازه میدونید حضرت حافظ میفرماید:«شور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سر»؟ :))))

    پاسخ:
    آممم حضرت سعدی هم می‌فرماید که
     «شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی»
    ارادت عجیبی داشتن این شیوخ به واج‌آرایی شین انگار:))
    ولی من هم‌چنان به شعر «شش‌صد و شصت و شش سه‌تا شش داره» و ادامه‌ش بیشتر اعتقاد دارم:دی
  • محمدعلی ‌‌
  • نه!! ناخودآگاه عجیب چی می‌گه:)) اشتباه خوندی. در واقع گفتم «اثراتِ ناخودآگاهِ عجیبی». همونی که خط آخر گفتی. یعنی احتمالا طرف اصلا همچین قصدی نداره که بخواد همچین اثری بذاره روی یکی. ولی ناخودآگاه این کارو انجام می‌ده.

     

    :)))) باورش سخته ولی محض رضای خدا حتی یک کلمه شین‌دار ازت یادم نیست. الان یادم اومد یه ویس ازت دارم :| برم ببین شین توش هست یا نه. :))

    پاسخ:
    اوهوم:(

    ببین محمدعلی واقعا منطقیه. آخرین‌بار بیش از شش‌ماه پیش بود که کلمات ناب و گوهربار شین‌دار رو از من شنیدی، خیلی هم باورش سخت نیست:)) ولی چیزی هم که هست اینه که جدا حالا اون‌قدرها هم لوس حرف نمی‌زنم که و اصلا هم خیلی اوقات معلوم نمیشه. صرفا یک چیزی شبیه نازک ادا کردن و سوت زدن شاید بشه گفت!
    آمم چیزی دستگیرت شد از اون وویس حالا؟ :دی

    ماشالا به این حجم ارادت شاعران به شین... 

    شاید چون ششششششاعر بودن انقد شین استفاده میکردن اصا... 

     

    از این به بعد شششششش به جای زوووو.... تصویب شد :))

     

     

    اره دقیقا. الان چند وزه درگیر میمیک چهره خودمم... واقعا حس میکنم مزخرف، نپخته و بچگانه است. لحن صدا و حزف زدنمم..

    وای. بین خودمون بمونه، گه گاه فیلم خودمو که میبینم حس میکنم افراد چطور میتونن از من بدشون نیاد؟؟ :)) 

    پاسخ:
    دلیل قانع‌کننده‌ایه پاییز:))

    خدای من. پاییز این چه حرفیه می‌زنی؟ من عمیقا معتفدم هیچ‌کس نمی‌تونه اون‌قدری زشت باشه که من بخوام ازش خوشم نیاد چه برسه به این که بدم بیاد. و بعد از اون هم تازه چیزی که از تو توی تصور من هست یک قیافه ظریف و سفید و مهربون و خیلی زیباست. به هرحال تو هرچه‌قدر تلاش خودت رو بکنی باز هم من روی دوتا از اون ویژگی‌ها تا آخر آخر پایدار می‌مونم حتما. همون مهربونی و زیبایی.
    اما یک دوره که من واقعا حالم خوب نبود پارسال توی دوران کنکور و صورتم به خاطر وکس ریخته بود بیرون کاملا می‌خواستم واقعا برم از مردم عذرخواهیدکنم که خیلی زشتم و این‌ها مجبورن من رو تحمل کنن و ببینن! :| نمی‌دونم واقعا چه‌م شده بود ولی بعد فهمیدم خیلی هم دلشون بخواد اصلا:))) والا. تو فرض کن اگر عزیزانت می‌خواستن قیافه تو به این زیبایی رو نبینن، مجبور بودن کسی رو هرروز جلوی چشم خودشون داشته باشن که مثل تو زیبا و عالی نیست. تو داری با حضورت به عزیزانت لطف می‌کنی در واقع:)) 

    فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهر آشوبD: 

     

    فکر نمی کنم انقدر چیز بدی باشه که آدم بخواد کلا ازش دوری کنه. اتفاقا به اندازه با ناز صحبت کردن قشنگه، شنونده لذت می بره و باعث میشه مردم مشتاق شنیدن حرفاتون باشن:) 

     

    پاسخ:
    شیرین خط و شیرین‌لب و شیرین گفتار... 

    تازه قضیه اینه که من بقیه حرف‌ها هم با ناز نمی‌گم و تلفظ ش‌م هم شبیه عشوه نیست که. همون بیشتر شبیه سوته:)) اما می‌فهمم منظورت رو:))

    من یه تجربه‌ی مشابه دارم، من «ر»م می‌زنه انگار :) اول راهنمایی که بودم چند تا از دوستام متوجه شده بودن و هر کلمه‌ی ر داری که می‌گفتم، می‌گفتن دوباره بگو. و عجیبه که منم می‌گفتم :/ روخونی زنگای فارسی عذاب‌آورترین کار شده بود برام. و یه بار رسیدم به کلمه‌ی «مکرر» -ــ- حالا مگه ول می‌کردن؟ هر وقت حوصله‌شون سر می‌رفت می‌گفتن بگو مکرر :/ یه مقدار طول کشید تا من یاد بگیرم چطور باید با این قضیه برخورد کنم که ادامه ندن. ولی واقعا اذیت شدم اون سال :)

    و جالبه که سال‌های بعد، تو دبیرستان یا دانشگاه هیچ‌وقت این مسئله پیش نیومد. یا کسی متوجهش نمی‌شد یا براشون عادی بود.

    پاسخ:
    من یادمه یک دوره‌ای پلاک می‌ذاشتم برای دندون‌هام و معلمه هم کم‌کاری نمی‌کردی برای روخونی هردفعه صدام می‌کرد و با این که بقیه خیلی کاری نداشتن ها ولی من واقعا می‌مردم تا این بگه بشینم:/
    می‌تونم حست رو درک کنم اون لحظه‌هایی که می‌گفتن تکرار کن. هم تو عالم بچگی فکر می‌کنی مشهور شدی و بچه‌ها دوستت دارن و این‌جوری دورتن و هم این که یه حس ناخوشایندی داره معمولا خب:(
    باز خوبه دیگه تکرار نشد و ادامه‌دار نبود:)
    امیدوارم الان دوران خوبی باشه برات:)) 

    راستی یه نکته در مورد قالب به نظرم رسید که با اجازه‌ی شما و طراح می‌گمش. خاکستری بودن رنگ فونت با توجه به اینکه یه کمی هم ریزه، باعث می‌شه خوندن متن سخت باشه یه مقدار. البته باز اندازه‌ی فونت پست خوبه، تو کامنتا که خیلی ریزه :)) البته می‌دونم قابلیتی به اسم زوم وجود داره :دی ولی شاید اگه رنگ فونت پست مشکی بشه هم بد نباشه. (من با لپ‌تاپ میام می‌خونم بیشتر اوقات و الان با گوشی چک نکردم ببینم اونجا چطوره.)

    پاسخ:
    آممم راستش اون رنگ طوسی تقصیر منه نه دیزاینر:)) من واقعا تعلق‌خاطر دارم به رنگ طوسی نوشته‌ها، خیلی حسشون رو درست‌تر می‌فرسته! اما من هم امروز برای اولین‌بار با لپ‌تاپ دیدم وبلاگ رو و دیدم بله فونت یه کم کوچکه.
    حالا خودم یک سعی‌ای برای بزرگ کردنش می‌کنم:))
    ممنون که گفتی:)) 

    تا وقتی هیچ واکنشی نشون ندادم و حرفی نزدم، همون چهره سفید، تا حدودی ظریف و مهربون رو دارم... 

    امااا وقتی حرف میزنم 😂😂😂

     

    همیشه هم این حسو ندارم ها. 

    اما بعضی وقتا چرا. 

    بعد من یه خنده کجکی دارم که اصلا بهم نمیاد. نمیدونم چطوری اصلاحش کنم و دیگه اینطوری نخندم 😂😂😂 

    پاسخ:
    چرا؟ مگه حرف زدنت چشه؟ به نظرم که حرف‌هات بامزه‌ن تا اون‌جایی که من دارم می‌خونمشون:)))

    بابا:)) لبخند من هم خیلی صاف نیست ولی من دوستش دارم و شبیه اسب می‌خندم واقعا. ولی می‌دونی مهم‌تر از همه این نیست که چه‌طوری می‌خندی مهم اینه که خندیدن کلا خیلی خیلی خیلی زیباست و وقتی می‌خندی حتما خیلی زیبا می‌شی و وقتی اطرافیانت این رو می‌بینن که تو خوش‌حالی و می‌خندی به نظرشون زندگی زیباتره:))
    تازه یک چیزی. اگر سعی کنی مدل خندیدنت رو عوض کنی دیگه خودت نیستی. مدل خندیدن یک بخشی از شناسنامه ظاهری توئه و بعد اگر عوض بشه دیگه شبیه خودت نخواهی بود. بعد هم تازه ممکنه خنده‌هات مصنوعی بشن:(
    برو بابا اصلا. به نظر من خییلی هم قشنگ می‌خندی:)))

    + راستی پرتو سر نمی‌زنه به وبلاگش؟ بهش کامنت دادم که بیاد این‌جا ولی انگار ندیده هنوز:(

    آره خیلی حس مزخرف عجیبی بود، یه سنی بودیم که هر کی یه جوری سعی می‌کرد تو مرکز توجه باشه و انگار من همین یه راهو پیدا کرده بودم! خدا رو شکر زود اون دوران تباه تموم شد :))

    هوم، الان حداقل از اون نظر دوران خوبیه. ولی یه فکرایی مثل حرفایی که پاییز گفت تو سر منم میاد گاهی. منطقی که فکر می‌کنم، می‌بینم اونقدری که من به جزئیات چهره‌م یا حرکاتم موقع حرف زدن دقت می‌کنم و به بعضیاش حساس شدم، کسی که بام حرف می‌زنه دقت نمی‌کنه به اونا. دقیقا همونطور که منم وقتی با یکی حرف می‌زنم حواسم به حرفش و حالت کلی‌شه. نه که بخوام با یه دید ایرادگیرانه به جزئیاتش دقت کنم. با این حال گاهی نمی‌تونم جلوی این حس رو بگیرم!

     

    + مرسی از توجهت :) 

    پاسخ:
    واقعا تباه محض بود:)))
    دقیقا همینه. اصلا کسی اون‌قدر توجه نمی‌کنه مثلا چیزی که من دیدم توی این مدت که زیاد با دوست‌هام ویدئویی به هم زنگ می‌زدیم این بود که مردم بیشتر توی اون تماس‌های مضحک به خودشون نگاه می‌کنن و قاعدتا خیلی متوجه نمی‌شن اصلا که تو چه جزئیاتی رو داری و چی رو نه! توی زندگی واقعی هم اصلا خیلی‌ها یادشون می‌ره به جزئیات دقت کنن:)
    یک چیز دیگه‌ای که هست اینه که شاید یک چیزهایی که به نظر تو خوب نیاد از نظر یک‌سری‌ها خوب باشه واقعا. مثلا مثالی که الان توی ذهنم هست اینه که من خیلی از آدم‌هایی که عادی حرف نمی‌زنن خوشم میاد، مثلا نمی‌دونم با لکنت یا اون‌هایی که یک طور خاصی یک سری از حرف‌ها رو می‌گن. واقعا ممکنه بشینم و همین‌طوری به طرز حرف زدن یکسری‌ها فقط نگاه کنم:دی. یا مثلا یک‌بار یکی به من گفت از چشم‌های درشت خوشش نمیاد. کلا می‌دونی زیادی سلیقه‌ایه و خیلی‌ها هنوز هستن که با معیارهای مد خودشون رو مطابقت ندادن، می‌تونیم امیدت رو ببندی به اون‌ها :دی

    واسه امتحاناش کمتر میاد وب... 

    بهش میگم که پیام دادی:))

     

     

    برو بابا. به نظرم خیلی قشنگ میخندی و خوب اومدی. انگار دیدی خنده مو... و خب من از همونام که خیلی خنده های اسبی دوس دارم :))))) 

    پاسخ:
    ممنونم:))
    حالا نمی‌خواد بگی حتما بیاد. خواستم بی‌خبر نباشم ازش فقط :)

    واااای پاییز تو قدرت تصورات من رو دست کم گرفتی:)) کاملا مشخصه که قشنگ می‌خندی بابا :)

    باشه باشه :)))

     

    (لبخند زنان عینک دودی اش را به چشم زده صحنه را ترک میکند) 

    پاسخ:
    آفتاب بدم خدمتتون؟ :دی
  • محمدعلی ‌‌
  • خب، توی اون ویس تقریبا سه دقیقه‌ای، یه عالمه کلمه شین‌دار گفتی. ولی واقعا گیرنده‌های من نازی رو دریافت نکردن. 

    پاسخ:
    بی‌خیال بابا:)))
    من کاملا عادی حرف می‌زنم دوستان بعضی‌موقع‌ها شین‌هام خراب می‌شه. مثلا همین الان که داشتم جواب این کامنت رو موقع نوشتن با خودم می‌خوندم جزو همون بعضی اوقات بود. 

    آقا دیدی چیشد؟؟؟ فرصت از کف رفت! فرصت چی؟ فرصت گند زدن به این پستت :/ طبق یه عادت فلانی که دارم وب جدید تا چند وقت دنبال نمیکنم ولی میخونم بعد مال تو رو اصلا حس نکردم که ممکنه پست گذاشته‌باشی و الان دیدم چرا اتفاقا گذاشتی :/ 

     

    من والا اصلا نمیدونم با ناز حرف میزنم یا نه. بچگیامو که مطمئنم! چون با اون صدای نابود که همیشه‌ی خدا از جیغ زدن گرفته‌بود، عمرا بشه ناز کرد =)))) ولی میدونم یه‌سری وقت‌ها لهجه میگیرم و معلومم نیست لهجه‌ی کجاست :| 

    پاسخ:
    حتی هنوز هم اون عادت زشت مسخره‌ت رو ترک نکردی:))) دنبال کن این وبلاگ لعنتی رو می‌خوام رگباری پست بذارم به حای این یکی دو هفته که نبودم :دی
    اصلا بدون تو دیگه نمی‌تونم تصور کنم پست‌هام رو. مثلا فرض کن هیچ‌کس نباشه به پست‌هام گند بزنه. چه‌قدر کسل‌کننده می‌شه:دی

    آممم من هم کلا پتانسیلش خداروشکر خیلی توم نیست. حالا یک حرف رو پیدا کردم دارم بهش گیر می‌دم ها:)))
    می‌شه بذاری وقت‌هایی که لهجه می‌گیری مسخره‌ت کنم؟ لطفا لطفا لطفا:)))) 

    یه یه ماه باید بگذره حداقل :/ 

    آه میدونم که چقدر نبودم برات سخته =))))) و چقدر به وبت رونق میدم =))))) 

     

    همه که مسخره میکنن تو هم روش :| 

    عیدا که میریم شهرمون بعد بقیه فامیل از یه شهر دیگه میان و لهجه شهرمون و اون شهره قاطی میشه یه چیز نابودی میشه قشنگ =| 

    ولی من وقت کردم لحنم با توجه به کسایی که باهاشون صحبت میکنم، یعنی صواشونو میشنوم، میتونه تغییر کنه ناخودآگاه :-/// 

    پاسخ:
    آنه تا بی‌ادب نشدم پاشو بیا وبلاگم رو دنبال کن:/ :))

    ای خدا:)) شهرتون کجاست؟
    ببین ولی آنه من عاشق لهجه شهرهای مختلفم. یعنی یک روز می‌گم از مشهدی خوشم میاد و فرداش می‌بینم عاشق اصفهانی‌ام و الخ :دی :)
    اوه می‌فهمم. من یک مدت لحنم عین سارا شده بود. البته هنوز هم یک رشحاتی ازش مونده ولی خب بهتر شدم واقعا:دی
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی