بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

به صرف چای وانیلی و بیسکوئیت نارگیلی.

Living in the Science World

جمعه, ۲۰ تیر ۱۳۹۹، ۰۵:۰۳ ب.ظ

سلام.

چیزی که همه می‌دونیم اینه که «بدن ما، هوشمند نیست!» و این یعنی چی؟ یعنی هر اتفاقی که افتاد دنبال یک کنش بگرد که این اتفاق واکنشش باشه! تا کجا پیش بریم؟ تا جایی که برسیم به یک اتفاق بدیهی فیزیکی یا شیمیایی. ممکنه جایی باشه که ما نتونیم به اون بدیهیات دست پیدا کنیم، خیلی راحت می‌گیم که این برای ما یک فرآیند کشف‌نشده است. در واقع چیزی که من توی این یک سال متوجه شدم اینه که چیزی به نام پذیرفتنی‌های زیستی وجود نداره و هیچ‌چیز هوشمند نیست! پس مشخصه دیگه، همیشه آخرین چیزی که توی یک فرآیند زیستی کشف می‌شه، در واقع اولین اتفاقه! با توجه به همه این‌ها کافیه که فقط یک‌بار فیزیولوژی سلول یا فیزیولوژی پزشکی رو خونده باشین، اون‌وقت کاملا با تمام وجودتون متوجه این هوشمند نبودن می‌شین. پس مهم‌ترین چیزی که توی زیست‌شناسی (حداقل شاخه فیزیولوژی‌ش) وجود داره، بررسی عکس‌العمل‌هاست. (از این به بعد بهش می‌گیم feedback) حالا ما دو نوع فیدبک اصلی داریم:

  • Negative Feedback که به معنی اینه که اثر عکس روی اتفاق اولیه می‌ذاره برامون. تقریبا همه فیدبک‌های توی بدن از این نوعن! مثلا یک‌جا به یک دلیلی (که حالا مورد بحث نیست) فشار خون (MAP) رفته بالا، هزارتا مکانیسم توی بدن با هم دست به دست هم می‌دن تا توی یک‌سری مراحل ساده و پشت سر هم باعث پایین اومدن همین فشار خون که رفته بالا بشن!

 

  • Positive Feedback که با راه‌اندازی یک فرآیند به تشدید اتفاق اولیه کمک می‌کنه. به ندرت پیش میاد توی بدن اتفاق بیفته و معمولا کارهای خیلی کوچکی انجام می‌ده و بیشترین محل استفاده‌ش برای ترشح هورمون اکسی‌توسین توی بدن خانم‌هاست.

حالا جالبه که یک چیز دیگه‌ای هم بدونیم، بعضی چیزها روی هم اثرات عجیب‌تری از یک فیدبک ساده می‌ذارن. البته این‌ها کمی با اون فیدبک اولیه که معرفی کردم متفاوتن. بذارید توضیح بدم. ما برای رسیدن به یک مقصود در بدن واقعا هزاران‌تا راه داریم، یعنی مثلا همین MAP که مثال زدم بالاتر، می‌شه که توسط بارورسپتورها و به طور کلی سیستم عصبی سمپاتیک هدایت بشن و می‌شه که از طریق ترشح هورمون‌ها مثل ADH یا Angiotensin یا از طریق به کار انداختن اندام‌های دیگه مثل کلیه‌ها برای جذب آب و هزارتا راه دیگه تغییر کنن.

تازه این‌ها فقط بعضی از کارکرد‌های عصبی در این موردن.

و این‌ها در عرض همن. در کنار هم کارشون رو پیش می‌برن و شدت و سرعت اثراتشون متفاوته. به این‌ها دیگه نمی‌گیم فیدبک (در واقع کار فیدبک‌ها در طول هم‌دیگه انجام می‌شن!) این‌ها effect محسوب می‌شن که حالا می‌تونن کنار هم اثرات مختلفی بذارن، مثلا هم‌دیگه رو خنثی کنن یا اثراتشون با هم جمع بشه (additive) یا هم این که روی هم اثر synergistic بذارن در واقع یعنی اثری فراتر از یک حاصل جمع معمولی. یعنی هرکدوم روی شدیدتر شدن دیگری تاثیر دارن و در نهایت یک اثر چندین برابر تقویت‌شده به دست میاریم. یک مثال جالبش رو می‌تونیم توی تاثیر هورمون رشد (Growth Hormon) و انسولین ببینیم که هردو باعث رشد می‌شن و زیرمجموعه هورمون‌های سازنده قرار می‌گیرن. مثلا توی این نمودار کاملا مشهوده. توی یک موش تولید این دو هورمون رو متوقف کردن (با برداشتن غده‌های مرتبط بهشون) و به جاش هورمون‌ها رو به صورت تزریقی بهش می‌رسونن. در اولین شیب خیلی خیلی ملایم فقط GH رو به تنهایی و در شیب دوم فقط انسولین رو به تنهایی وارد بدن کردن و در مرحله بعد تزریق هردو هورمون با هم انجام می‌شه و کاملا دیگه هم‌افزاییشون مشخصه.

 


حالا بچه‌ها من واقعا همیشه به فیدبک مثبت اعتقاد داشتم. یعنی می‌گفتم اگر ناراحتی و کمی غم احساس می‌کنی، باید این احساس رو تقویت کنی تا بتونی درست کنترلش کنی، باید از گریه کردن نترسی و بذاری غم تمام وجودت رو بگیره. شاید از همین‌جا شروع کردم به شنیدن آهنگ‌های کلاسیک ایرانی و شیفته‌شون شدم. من واقعا زمان زیادی رو برای قدرت‌مند کردن احساسات کوچکم درون خودم صرف کردم. فکر کردم باید با کوچک‌ترین جرقه‌ای از دوست داشتن بذاری عشق توی وجودت جاری بشه و قلبت رو پر کنه! با هر طلب درونی باید تمام مسئولیت‌ها رو به دوشت بکشی و اون خواسته رو به سرانجام برسونی. اگر دوست داری الان بنویسی، خب بنویس و این شوق رو همین‌طور توی خودت بیشتر کن! اگر می‌خوای که این‌جا نباشی، فقط نباش و بیشتر نبودن رو بخواه! در واقع همه‌چیز توی دنیام صفر و یک بود، یا تمام وجودت صرف یک چیز می‌شه یا کاملا دست از سرش بردار! و این هم به خاطر اینه که روح تو از درونت خبر داره و می‌دونه الان چی می‌خوای دقیقا، پس بهش توجه کن و بذار چیزی که نیاز داری تمام زندگی‌ت رو (حداقل در همون لحظه) پر کنه! اگر معلمی سر کلاسش از دستم کلافه می‌شد، این باعث راه افتادن یک مکانیسم تشدیدی توی من می‌شد، باور کنین جدی می‌گم من تمام تلاشم رو می‌کردم که اون معلم من رو از کلاس بیرون بندازه، واقعا تمام تلاشم رو! (یک‌بار کلاس نهم که بودم، یک ماه تمام از هیچ کلاسی بیرون نیفتادم و فکر می‌کنین چی شد؟ توی دفتر روزانه‌ای که باید به مشاور تحویل می‌دادیم تا ساعت مطالعه‌مون رو ببینه یک برچسب برام چسبوند و یک آبنبات چوبی جایزه گرفتم:))) ) حالا به هرحال قضیه اینه که بله من از تلنبار کردن احساساتم و پر کردن وجودم ازشون، احساس قدرت می‌کنم و این عجیب نیست واقعا؛ به نظرم کاملا انسانی هم هست.

چند روز پیش بدون این که به همه این‌ها فکر کنم، اتفاقات این چندماه رو داشتم برای الهام تعریف می‌کردم و هی فکر کردم این‌ها همه‌شون روی هم و روی پیش‌ رفتن من توی غم، فیدبک مثبت داشتن! از روز اول تحمل کردم، به غم‌ها فکر نکردم و ازشون فرار کردم، اما این‌ها شوخی نداشتن که؛ هرکدوم تاثیرات خودشون رو روی اتفاق بعدی و تشدید غم من گذاشتن! و از همه بدتر، غم‌ها با ورود به غم بعدی تموم نمی‌شدن و فقط در عرض هم به صورت هم‌افزا پیش می‌رفتن؛ تا جایی که من بدون این که حتی خودم وارد پروسه تشدید غم بشم، یکهو دیدم که هیچی از درونیاتم باقی نمونده و فقط یک پوسته‌ام، تازه نه هر پوسته‌ای، یک پوسته غمگین که تمام خصوصیات و درونیات نورا رو حفظه و از روی عادت کارهاش رو پیش می‌بره!

با الهام حرف زدم و یکهو فکر تازه‌ای به ذهنم اومد. فکر کردم من پر از ادعای علمم، پر از شیفتگی (نه چندان) خالص برای علم و راستش دوست دارم که یک زندگی واقعا علمی داشته باشم، چون این همون هیجان زندگیه! نمی‌دونم می‌شه تمام قوانین علمی رو به درونیات انسان‌ها ربط داد یا نه؟ (به نظرم می‌شه؛ وقتی جرقه اولیه تمام اتفاقات کیهان از پدیده‌های فیزیکیه اما بگذریم) ولی من برای زندگی خودم، برای همین چند سال نه چندان زیادی که باید صرف زندگی کنم، ترجیح می‌دم یک جریان علمی راه بندازم توی رگ‌های حیاتم! یعنی چه اشکالی داره که قوانین من، قوانین تاثیرگذار روی خودم، همون قوانین طبیعت باشن؟ هی گشتم و دیدم همیشه اولین عکس‌العمل بدن، برای توقف تغییره. تغییرات چندان مطلوب نیستن اما چیزی که هست اینه که بدون اون‌ها احتمالا می‌گندیم:/ خلاصه که تغییرات، درگیری‌ها و چالش‌ها همیشه هستن، باید باشن اما من باید در جهت ثباتشون حرکت کنم نه دادن یک شوک خیلی قوی‌تر و چند برابری به روحم! سعی کردم فیدبک منفی رو راه بندازم توی خودم. (البته می‌دونین این واکنش، غیرارادی هم هست! یعنی ممکنه خودتون اصلا توی غم‌ها حواستون نباشه و به سمت کارهای حال‌خوب‌کن کشیده بشین. من هم تمام این مدت بیکار نبودم و زانوی غم بغل نگرفته بودم، ناخودآگاهم تمام تلاشش رو برای حال خوبم کرده بود اما به کمک من هم احتیاج داشت! مثلا توی همین مدت فهمیدم که چه‌قدر صبح‌ها زود بیدار شدن باعث می‌شه حالم بهتر باشه. احتمالا این یک فیدبک منفی خیلی قوی بوده که می‌تونسته کمی از اون هم‌افزایی بکاهه!) نمی‌دونم مگه قانون طبیعت همین نیست؟ فیدبک منفی در تغییرات نامطلوب و فیدبک مثبت برای اتفاقات امیدبخش مثل شیر خوردن بچه یا به دنیا اومدنش. اصلا می‌دونستین هورمون اکسی‌توسین، به هورمون عشق معروفه؟ پس علم، چندروز پیش اومد و دم گوشم بهم گفت فیدبک‌های مثبتت رو نگه دار و فقط برای تشدید عشق خرجش کن :)

 

پی‌نوشت: در واقع من اصلا اصلا اصلا از پیوند علم به زندگی خوشم نمیاد بچه‌ها! علم بما هو علم رو خوشه اصلا:)) ولی خب نمی‌دونم یک وقت‌هایی مغزم سرپیچی می‌کنه و بدون اجازه یک چیزهایی رو از علم و زندگی به هم ربط می‌ده. تقصیر من نیست واقعا :دی

 

پی‌نوشت 2: راستش مستور توی داستان‌ «مردی که تا پیشانی در اندوه فرو رفت» توی کتاب «حکایت عشقی بی‌قاف بی‌شین بی‌نقطه» می‌گه

و هیچ‌چیز و هیچ‌چیز و قسم می‌خورم هیچ‌چیز، نه؛ هیچ‌چیز مثل فهمیدن مرا در هم نمی‌کوبد. وقتی کسی ادراک نمی‌کند یا کم ادراک می‌کند من می‌توانم دانایی‌ام را هیولاوار بر او بگسترانم و از حیرت و بُهت و شگفتی‌اش کیف کنم.

این یکی از دلایلیه که من واقعا دوست دارم که درباره علم حرف بزنم، البته که کلا هم حرف زدن درباره‌ش شگفتی محضه و واقعا خوش‌گذرونی محسوب می‌شه. و فکر کنم به همین دلیل قراره از این به بعد بیشتر شاهد پست‌هایی که توشون یک مبحث علمی رو همین‌جوری توضیح می‌دم و زیرش با هم درباره‌ش بحث می‌کنیم، باشید :)

  • ۹۹/۰۴/۲۰
  • جوزفین مارچ

نظرات  (۷)

سلام :))

من هم امروز داشتم یک پست بصورت نامه برای رشته‌ام می‌نوشتم تا ازش عذرخواهی کنم که این یک‌ سال چقدر نامردی کردم در حقش ولی بعد از چند خط پشیمون شدم ، تمرکز کافی نداشتم :)

من‌ خوشحال می‌شم از خوندن همچنین پست‌هایی:) 

پاسخ:
این که هردفعه جواب سلامم رو می‌دی خوش‌حالم می‌کنه واقعا:)))

آممم من دقیقا مطمئن نیستم که چی می‌خونی. از توی کامنت‌ها یک چیزهایی متوجه شدم. انگار معلمی فیزیک، درسته؟
واقعا به نظرم نامه هیجان‌انگیزیه مخصوصا اگه به قلم تو باشه:)) اصلا هم تعارف الکی نمی‌کنم، جدی می‌گم می‌تونی عالی درش بیاری*-*

پس من هم از این به بعد زیادتر خوش‌حالت می‌کنم:دی
  • مائده ‌‌‌‌‌‌‌
  • ما توی زیست دبیرستان بهش «خودتنظیمی» میگیم! به‌نظرم ترجمه مناسبی برای feedback نیست :| واقعا نمیدونم این نتیجه ای که در انتها گرفتی چقدر از نظر علم روانشناسی صحت داره، چون مغز و ذهن ساز و کار واقع به‌خصوص خودشون رو دارن و قوانین خودشون رو هم! که نمیدونم آیا شبیه به قوانین حاکم بر دنیای هورمون ها هست یا نه. ولی برام جالب بود و لذت بردم، بیشتر بنویس از اینا. :)))

     

    ps: وقتی میخوای کامنتت رو توی بیان کپی کنی مینویسه «رونوشت»، آیا شماهم یاد رونویسی ژن ها نمیفتید این رو که می بینید؟ :دی

    ps2: احساس می‌کنم خیلی زشت بود که نمیدونستم MAP کدوم هورمونه. :(

    پاسخ:
    آممم خودتنظیمی؟:// به چه مناسبت آخه؟ من یاد autorhythmicity توی سلول‌های pacemaker (گره SA و AV و این‌ها) افتادم:/ چه وضع ترجمه ست خب؟ :/
    ببین راستش می‌دونم ابعاد روحی و روانی هم هستن که از بعد مادی تغذیه ندارن اصولا ولی خب به نظرم واقعا دیدگاه جالب و کمک‌کننده‌ایه. این که تو یک‌ چیزهایی رو به عنوان اصل جهانی پذیرفته باشی توی ذهنت و ازشون کمک بگیری برای جهان‌بینیت. حالا واقعا نمی‌دونم نهایتا به یک مشکلی برمی‌خورم یعنی؟
    چشم، خودم هم دوست دارم بنویسم، ولی خب واقعا می‌ترسم بعضی چیزها که به نظرم خیلی هیجان‌انگیزن برای کسایی که خودشون زیست (دانشگاهی/دبیرستان) خوندن خیلی مسخره به نظر بیاد. در واقع می‌ترسم واقعا:(

    ps: اصلا دیدم نسبت به بیان عوض شد:))) از این به بعد دیگه نمی‌تونم به این فکر نکنم :دی
    ps2: من نوشته بودم فشار خون بعد فکر کردم احتمالا اگر بعدش اون عکس رو بذارم مشخص می‌شه که فشارخون همون ‌‌MAPئه. در واقع MAP stand for Mean Arterial Pressure. ولی واقعا اشتباه از من بوده، حق با توئه. الان که رفتم گشتم فقط 60تا MAP به عنوان مخفف توی قسمت science & medicine بود. الان درستش می‌کنم:)))
  • مائده ‌‌‌‌‌‌‌
  • این مشکل توی خط به خط کتاب های ما(مخصوصا نظام جدید!) مشهوده. واقعا علمی نیست کتابامون، شدیدا ناقص، شدیدا طبقه بندی نشده و آشفته، ترجمه های عجیب، به‌واقع عجیب. یازدهم که بودیم یه بار برای دفتر تالیف نامه نوشته بودم دراین رابطه :)) 

    همش حس میکنم این جمله رو قبلا بهت گفتم! ولی نمیدونم کجا! شاید توی ایمیل. اینکه چقدر خوبه که شروع آشناییت با علم زیست شناسی، با کتاب های مرجع بوده و مطالب رو اونطور که باید یاد میگیری. 

    نه واقعا! چطور میتونه این موضوعات هیجان انگیز نباشه برای کسی؟ اصلا تکراری نمیشه. به عنوان مثال من و سارا که قطعا طرفدارش خواهیم بود. :دی

     

    oh dear, oh dear, oh dear -_- :ps2ِــ گویان صحنه رو ترک میکنم :))) لعنتی چرا فکر کردم باید هورمون باشه اصلا آخه. :دی

    پاسخ:
    آممم یادمه که پارسال با دوست‌هام که می‌خواستیم وقت بگذرونیم الکی، از روی کتابشون کلمه‌های سخت فارسی رو می‌خوندیم و اون‌ها باید می‌گفتن به چه معناییه. بعضی‌هاشون واقعا خنده‌دار بودن :دی
    آممم اما نمی‌دونم درباره طبقه‌بندی‌نشده بودن، چون نخوندمش تا حالا. اما چیزی که درباره‌ش تو ذهنمه اینه که یک حجم عظیمی از دانش رو انتقال دادن توی این سه سال بهتون که واقعا توی هیییچ کدوم از درس‌ها این‌قدر کامل و جامع نیست. یعنی این خودش خوبه دیگه که این‌همه چیزی بلدین که یک‌ نفر بعد از یک سال زیست خوندن از روی تکست‌بوک هنوز خیلی‌هاش رو نمی‌دونه و این خیلی عجیبه واقعا! یعنی بعضی‌اوقات یک ریزبینی‌هایی هم بوده که اصلا از آموزش‌ و پرورش برنمی‌اومده. جوابم هم به کامنت گربه هم بخون لطفا:)
    اما به هرحال امیدوارم زودتر از دستش راحت شی و همون‌جوری که دوست‌ داری و ایده‌آلته از روی یک کتاب واقعی و علمی بخونیش:)) اصلا بیای با هم بخونیم:')
    نمی‌دونم ولی فقط فکر می‌کنم کسی وجود نداره که این‌همه جزئیات زیستی براش بی‌اهمیت باشه و به وجد نیارتش. اگر کسی این‌طوری بگه یعنی تا حالا حتی سعی نکرده نزدیک زیست بشه وگرنه شدت هیجانش رو می‌فهمید'-'

    خب من بعداً باید در مورد اینکه تصمیم گرفتی فیدبک مثبتو برا عشق صرف کنی باهات صحبت کنم :))))) 

     

    ولی عجالتاً در راستای همین حرفات، یاد این متنه هم افتادم. چرخه‌ی جهنمی مارک منسون. 

    پاسخ:
    باشه باشه:)))

    اوه، چه ارجاع خوبی، ممنونم ازت:))) راستش من دقیقا یک چنین مکانیسم فکری‌ای دارم برای ارزش قائل شدن برای غم‌هام و تشدید کردنشون! 

    بیولوژی سولومون هم برای این مکانیسم خودتنظیمی ترجمه کرده:)

    در مورد چرت بودن طبقه بندی کتابهای درسی میشه چند ساعتی صحبت کرد و یه نمونه ی بارزش اینه که مثلا تو فیزیک کار و انرژی رو قبل از سینماتیک و دینامیک آوردن:| هنوز فازشونو تو این زمینه نگرفتم:| واقعا هدفشون از اینکار چی بود؟

    یا مثلا تو کتاب زیست به جای اینکه بخش جانوری گفتار مربوط به مقایسه ی چند جاندار رو اول بیارن و مبحث رو از کل به جز هدایت کنن کاملا حرکتشون عکسه:| یعنی اکثر موارد و درسا حساب نشده پشت هم چیده شدن.

    پاسخ:
    البته می‌دونی الان که فکر می‌کنم خودتنظیمی اون‌قدرها هم احمقانه و مسخره نیست! به این اشاره داره که با به وجود اومدن یک مشکل یا یک تغییر، خود بدن خود‌به‌خود مکانیسم ثبات و تنظیم رو پیش می‌گیره و کاری به کار چیزهای بیرونی نداره!
    آممم اون ترتیب کار و انرژی و دینامیک که واقعا یک‌ کم عجیب بود! در واقع دیگه بعد از کار و انرژی دینامیک تا حد خوبی بدیهی و اولیه به نظر می‌اومد:/ اما خب درباره سینماتیک واقعا نظری ندارم!
    ولی ببین من خودم فقط زیست رو از روی چندتا تکست‌بوک به شدت معتبر خوندم، زیست عمومی رو از روی کمپبل، فیزیولوژی رو از روی گایتون و تکامل رو از روی فوتویاما. و می‌دونی چیزی که دست‌گیرم شد اینه که لزوما همه این‌ها چندان مرتب نیستن و من که کمپبل رو خلاصه می‌کنم باید یک دور کامل فصل رو بخونم و اطلاعات رو از جاهای مختلف فصل کنار هم‌دیگه بچینم تازه اگر شانس بیارم و توی یک فصل باشن با هم. و می‌دونی همیشه همین کمپبل روند مشخصی نداره، یعنی مثلا توی بخش گیاهی کاملا از کل به جزء حرکت کرده بود اما برای بعضی از بخش‌های فیزیولوژی سلول خیلی جزئی شروع کرده بود و ادامه داده بود! بعد از اون هم می‌خواستم بگم درسته که نویسنده‌های کتاب‌های درسی زیادی خودشون رو باسواد و ادیب می‌دونن و صاحب سبکن توی کار کتاب‌نویسی ابلهانه:/ ولی بعید می‌دونم این‌قدر هم خلاق باشن! آخه رفرنس اصلی کتاب درسی همون کمپبله، خیلی از عکس‌هاش توی کتاب درسی هست و خیلی از جمله‌هاش دقیقا با ادبیات کمپبل نوشته شده و فقط ترجمه‌‌شده ست؛ البته باید بگم من چندان هم خبری از کتاب درسی ندارم و تا حالا هم درست و حسابی نخوندمش. این تطابقش با کمپبل رو از اون‌جایی می‌گم که من کمپبل رو که می‌خونم، خواهرم تمام جمله‌های کتاب‌ درسی‌ش میاد جلوی چشمش، البته اون نظام قدیمه ولی به هرحال هنوز که رفرنس کتاب درسی همون کمپبله و درسته که مولفین با بلاهت بیشتری کارشون رو انجام می‌دن ولی فکر نکنم هم‌چنان خلاقیت خاصی مشاهده بشه توی کارهاشون! :/
  • فاطمه ‌‌‌‌
  • چه نتیجه‌ی قشنگی گرفتی که فیدبک منفی برای اتفاقات نامطلوبه و فیدبک مثبت برای اتفاقای امیدبخش :)

    یه چیزی که به ذهنم رسید (که البته ناشی از فیزیولوژی خوندنای این چند وقت خودمم بود) اینه که اینا همه‌ش در راستای همون ثباتیه که گفتی. مثلا اگه اشتباه نکنم همین هورمون رشد یه اثرش این بود که قند خون رو زیاد می‌کرد. بعد از اون‌ور باید انسولین ترشح بشه که اینو کم کنه تا در نهایت بدن به یه تعادل برسه تو موقعیتای مختلف. بعد اون نموداری که گذاشتی رو آدم نگاه می‌کنه و می‌بینه در عین اینکه تو این یه مورد اثرشون عکس همه، کنار هم تاثیر مثبت «رشد» رو دارن هر دو.

     

    من به نظرم پیوند علم به زندگی چیز باحالیه :))

    پاسخ:
    کلا انگار هیجان توی نظام بدن، خیلی مذموم و ناخوشاینده! :|
    این رو نمی‌دونستم. چه‌قدر جالبن این دوتا هورمون کنار هم! بعد الان یعنی حتی وجودشون نسبت به هم یک فیدبکه، با بالا رفتن GH، انسولین هم بالا می‌ره و بعد از اون احتمالا نرخ رشد هم بالا می‌ره وقتی هردوشون حضور دارن. بعد ولی باید ببینیم مثلا چی باعث بالارفتن نرخ GH شده، یعنی این‌جا یک‌کم برای من عجیبه. قندخون در صورتی باید زیاد بشه که توی سلول‌ها قند، زیاد شده و نمی‌دونم یک کم این‌جا به دوگانگی خوردم. یعنی ممکنه این‌جوری باشه که یک چیز قندی‌ای خوردیم و توی سلول‌های انتروسیت قند زیاد شده. بعد GH اون‌جا هست مگه که بخواد قند رو آزاد کنه و باعث بالا رفتن قند خون بشه؟ یعنی خب منطقیه که با خوردن یک چیز قندی منجر به رشد بشیم، اما نمی‌فهمم دقیقا کارکرد GH چیه؟ نباشه هم به هرحال گلوکز وارد خون می‌شه دیگه. ولی خب به طور کلی منطقیه که بخواد کارکرد بالابردن قندخون رو داشته باشه، به نظرم این هم در راستای همون رشده:)

    آره باحاله بعضی‌ وقت‌ها جدن:)) ولی لازمه که یادآوری کنم که احتمالا به همین دلیله که داری مهندسی می‌خونی؟ *-*
  • فاطمه ‌‌‌‌
  • ببین تخصصیش نکن به ما گفتن GH قند خونو زیاد می‌کنه ما هم گفتیم چشم :))

    ولی چیزی که یادمه گفتن (الان تو اسلایدا هم چک کردم!) اینه که برداشت گلوکز به سلول‌ها رو کم می‌کنه از این نظر کارش در تضاد با انسولینه (یا همون‌طور که گفتی نسبت به هم فیدبک میدن) و حتی وقتی زیادی تولید بشه می‌تونه مقاومت به انسولین ایجاد کنه. ولی نمی‌دونم خود این کم و زیاد شدن قند خون هم عامل ترشحش هست یا نه.

     

    اوه یادم رفته بود شماها علم رو برای خود علم می‌خونید :)) راس میگی احتمالا به همین دلیله :))

    پاسخ:
    آها فکر کنم یک‌جورهایی متوجهش شدم تقریبا. یادم میاد که اون مقاومت انسولینی رو یک‌جای دیگه هم خونده بودم که یادم نمیاد، دارم دیوونه می‌شم این‌قدر بهش فکر کردم:|

    بله دیگه این‌جوری‌هاست [عینک آفتابی] 
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی