بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

به صرف چای وانیلی و بیسکوئیت نارگیلی.

تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم

شنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ۱۰:۵۰ ق.ظ

سلام.

در واقع نمی‌دونم چرا الان یادش افتادم ولی یادمه که وقتی واقعا کوچیک بودم، شاید هفت یا هشت‌‌ساله، نمی‌تونستم به آلبوم عکس‌های خانوادگی نگاه کنم. واقعا نمی‌تونستم چون ممکن بود از شدت ناراحتی یکی از عکس‌ها رو یکهو بی‌هیچ دلیلی پاره کنم، نمی‌دونم البته تا حالا این کار رو نکردم اما احتمالا حالم همین‌قدر بد می‌شد! چون فکر می‌کردم این که الان به اندازه توی عکس‌ها شاد نیستیم، این که من این‌همه خنده از ته دل پدر و مادرم رو ندیدم و این که دیگه مسافرت‌هایی که می‌ریم مثل عکس‌ها خوش نمی‌گذرن، فقط یک دلیل داره و اون هم اینه که من به دنیا اومدم و بزرگ شدم! در واقع توی اون سن فکر دیگه‌ای نمی‌تونستم بکنم چون تنها تفاوت الان با زمان اون عکس‌ها، من بودم! برام تعریف کرده‌ بودن که وقتی که به دنیا اومدم این‌قدر قدمم مبارک بوده که ماشین خریدن؛ در واقع تفسیر اصلی‌ش این بود که تو که به دنیا اومدی تعدادمون زیاد شد و دیگه نمی‌تونستیم روی یک موتور این‌ور و اون‌ور بریم و وااااای تو نمی‌دونی چه‌قدر موتورسواری حال می‌ده! من چه می‌دونستم موتورسواری چه حالی می‌ده؟ هنوز هم نمی‌دونم، فقط می‌دونستم یک بخشی از شادی خلاصه می‌شه توی موتورسواری! به هرحال من باعث ناراحتی این خانواده شده بودم و این توی اون عکس‌های لعنتی مشخص بود!

یک کم بعدتر موقعی که توی دوره ریاست‌جمهوری رئیس‌جمهور سابق همه‌چیز، یکهو گرون شد برای اولین‌بار (در واقع اون‌موقع هنوز پولمون یک کم ارزش داشت! ولی خب ما که نمی‌دونستیم قراره بدتر از این هم بشه) یک مدت کوتاهی ما مشکل مالی داشتیم، اون هم نه مشکل مالی خیلی زیاد، واقعا در یک حد معقولی که حتی خیلی هم بابام نمی‌ذاشت که ما متوجه بشیم و بخوایم مثلا بیشتر صرفه‌جویی کنیم! اون‌موقع تنها کسی که مدرسه‌ای بود توی خانواده من بودم و هرروز واقعا با نفرت وارد اون مدرسه می‌شدم چون فکر می‌کردم مسبب تمام بدبختی‌های مالی این خانواده منم که باید برای مدرسه‌م پول بدن!

بعد از اون من کنکور داشتم و برادرم می‌خواست ازدواج کنه. تمام مهمونی‌های رسمی مزخرف و تمام مراسمات بی‌معنی‌ش رو به صورت فعالانه شرکت کردم؛ یعنی کار می‌کردم و کمک می‌کردم برای بهتر انجام شدن اون مراسم‌های کوفتی و احتمالا هم برای این که عذاب‌وجدان نداشته باشم و بعدا نیاز نباشه به خاطرش به معینم جواب پس بدم، یک کتاب لغت هم دنبال خودم می‌کشیدم که خونده نمی‌شد. و برای چی؟ فقط چون می‌ترسیدم هر اتفاقی که بیفته من مقصرش باشم که به اندازه کافی برای شروع این زندگی تلاش نکردم!! با این‌همه اما بعدا باز هم فکر کردم حاضرم رتبه کنکورم رو با این که اون‌ها زندگی آروم‌تری داشته باشن عوض کنم؛ چون همین که رتبه‌م بد نیست یعنی من به اندازه کافی تلاش نکردم براشون!

و بعد یک سالی می‌شه که با خودم درگیرم، تمام افکار جدیدم، تمام بی‌اخلاقی‌هام، تمام گناه‌هام میاد جلوی چشمم و فکر می‌کنم شاید این‌همه پریشونی این خونواده فقط تاثیر گناه‌های منه. این‌همه روایت داریم درباره تاثیر مستقیم بعضی گناه‌ها روی زندگی، من حتی می‌ترسم برم اون‌ها رو بخونم و مطمئن بشم که واقعا همه چیز این زندگی مشوش تقصیر منه، گرچه می‌دونم که همین‌طوره! وقتی که این مورد آخر رو به مشاور گفتم اسم کارهای ناشایستی رو آورد و گفت این کارها رو کردی؟ جوابم منفی بود! بعد اسم کارهای یک کم بهتر اما هم‌چنان بد دیگه‌ای رو آورد و باز هم جوابم منفی بود و نهایتا به این رسید که ببین تو واقعا حتی نمی‌تونستی خیلی آدم گناهکاری باشی. من گفتم نسبت به این خانواده، نسبت به تمام اون تفکرات واقعا معصوم، من خیلی زاویه‌دارم و نمی‌دونم به من چه که مردم توی جامعه چه‌قدر بدتر از من هستن؟ همین که من با قضا شدن تک‌ و توک نمازهام حالم اون‌قدر هم بد نمی‌شه، به این معنی نیست که توی بدی (در حد خودم) فرو رفتم؟

نمی‌دونم... انگار من واقعا برای مقصر بودن به دنیا اومدم و این تقصیر مادر و پدرم هم نیست، اون‌ها که این فکرها رو بهم القا نکردن، من همیشه ته‌تغاری دوست‌داشتنی خونه بودم. در واقع قبول دارم که همه‌چیز این زندگی کوفتی تقصیر منه و نمی‌دونم چه کمکی از دستم برمیاد آخه جز نبودن؟

 

عنوان‌نوشت: شیخنا، حافظ، می‌فرماد:

ای مگس حضرت سیمرغ نه جولانگه توست / عرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری

تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم / از که می‌نالی و فریاد چرا می‌داری

  • ۹۹/۰۴/۲۱
  • جوزفین مارچ

نظرات  (۶)

نبودن هم کمکه؟ :/ 

تو یه مشت و لگد و کتک‌کاری نیاز داری! 

 

 

پاسخ:
آها مشت و لگد کمکه؟ اگه کمکه من کاملا آماده‌ام و جان‌برکف:دی

😆😆 نه راس میگی. با مشت و لگد هم درست نمیشی

پاسخ:
باور کن خوبم من:))) 

سلام به روی ماهت:)

ای مگس "عرصه" سیمرغ من شنیده بودم...

 

درباره ی محتوای پست، سر فرصت، حرف می زنم...

پاسخ:
سلام نرگس عزیز:))
وقتی بهش فکر می‌کنم جفتشون هم‌معنی و هم‌وزنن. معمولا این مشکلات بین نسخه‌های مختلف اشعار شاعرهای بزرگ پیش میاد. من از توی کتابم نوشتم و توی گنجور هم چک کردم. اما ممکنه که عرصه هم درست باشه. هیچ‌کس نمی‌دونه :دی
درباره اون کامنت خصوصیت‌ هم: خوب‌ کاری کردی:) اون‌وقت من نمی‌تونستم جوابی بهت بدم خب:(
  • تسنیم ‌‌
  • :|

    -_-

    ----____----

    پاسخ:
    تسنیم:)))
    چی شده؟ :)) 
  • تسنیم ‌‌
  • فک کنم حسنا نباید کامنت اولشو پس می‌گرفت. چون ما که دسترسی بهت نداریم، خودش باید کارو تموم می‌کرد! ./_\.

    وای خدا، باورم نمیشه یکی انقد خل و چل باشه :))))) [حالا اگه بخوای می‌تونی مشت و لگدو به خودم برگردونی!]

    پاسخ:
    بای ذنب قتلت آخه؟ :)) 

    آدرس کانالت چی بود؟ 

    پاسخ:
    وات د فاز واقعا؟ :|
    مگه مشکل شناس پیام دادن چی بود؟
    مگه مشکل خصوصی فرستادن چی بود؟
    مگه مشکل آخرین پست چی بود که اومدی سه تا پست پایین‌تر و کامنت دادی؟
    مگه مشکل یک‌کم مودبانه‌تر خواستن آدرس چی بود؟
    البته که من دیگه کانال نمی‌نویسم و پاکش کردم! ولی واقعا اون سوال‌ها هست لطفا جواب بده:/
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی