بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

به صرف چای وانیلی و بیسکوئیت نارگیلی.

البته منظورم این نیست که دیگه قرار نیست غر بزنم!

سه شنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۳۵ ق.ظ

سلام.

 

 کار شاقی نکرده‌ام،
فقط به زانو در نیامدم
فقط تاریکی را از تکلم بیهودگی باز داشته‌ام.
دشوار نیست
شما هم بگویید نور!
بگویید امید!
بگویید عشق!
آدمی چیزی شبیه بوی خوش باران است....

«سیدعلی صالحی»

می‌دونی عزیزم، دارم سعی می‌کنم آدم بهتری باشم؛ نه مهربون‌تر یا مفیدتر! نه! فقط خوب باشم. سعی کنم نگاهم به جلو باشه و فکر نکنم معنی یک روز بد، یا حتی یک روز افتضاح، یا بدتر از اون یک ماجرای دنباله‌دار نفرت‌انگیز، یک زندگی آشغاله! خب واقعا این که فکر کنی زندگی به هیچ دردی نمی‌خوره زیادی ناامیدکننده ست، در اون صورت هیچ‌چیزی واقعا وجود نداره که بتونی بهش چنگ بندازی تا حالت رو خوب کنه! دوست داشتم فقط کمتر گریه کنم و نه این که بخوام خودم رو کنترل کنم که اشکم نیاد، این کار چندان سختی نیست و من از پسش برمیام به راحتی؛ می‌خواستم واقعا موضوعات کمتری باشن که من رو از حالت تعادل خودم خارج کنن و باعث نشن که تقریبا هرشب رو با گریه بخوابم و با سردرد بیدار شم! متوجهم می‌شی جانم؟ یک حال نسبتا پایدارتر می‌خواستم فقط، این همه چیزی بود که من نیاز داشتم. راستش هنوز هم خوب نشدم، همین دیشب از گریه خوابم برد ولی فرق داره جانم. در واقع من فکر نمی‌کنم اون سگ سیاه هار دست از دنبال کردنم برداشته باشه؛ اما خب دیگه من یک‌کم از دستش خسته شدم و نمی‌خوام مثل هرروز و همیشه از دستش فرار کنم. نمی‌خوام حالم رو به زور خوب نگه دارم، نمی‌خوام کتاب بخونم تا دردها رو فراموش کنم، نمی‌خوام درس بخونم تا شگفت‌زده بشم از وسعت دنیا و یادم بره دنیا چه‌قدر کوچیکه. می‌دونی فقط می‌خوام دیگه بغلش نکنم اون سگ سیاه زشت رو!

خب ببین شروع کردم و سخت‌ترین چیز این بود که از کجا شروع کنم. تصمیم گرفتم فقط کمتر عذاب‌وجدان داشته باشم؛ این‌جوری می‌تونستم حتی راحت‌تر گریه کنم و بذارم بقیه هم اشک‌هام رو ببینن. تازه انگار راه شروع کردنش هم بلد بودم. سعی کردم یک لیست از موقعیت‌هایی که توش اجازه دارم عذاب‌وجدان بگیرم آماده کنم و خب راستش چیز پربار یا بامحتوایی ازش درنیومد، صرفا نهایتا به این رسیدم که اگر جایی واقعا داشتی به کسی صدمه می‌زدی جلوی خودت رو بگیر. حالا این صدمه هم خودش چیز عجیبیه که گاهی واقعا متوجه نمی‌شی و برای همین هم من بیش از حد احتیاط می‌کردم. می‌دونی سارا بهم یادآوری کرد که آدم‌ها خودشون باید به این بلوغ رسیده باشن که اگر حرف زدن با تو اذیتشون می‌کنه، خب خیلی راحت این کار رو نکنن! اولا که خب من خودم هم به این بلوغ نرسیدم و نمی‌تونم راحت به آدم‌ها بگم که دارن اذیتم می‌کنن، مخصوصا اگر به این فکر کنم که این کار برای اون‌ها آرامش به همراهش داره، حاضرم واقعا اذیت بشم. اما نهایتا دیدم مگه چندنفر از آدم‌ها شبیه منن و خب این اشتباهه از سمت من. من که نباید به صورت پیش‌فرض اشتباه رو برای آدم‌ها متصور شم! و بعد الهام بهم گفت که حرف زدن از ناراحتی‌های بقیه باعث نمی‌شه که چیزی به دوشش اضافه بشه و شاید گاهی خوشحال هم بشه از این حس اعتماد که بینشون به وجود اومده، من این یکی رو واقعا درک می‌کردم! و بعد خب بذار بگم اصلا این که به فکر این دور کردن عذاب‌وجدان‌هام و خودمقصرپنداری‌هام افتادم، به خاطر حرف‌های کلمنتاین بود، می‌دونی واقعا فکر نمی‌کنم اشتباهی کرده باشم که وجود دارم! جدی می‌گم، یعنی حتی اگر وجودم از بچگی هم اشتباه بوده باشه این چیزی نبوده که تقصیر من باشه، من که برای حضورم توی این دنیا برنامه‌ریزی نکردم! پس حالا نمی‌دونم می‌تونم فقط یک کم بهتر باشم که حضورم اون‌قدرها هم به دردنخور نباشه! و می‌دونین این‌طوری نیست که بگم «از این به بعد عذاب‌وجدان نمی‌گیرم» و تموم بشه واقعا. این‌طوریه که در هرلحظه و هرکاری از انجامش پشیمون می‌شم، از یادآوری خاطرات گذشته هم به هم می‌ریزم؛ اما باید مدت‌ها بشینم و با صدای توی ذهنم که داره بهم می‌گه که چه‌قدر ضعیفم و چه‌قدر همه این‌چیزها تقصیر منه، بحث کنم! و اون‌جا واقعا زمان‌های این زندگی برقرار نیست، جدی می‌گم! شما می‌تونین یک جنگ 72ساعته رو توی چنددقیقه با مغزتون تجربه کنین، واقعا جالبه! ببین مثلا من با خودم فکر کردم یک روتین روزانه باید کمک‌کننده باشه و سعی کردم عادت‌های کوچک جالب توی خودم ایجاد کنم. مثلا یک هفته ست که هرشب شعر می‌خونم و یکی از اون شعرها رو می‌ذارم توی استاتوس واتساپم. واقعا نمی‌خوام از این حرف‌ها بزنم که چون حال اطرافیانم هم برام مهمه و وقتی که شعرهای حافظ حالم رو خوب می‌کنه، می‌خوام که اون‌ها هم بخوننش! نه واقعا! صرفا ابراز کردن من رو تبدیل به نورای خوش‌حال‌تری می‌کنه، همین! و واقعا هم برام مهم نیست که کی می‌بینه و کی نمی‌بینه، ولی مثلا دو روز اول به این فکر بودم که وای نکنه کسی اعصابش خرد بشه از این که من هرشب استاتوس می‌ذارم و از شعر خوشش نیاد و همه این فکرهای مزخرف! که واقعا چته خب؟ کارت رو انجام بده، این چیزها به تو چه؟ و می‌دونی عزیزم یک راهی پیدا کرده بودم، از اون‌جایی که یک شعر رو توی دوصفحه می‌نوشتم، می‌نشستم به سختی واقعا، در می‌آوردم که چه کسی استاتوس اول رو دیده و دومی رو ندیده و اون نفر رو هاید می‌کردم که دیگه استاتوس فردا رو نتونه ببینه چون احتمالا خوشش نمی‌اومده دیگه! و بعد می‌دونی سر همین چیز کوچک واقعا جنگیدم با خودم و فکر کردم اگر کسی واقعا این‌قدر دوست نداشته باشه فقط می‌تونه دیگه نبینه این‌ها رو، کار برای اون واقعا آسون‌تره! حالا البته این‌جا مشخص بود که مشکل از من و عذاب‌وجدان‌های الکیمه ولی خب راستش واقعا به کمکتون نیاز دارم که ببینم معیارش چیه؟ کی باید خودم رو به عنوان یک مقصر ببینم؟

معجزه تسنیم: راستش من با تسنیم حرف زدم، نه درباره خودم، درباره اون و چیزی که می‌خواد. و یکهو به خودم اومدم. می‌دونی عزیزم نشستم و خیلی فکر کردم، یک کم هم حالم بد شد و یک‌کم هم حالم خوب شد! دیدم واقعا آرزویی که دارم اینه که نور شبیه خودم باشه، چیزهای زیادی رو بلد باشه و ولع دونستن داشته باشه. می‌دونی یکهو انگار یک نوری تابید و -بیایید این‌جا یک چندلحظه‌ای تواضع رو بذاریم کنار- دیدم که چه‌قدر شگفت‌انگیزم، چه‌قدر دوست دارم که یک دوست شبیه خودم داشته باشم و چه‌قدر می‌تونم به خودم افتخار کنم. می‌دونی اون شب تصمیم داشتم بشینم و یک لیست خوب‌ها و بدها از خودم بنویسم و تقریبا مطمئن بودم که بخش خوب‌هاش با اختلاف جلو میفته حتی اگر من حس خیلی بدی به خودم داشته باشم؛ البته خب هنوز وقت نکردم بنویسمش و توی ذهنم هست که بنویسم. می‌دونی عزیزم، فکر کردم حتی اگر اون‌هایی که باید، بهم افتخار نکنن احتمالا مشکل از خودشونه و من واقعا می‌تونم خودم برای خودم کافی باشم یک‌جورهایی. - خب لطفا اون تواضع رو دست‌به‌دست بدین برسه بهم- من با تسنیم حرف زدم و می‌دونین اون دختر فوق‌العاده ست و من فکر کردم بیشتر از هرچیزی الان واقعا می‌خوام که یک روز کنارش باشم. می‌دونین بعد از حرف زدن با تسنیم خطاب به خودم گفتم «نورا یک چند وقتی هم به خدای کارها و حال‌های خوب کوچک ایمان بیار، باشه؟» گفتم باشه ولی باز هم شب بعدش با یک‌چیز واقعا کوچک به هم ریختم و محمدمهدی ازم پرسید که «مگه قرار بود دیگه ناراحتی‌ها وجود نداشته باشن؟» راست می‌گفت، خدای چیزهای کوچک بهم چنین قولی نداده بود! و بعد تصمیم گرفتم یک‌کم باانگیزه‌تر باشم، نمی‌خوام یک‌شبه برسم به اونجا که بتونم برای 20سال بعدیم رویاپردازی کنم، فعلا برنامه‌های زیاد و کوچکی برای همین یک‌ماه تعطیلیم ریختم که دوست دارم انجامشون بدم:)) البته تعطیلی که چه عرض کنم، واقعا دارم سر خودم رو شیره می‌مالم! چیزی که هست اینه که قطعا دانشگاه برای یک نفر با ترکیبی از مشکلات خانوادگی و درگیری‌های روانی، ساخته نشده و خب من می‌دونم، این ترم استادها چون بهشون خیلی سخت گذشته دارن تمام تلاششون رو می‌کنن که اگر کسی مشکل روانی نداره، حداقل اون رو به دست بیاره دیگه! یعنی خب من فکر کنم تا اوائل ترم بعد همچنان باید درگیر آزمایشگاه‌هام و این ترم لعنتی تموم‌نشدنی باشم!

ولی خب بذارید بگم، دوست دارم یک‌کم بیشتر اینجا بنویسم و محض رضای خدا بالاخره متوجه بشم که دوست دارم چی بنویسم و این‌جا چه شکلی باشه. می‌خوام یک‌کم منظم‌تر بنویسم، شاید یک برنامه‌ای برای این‌جا نوشتن در نظر گرفتم. هنوز هم واقعا دوست دارم که دوباره یک کانال داشته باشم (البته که هنوز یک کانال هست که با خودم و مخاطب‌های فرضی‌م توش حرف می‌زنم!) ولی این‌بار با قدرت تخریب خیلی پایین‌تر قطعا :دی. نمی‌دونم، شاید بعدا طی یک اطلاعیه مراتب عذرخواهی و دعوت رو به عمل آوردم. دیگه این که دوست دارم کتاب‌هایی که دوست دارم رو زودتر بخونم. اما خب این یک کم ترسناکه، اون کتاب‌هایی که دوست دارم بخونم واقعا کتاب‌های خوبین و احتمالا هرکدومشون می‌شن ترمزی برای شروع کتاب بعدی! همین دیروز یک کتاب فوق‌العاده رو تموم کردم - که دوست دارم بعدا این‌جا درباره‌ش بنویسم- و از دیروز هی می‌خوام کتاب بعدی رو شروع کنم و نمی‌تونم، می‌ترسم که مزه کتاب قبلی خراب شه و خیلی خیلی دلم برای فضاش تنگ شده. دوباره فرانسوی خوندن رو بعد از یک وقفه طولانی از سر گرفتم و می‌دونین واقعا زیباست، در واقع اگر شما هم اون آهنگ فرانسوی رو شنیده بودین، مطمئن می‌شدین تنها چیزی که از زندگیتون می‌خواید اینه که بتونین اون آهنگ فرانسوی رو خودتون بخونین و متوجهش بشین.باید کمپبلم رو ادامه بدم و کتاب تکامل رو تا آخرش بخونم، واقعا هیجان‌انگیزه. دوست دارم پایتون یاد بگیرم و فقط یک شروع نیاز دارم. نمی‌دونم کسی از شما، کتاب یا کورس خوبی برای یادگیری پایتون سراغ داره؟ خیلی برام تفاوتی نداره که فارسی باشه یا انگلیسی، همین که آلمانی نباشه کافیه :دی (در واقع غیرمستقیم دارم از علی و بنیامین می‌خوام که چیزهای خوبی بهم معرفی کنن ولی نمی‌خوام که معرفی‌های بقیه رو هم از دست بدم، فلذا سخاوت به خرج بدین دوستان توی کورس‌هایی که پیدا می‌کنید:)) )

آهان و مهم‌ترین خواسته‌م اینه که کار کنم! می‌دونین از اینترنت خسته شدم و راستش هیچ‌وقت اون‌قدر نرد نبودم که بتونم تماما باهاش ارتباط برقرار کنم، معمولا وقتی بخوام چیزی رو توضیح بدم ترجیح می‌دم طرف رو ببینم و رودررو این‌کار رو انجام بدم، اگر نشه، تلفنی، اگر نشه، با وویس! البته که کلمه‌های نوشته‌شده حالم رو بهتر می‌کنن اما احساس محدودیت بهم می‌دن و انگار بسته شدم! نمی‌تونم راحت باهاشون ارتباط برقرار کنم. داشتم می‌گفتم، من این مدت چند نفر رو داشتم که براشون از راه دور برنامه‌ریزی می‌کردم برای کنکور و یکیشون یک شکست مفتضحانه بود  - من خیلی خودم رو سرزنش می‌کردم به خاطرش اما بعد که با سرتیم حرف زدم و توضیح دادم بهم گفت که کارم فوق‌العاده بوده و اصلا مشکلی از طرف من نبوده و بعدا هم متوجه شدم با یک نفر دیگه هم به مشکل خورده(در واقع توی مسئله مواجهه با عذاب‌وجدان بسیار قضیه کلیدی‌ای بود!)- اما یکی از بچه‌هام هست که واقعا آرزو می‌کنم بتونم یک‌بار برم دم در آتلیه 5 معماری دنبالش و قدم‌زنان با هم بریم یک کافه نزدیک دانشگاه. دوستش دارم و از تلاشش خوشم میاد، دوست دارم که واقعا به اون چیزی که می‌خواد برسه! بگذریم، این‌ها داستان‌های متفاوتی داشتن اما در نهایت هیچ‌کدوم حالم رو خوب نکردن. می‌خواستم برم دنبال کار تایپ و ترجمه که به خودم گفتم «بیا واقع‌بین باشیم! این کار خوبه، درآمدش هم جالبه، ولی به درد تو نمی‌خوره! حالت رو خوب نمی‌کنه. چون باز هم پشت کامپیوتری و اینترنت کوفتی، دست از سرت برنداشته!» می‌دونی دوست دارم با آدم‌ها در ارتباط باشم و این کرونای لعنتی، به شدت داره اذیتم می‌کنه! فکر کنم بیشتر از هرچیزی دوست دارم که برم توی کتاب‌فروشی کار کنم. البته هرکاری می‌تونم بکنم ولی فعلا همین ایده کتابفروشی به نظرم رسیده و واقعا هیجان‌زده‌م کرده. (نهایتا می‌دونم که نمی‌تونم بهش برسم. حداقل اگر کسی این‌جا توی کتاب‌فروشی کار کرده یا حتی نزدیکشه می‌شه بیاد با هم صحبت کنیم؟)

آممم فکر کنم اگر این رو بگم خوب باشه برام. یک کم از بعضی‌هاتون ناراحتم. من دیدم که همین‌جا و حتی خارج از این‌جا چه دوست‌های معرکه‌ای دارم و چه‌قدر می‌تونن حالم رو خوب کنن. در واقع الان مطمئن شدم که چه‌قدر می‌شه از دوست‌هام خوشم بیاد و شکرگزار باشم برای بودنشون. اما چیزی که هست، گفتم دیگه از بعضی‌ها ناراحتم. می‌دونی وقتی برای آدم‌ها هستی و آدم‌ها برات نیستن، اون هم وقتی این‌قدر مشخص و علنی داری بهشون می‌گی که توی چه حال وحشتناکی گیر کردی، یک‌کم ناامیدکننده ست. نمی‌دونم واقعا، جدی می‌گم توقع خاصی ندارم ولی فقط فکر کردم که اسم "افسردگی" این‌قدر ترسناکه که حتی نمی‌تونین بذارین اسمتون هم نزدیکش بشه؟ یعنی من واقعا از همتون ممنونم، می‌دونین همین که اینجا رو می‌خونین از سرم هم زیاده ولی فقط متوجه نمی‌شم. احتمالا فکر می‌کنین اگر کسی غمگین باشه، این که به صورت ناشناس بهش نزدیک بشید کمکش می‌کنه؟ این که ندونه از کی داره این کمک‌ها رو دریافت می‌کنه، به نظرتون براش جالبه؟ این که فکر کنه شما نبودین توی ناراحتی‌هاش (درحالی‌که احتمالا به صورت ناشناس بودین)، روحیه‌ش رو می‌بره بالاتر؟ این‌ها واقعا برام سواله، جدی می‌گم، اگر جوابش رو می‌دونین بگین بهم لطفا. می‌دونی من یک اصلی داشتم که همه آدم‌ها دوستمن مگه این که خلافش ثابت بشه. و خلافش این‌قدر ثابت شد که تصمیم گرفتم آدم‌های کمی اسمشون «دوست» باشه برام توی دنیای واقعی! اما هنوز اون اصل برای وبلاگ برقرار بود، همه آدم‌ها دوستم بودن. اما الان متوجه شدم که خب این‌جا هم دوست‌های خاص خودم رو دارم و همین! بچه‌ها دیگه نیازی نیست بیشتر از این برای ثابت کردن خلافش، تلاش کنید؛ در واقع من الان می‌‌دونم که دوست‌هام چه کسانی‌ن:))

در نهایت دلم براتون سوخت و گفتم حالا که این‌همه خزعبلات من رو خوندین، اون آهنگ فرانسوی بی‌نظیر رو باهاتون شریک شم. (گرچه کار واقعا سختی بود برام!)

 


 Je te déteste pas du tout- Joyce Jonathan

  • ۹۹/۰۵/۱۴
  • جوزفین مارچ

نظرات  (۲۴)

برای پایتون مبتدی من w3s رو پیشنهاد می‌کنم.

من کتاب‌خونه بودم ولی برای شغل تابستونه بچگیم. اون زمان کار ساده‌ای نبود چون شلوغ بود‌ الان رو نمی‌دونم.

پاسخ:
چه‌قدر سایت خوب و جامعیه. ممنونم ازتون :)

کار کتاب‌خونه هم واقعا رویاییه. در واقع با فکر کردن بهش یاد کتاب «فعلا خوبم» از گری دی‌اشمیت می‌افتم:)
یادمه یک‌بار توی یکی از پست‌هاتون نوشته بودین که توی روستایی توی شمال بچگیتون رو گذروندین و راستش فکر می‌کنم توی شهرهای کوچک‌تر و روستاها معمولا شغل بچه‌های کتاب‌خون همین می‌شه، به خاطر رفت‌وآمد و آشناییشون با کتابخونه و مسئولانش و خب واقعا هم جذابه:)) کلی بهتون حسودیم شد :دی
ولی من دنبال یک تجربه یک کم نزدیک‌ترم، توی شهرهای بزرگ و جایی که معمولا آدم‌ها همدیگه رو نمی‌شناسن.
باز هم ممنون :)
  • فاطمه ‌‌‌‌
  • ببین در مورد پایتون خیلی مهمه که بدونی برا چه کاری می‌خوای یادش بگیری. می‌خوای طراحی سایت کنی یا با داده کار کنی مثلا؟ ولی برای شروع و آشنا شدن اولیه باهاش شاید این پلی لیست یوتیوب بد نباشه:

    https://www.youtube.com/watch?v=YYXdXT2l-Gg&list=PL-osiE80TeTskrapNbzXhwoFUiLCjGgY7

    خودم البته ویدیوهای اینو ندیدم ولی یه پلی لیست دیگه‌ی این آقاهه رو امتحان کردم و راضی بودم.

    من اون آشنایی اولیه با پایتون رو از یکی از مجموعه‌های فرادرس یاد گرفتم ولی الان می‌بینم دیگه رایگان نیست و فکر کنم لینک اون رو دادن به درد نخوره :دی

    یه مقدار هم کورس پایتون این سایت به دردم خورد:

    https://www.codecademy.com/ که البته اینم از یه جا به بعد پولی شد و استفاده نکردم :))

    پاسخ:
    ببین قضیه اینه که من در واقع خیلی هم نمی‌خوام حرفه‌ای پیش ببرمش و کلا احتمالا خیلی در آینده بهش نیاز مبرم ندارم، در همین حد که بتونم به مهارت برنامه‌نویسی‌م تکیه بدم و خیالم راحت بشه که دارمش. چون می‌دونی یک احتمالی هم وجود داره که نهایتا راهم رو به سمت گرایش‌های انفورماتیکی و هوش مصنوعی و نوروساینس کج کنم که خب به شدت این‌ها به برنامه‌نویسی نیاز دارن دیگه. ولی در کل همون کار با داده ست نهایت همشون. اما فعلا هدفم واقعا آشنایی با کلیتش و این زبانه.
    یک کم از ویدئوهای اول این پلی‌لیست رو نگاه کردم و چه‌قدر خوبه:)) این که با جزئیات همه چیز رو گفته خیلی خوبه:)
    من راستش کلا از آموزش‌های مکتب‌خونه بیشتر استقبال می‌کنم، کیفیت بالاتری دارن اما آموزش‌های بلاگ فرادرس خیلی به درد شب امتحان می‌خورن خداوکیلی :دی
    اون سایته هم اسمش رو زیاد شنیده بودم، تا حالا نرفته بودم دنبالش البته.
    خیلی خیلی ممنونم ازت:)
  • فاطمه ‌‌‌‌
  • در مورد عذاب وجدان متاسفانه کمکی ازم برنمیاد چون خودم خدای عذاب وجدان گرفتنم :))

     

    آهنگ خیلی قشنگی بود :)

    پاسخ:
    خدایا
    از عذاب‌وجدان ما بکاه و به عمر ما بیفزا:)))

    :) نوش جونت در واقع.
  • بنیامین بیضایی
  • سلام من تدریس جادی رو خیلی دوست دارم هرچند که کورس پایتونش رو ندیده‌ام. پس این کورس رو خودت بررسی کن و ببین که خوبه یا نه. البته الان که دیدم قیمتش یکم زیاده اما چند روز پیش تخفیف خیلی خوبی خورده بود شاید دوباره تخفیف بخوره: پایتون-جادی یکی از خوبی‌هاشم اینه که بهت مدرک می‌ده و شااااید یه جایی به دردت بخوره! اما فکر نمی‌کنم... مهم یادگیریه خودته بیشتر.

    جادی رو پیشنهاد کردم چون آدم خفنیه اما در حالت کلی بهتره برنامه‌نویسی رو از منابع انگلیسی زبان بخونی تا جستجو در مورد باگ‌ها و اشکالاتت توی گوگل برات راحت‌تر باشه. اگه تا حالا برنامه‌نویسی کار نکردی احتمالا بهتره با ویدیو دیدن شروع کنی. سایت کورسرا هم دوره‌های باکیفیتی داره قبلا جایی خونده بودم ممکنه درخواست بدی و به توی دوره‌های رایگان بدون پرداخت هزینه بتونی مدرک بگیری این صفحه سرچ پایتون این سایته: پایتون-کورسرا

    سایت پی۳۰دانلود هم دوره‌های پولی موسسه‌های آموزشی بزرگ انگلیسی زبان مثل یودمی رو به رایگان برای دانلود گذاشته و این دوره‌ها هم معمولا کیفیت مناسبی دارند. پس توی اون سایت هم از بخش آموزش پایتون رو سرچ کن.

    اگه آموزش ویدیویی دوست نداشتی و دنبال مقاله خوندن بودی این دوره کوئرا هم ممکنه بهت کمک کنه. فقط فکر می‌کنم یکم سطحش از بقیه دوره‌ها بالاتر باشه: پایتون-کوئرا

    خودت هم توی یوتیوب قطعا کلی پلی‌لیست خوب برای پایتون پیدا می‌کنی چون خیلی زبان محبوبیه و هر طور آموزشی در موردش باید موجود باشه. من چندتا ویدیو پایتون در ۴ساعت و اینا دیده بودم قبلا.

    موفق باشی!

    پاسخ:
    آه جادی:))) جادی زیبا:))) چه قدر من از جادی خوشم میاد :)))
    آممم من در واقع دسترسی دارم به این آموزش جادی توی مکتب‌خونه اما خب مطمئن نبودم ازش. فکر کردم شاید چیزهای بهتری هم بتونم پیدا کنم و این که همون نکته‌ای که درباره زبان گفتی هم هست دیگه. اصولا به کورس‌ها و کتاب‌های انگلیسی بیشتر اعتماد دارم؛ فکر می‌کنم حالا که دارم وقت می‌ذارم خب چه کاریه، با کیفیت بیشتر انجامش بدم دیگه :))
    راستش من یک مدت زیادی، البته نه مستمر و دقیق، با زبان c++ کار کردم و صرفا به نظرم هرچی پیش می‌رفتم باهاش به تسلط نمی‌رسیدم و احساس می‌کردم کافی نیستم براش. و بعد هم خب به این نتیجه رسیدم که در آینده به احتمال زیاد زبان c کمتر از پایتون به دردم می‌خوره. دیگه ریسک تغییرش رو می‌خوام بپذیرم، باشد که رستگار شوم:دی
    برای آموزش‌های کورسرا هم خیلی خیلی ازت ممنونم. فکر کنم باید ترسم رو ازش کنار بذارم و یک کم توش بگردم.

    این پی30 دانلوده چه چیز مناسبیه:)) رو چه حسابی آخه؟ :)))

    ولی در واقع من بیشتر دنبال کتاب خوندنم! یک کم با آموزش ویدئویی سختمه و درباره مقاله هم فکر می‌کنم خیلی یکهویی آدم رو پرت می‌کنه وسط داستان:| یعنی باید از قبل ذهنیت‌هایی داشته باشم که ندارم خب متاسفانه:)
    ممنونم خیلی خیلی کمکم کردی :))
    ایشالا توی بهشت بشینی کنار رود شیر و عسل، زیر سایه درخت انگور و دست در دست حوری‌ها کد بزنی :دی
  • بنیامین بیضایی
  • اوه نه این پایتون توی کوئرا پایتون پیشرفته است سمتش نرو! 

    پاسخ:
    حله:))
    نگهش می‌دارم برای بعد.
  • سرکار علیه
  • از عذاب‌وجدان ک گفتی و ملاکش... من ی سری چیزارو حق میدونمگ مثلا اگه تو مترو دیدم که زنی داره سر یه بچه کار یا هر دختر بی زبون دیگه ای داد میزنه که چرا پامو لگد کردی، من حتما با اون زن برخورد میکنم. با اینکه میدونم تو جمعه یا احیانا سنش از من بیشتره و... اما رفتارش‌مناسب نبود، درواقع شرافتمندانه نبود! ی سری چیزا اصول خودمه که بیشترش بخاطر دین و فرهنگ خانوادمه، بنظرم منطقی میان و طبق همونا عمل میکنم، اینطوری عذاب وجدان نمیگیرم چون به اون اصول "یقین" دارم که درستن. میدونی، یقین داشتن خود به خود حجته برای هرکسی. تو اگر کاری کنی و بهش یقین داشتی باشی، اگر کسی ازت پرسید چرا اینکارو کردی و بگی یقین داشتم که کار درستیه، دیگه طرف باز ازت سوال نمیکنه که خب چرا؟! یقین داشتی دیگه!.. امیدوارم تونسته باشم کمک کنم :)

    پاسخ:
    خب چه جوری می‌تونیم مطمئن باشیم به چیزهای درستی یقین داریم؟
    حواسمون نباشه، ممکنه کم‌کم تبدیل به تعصب بشه ها.
  • سرکار علیه
  • درمورد‌ آدما... به شدت باهات همدردی کردم. تا مدت ها فکر میکردم همه خوبن مگر اینکه خلافش ثابت بشه و به قول تو انقد خلافش ثابت شد که دیگه به کسی اعتماد ندارم. مدت ها بعد یه خطبه از امام علی تو نهج البلاغه خوندم که یه تیکه‌ش میگف (به مضمون): اگر زمانه ی شما طبق درستکاری پیش میره، به مردم درنگاه اول حسن ظن داشته باشید اما اگر زمانه ی شما، زمانه ی فریبکاری و نادرستیه، حسن ظن داشتن در نگاه اول، چیزی غیر از فریب دادن خود نیست.

     

    و بهت غبطه میخورم از اینکه دوستای خوبی داری، دو دستی نگهشون دار. دوست خوب دیگه پیدا نمیشه یا در خوشبینانه ترین حالت، اگر پیدا شه، تو رو دوست خوبی نمیدونه!

    پاسخ:
    این حدیث واقعا خیلی جاها به آدم مسیر می‌ده برای رفتارها و اخلاق‌هاش. واقعا خیلی خیلی خردمندانه ست. اما خب می‌دونی آدم گاهی اوقات نمی‌تونه خودش رو راضی کنه که توی نگاه اول سوءظن داشته باشه، بیشتر برمی‌گرده انگار به جهان‌بینی خود آدم‌ها و اعتمادشون به دنیا.

    تو هم حتما دوست‌های خوبی داری یا حداقل من از اعماق قلبم برات آرزو می‌کنم که داشته باشی:) دلشون هم بخواد؛ به این مهربونی:))
  • سرکار علیه
  • من خودم از کتابفروشی خیلی خوشم میاد، اما تا الان سراغ هرچی رفتم یا آقا میخواستن و یا رزومه کاری. منم بی تجربه اما با علاقه :)... مگر اینکه آشنایی چیزی باشه.. خلاصه اگه بود ب منم بگو "-"

    پاسخ:
    ای بابا:((
    خب از چه طریق‌هایی رفتی سراغش؟ :))
    اصلا پاشو با هم بریم دنبالش:دی

    آدما از یه جایی به بعد انقدر شروع به ناامید کردنت می کنن که یه جایی عمیقا چیزی تو وجودت بی اعتماد میشه و منِ امروز نمی تونم اسم آدمارو خاطرم نگه دارم... 

    همین الان هم اسم ۸۰درصد آدمای مدرسه رو فراموش کردمD:

     

     

    پ.ن: لطفا آهنگ های فرانسوی بیشتری معرفی کنید:))

    پاسخ:
    عجیبه واقعا. دیگه این حد از فراموش کردن واقعا کار سختیه، درباره چند نفر واقعا علاقه دارم که آشناییم باهاشون رو از یادم ببرم! اما متاسفانه امکان نداره انگار...

    پ.ن: به روی چشم. فعلا این رو داشته باش شما تا بعد:)) من واقعا عاشق آهنگ‌های زازم:)

    نه زهرا، من فکر نمی‌کنم کار درستی باشه که به کسی بگی که داره اذیتت می‌کنه و برو گم شو اصن :)) منظورم اینه که کسی که میاد رک و راست بهت می‌گه «اگه دوست داری با من حرف بزن.» دیگه خودش تصمیم خودش رو گرفته و به این نتیجه رسیده که براش مهم‌تره که با تو حرف بزنه تا مثلا یک کار دیگه. و هر فردی، مسئول تصمیم‌های خودشه.

    و موضوع اینه که خیلی‌ها به بلوغ این‌طوری نرسیدند، ولی وقتی تو با ملاحظه و با احتیاط جواب نه بدی، در واقع باعث می‌شی اون فرد هم به بلوغ نزدیک‌تر بشه. و شخصا برای من، این که حریم و اختیارات خودم حفظ بشه، و طرف مقابلم هم بهش آسیبی وارد نشه، ارجحه نسبت به این که مثلا فرد مقابل برای یک ساعت یا یک روز خوشحال بشه.

    و ببین، یادته که من راجع به مامانم گفتم؟ که خیییلی کار می‌کنه؟ مامان من فکر می‌کنه این‌طوری داره لطف می‌کنه، و قطعا هم می‌کنه و من فکر نمی‌کنم وظیفه‌اش باشه یک ساعت هم در روز کار کنه، ولی انرژی هر فردی محدوده. مامانم خیلی کار می‌کرد و در عوضش با غر زدنش یک خونه رو روانی می‌کرد کاملا. ولی الان که مثلا همه کار می‌کنند و مامانم خودش هم عادت کرده که به بقیه بگه که این‌قدر سربار نباشند و کار کنند و خودش فیلم می‌بینه و کارهای مورد علاقه‌اش رو می‌کنه، خیییییییلی همه چیز راحت‌تر شده. و درست‌تر. چون همون‌طور که گفتم وقتی سه تا فرد با آمادگی و وقت کار کردن توی خونه هستند، مامانم چرا باید کار کنه؟ الان خوشحاله، واقعا پیشرفت کرده نسبت به هفته‌های قبل، و خب، شکر خدا خیلی کم‌تر هم غر می‌زنه.

    شبیه همین، توی وضعیت تو هم هست. تو از انرژی‌ت برای بقیه می‌زنی، و به خودت نمی‌رسی و فکر می‌کنی این‌طوری بهتره و داری جهان قشنگ‌تری می‌سازی. ولی تو هم انرژی محدودی داری. و نمی‌تونی اگه بخوای به فکر همه باشی، به خودت برسی، و بقیه هم اولویت‌های خودشون رو دارند و ممکنه فکر نکنند باید به تو برسند و می‌بینی؟ یک چرخه‌ی معیوب.

    توی این دنیا مهم‌ترین مسئولیتت محافظت از خودته. اگه از پس این براومدی، بعدش می‌تونی به دیگران هم با خیال راحت کمک کنی. و فداکاری شاید یک فضیلت باشه، ولی فضیلتیه که احتمالا باید بدون توقع باشه. و اشکالی نداره اگه ما یک فضیلت رو نداشته باشیم.

    پاسخ:
    :))))
    ببین سارا واقعا من نمی‌دونم. در واقع فعلا دارم سعی می‌کنم همون تفکر هرفردی، مسئول تصمیم‌های خودشه رو توی خودم بزرگ کنم و یاد بگیرمش:)
    می‌دونی من خودم رو توی دسته آدم‌های فداکار طبقه‌بندی نمی‌کنم، چون واقعا اون‌قدر هم روح وسیعی ندارم که بدون چشم‌داشت یا عصبانیت کار رو پیش ببرم. بیشتر همون غرهای درونی هست که فقط هم خودم می‌شنومشون :|
    در واقع الان دارم فکر می‌کنم تو چه‌قدر عاقل و بزرگی:))

    راجع به عذاب وجدان...

    به نظرم توی اتفاقات مختلف دنبال مقصر نگرد، مقصر یک بار منفی‌ای داره و اینجوری به نظر میاد که فقط به‌درد سرزنش کردن می‌خوره :/ شایدم من اینجوری راجع به این کلمه فکر می‌کنم، به‌هرحال. نه خودت رو مقصر بدون و نه طرف دوم رو. دنبال مسئولیت بگرد. یعنی ببین، یک اتفاقی افتاده و احتمالا پیامدهای ناخوشایندی برای یکی از طرفین یا هردوش داشته، خیلی‌خب؛ حالا بیا فکر کن و ببین که چه‌کاری می‌شه براش کرد، هم برای خودت و هم طرف مقابل. ببین اصول و ارزش‌های خودت چه‌کاری رو پیشنهاد می‌دن و نه به عنوان کاری که که برای کم کردن عذاب وجدانت انجام می‌دی، به عنوان کاری که در اون لحظه ازت برمیاد و به عنوان یک مسئولیت، انجامش بده.

    توی این مثال واتساپ که زدی، من خودمم مثل توام، مثلا وقتی چند روز پشت سر هم توی اینستا استوری می‌ذارم میام شروع کنم که عذاب وجدان بگیرم :/ و مجبورم مدام به خودم یادآوری کنم که این صفحۀ منه‌، من می‌تونم و حق دارم که هرقدر که دلم می‌خواد و با هر محتوای زردی که دلم می‌خواد توش مطلب بذارم (حالا شاید اون دنیا مجبور شم جواب پس بدم. ولی مسئول انتخاب بقیه و هدر رفتن وقت‌شون من نیستم، انتخاب خودشونه، دقیقا مثل حرف‌های شیطان توی قرآن :/)و من کسی رو غل و زنجیر نکردم که بخونه مطالب من رو، اگه کسی اذیته می‌تونه و حق داره خوش یه فکری برای خودش بکنه و حداقل کاری که می‌تونه انجام بده این کاره که انگشت مبارک رو بزنه روی صفحه و رد شه، و این واقعا کار سختی نیست :/

    کلا یه‌سری حق و حقوق هست که آدم‌ها دارن و طبق اون‌ها می‌شه گفت کسی مقصر هست یا نه (یعنی کار اشتباهی انجام داده یا نه). توی رخدادهای مختلف بیا دقیق فکر کن که هرکس چه حق‌هایی در اون زمینه داشته و حقش زیر پا گذاشته شده یا نه. و اگر هم واقعا حق کسی رو زیر پا گذاشته بودی چاره‌ش یک معذرت‌خواهی درست و تلاش برای جبرانه و تموم، نه اینکه هی به خودت عذاب وجدان بدی و به معنای واقعی عذاب بکشی. در زمینۀ حق و حقوق و بازم باتوجه به مثالت این یادت باشه که آدم فقط روی فکر و رفتار خودش کنترل و حق انتخاب داره، نباید و نمی‌تونه افراد دیگه رو به خدمت خودش دربیاره. تو اختیار این رو داری که راجع به یک موضوعی صحبت کنی، یک آدم دیگه اختیار این رو داره که اگه اذیت می‌شه نخونه، یا مثلا بیاد باهات راجع بهش بحث کنه، باز تو اختیار این رو داری که جوابش رو بدی و از نوشته‌هات دفاع کنی یا کار دیگه‌ای انجام بدی. در کل نظرم اینه که جایی که به نظرت واقعا اشتباه مسلمی نداری (منظورم چیزهای ضایع‌ست، چه‌جوری بگم... مثلا مشغول دروغ و تهمت و اینا نیستی) تو مسئول حق و حقوق خودت باش. بذار بقیه هم خودشون حواس‌شون به خودشون باشه و از حق و حقوق‌شون در برابر تو دفاع کنن، زبون دارن دیگه، اگه هم ندارن مشکل خودشونه. (بازم می‌گم منظورم این نیست که همه حق دارن زورگویی کنن و کسی هم که زبون نداره مشکل خودشه، منظورم جاهاییه که خط‌کشی واضح و قانون و اصل خاصی وجود نداره و مثلا پای سلیقه در میونه.)

    شاید برای تو هم اینجوری باشه که وقتی یک مطالبی رو راجع به این مشکلات بخونی اون لحظه به نظرت منطقی بیاد ولی بعدا باز طبق شیوۀ پیشین خودت عمل کنی و مثلا عذاب وجدان بگیری باز. اگه اینجوری هستی، پیشنهادم اینه که جمله‌هایی رو که برات مفیدن، یه جا جلوی چشمت نگه داری؛ مثلا بزنی بزنی به دیوار اتاق، یا تصویر پس‌زمینۀ لپتاپ و گوشی باشن، یا توی دفتر بنویسی و هر شب مرورشون کنی. وقتی یک عمر یه جور عمل کردی، لازمه که زود به زود شیوۀ درست‌تر (در این مورد اولویت دادن به خودت) رو به خودت یادآوری کنی.

    نمی‌دونم کمک‌کننده هست یا نه؛ ولی این نمودار رو چند روز پیش دیدم. عذاب وجدانم یه مشکله دیگه. ببین می‌تونی کاری برای اون کسی که در قبالش عذاب وجدان داری بکنی یا نه، اگه می‌تونی که خب بسم الله، اگر نمی‌تونی درس‌های لازم رو بگیر و دیگه رهاش کن. 

     

    یک نکتۀ مورد حسودی یا غبطه هم راجع به کتاب‌فروشی بگم؟ شهر ما کتاب‌فروشی نداره :/ یکی از رویاهام اینه که خودم اولی‌ش رو تاسیس کنم در چند سال آینده :دی *_* ان‌شاءالله تو مشغول به کار شی و من اون موقع میام از تجربیاتت در گرداندن اونجا استفاده می‌کنم :))

    +خدا خیر بده بیان رو، شونصد بار ویرایش کردم :دی

    پاسخ:
    سلام آرزو:) باید بگم که خیلی خیلی دلتنگت بودم، چندبار اومدم توی وبلاگت کامنت بذارم که دیدم راه‌های ارتباطی رو تقریبا بستی و فقط نخواستم مزاحم خلوتت بشم:) امیدوارم که حالت خوب باشه واقعا.
    این حرفت رو درباره مقصر و مسئول دیروز خوندم و خیلی بهش فکر کردم. واقعا ایده محشری بود، فکر کنم همین دیشب من رو از یک فروپاشی روانی درست و حسابی نجات داد. می‌دونی من یک جمله کلیدی دارم معمولا برای وقت‌هایی که یک اشتباهی پیش اومده حالا تقصیر من بوده یا کس دیگه‌ای خیلی فرقی نداره و من فقط حوصله شنیدن غرهای طرف رو ندارم، می‌گم «خب حالا باید چی کار کنم؟» این جمله معمولا باعث می‌شه آدم‌ها یک کم دست از سرزنش کردن خودشون یا بقیه بردارن، دقیقا همون مرز تبدیل مقصر به مسئوله:) ممنونم ازت:))
    آممم می‌دونی توی اینستا مخصوصا این‌قدر محتوای بی‌ارزش زیاد شده که این حرف‌ها هم پشت سرش خیلی زیاد شده که نمی‌دونم مثلا شما در مقابل اینترنت یا وقت مردم مسئولید و این حرف‌ها. در واقع من یک بار داشتم با دوتا عکاس حرف می‌زدم و اون‌ها اینطوری بودن که شما در مقابل چشم مردم هم مسئولید اگر چیزهای مطابق با زیبایی‌شناختی رو بهشون نشون ندید. من اوائل واقعا یک کم همین‌طوری فکر می‌کردم اما نهایتا به این نتیجه رسیدم که اهمیت، کاملا نسبیه! می‌دونی مهم‌ترین چیزها و درگیری‌ها برای من لزوما برای کس دیگه‌ای مهم نیست پس برای اون تبدیل می‌شه به محتوای بی‌ارزش! همین زیبایی هم، اون دو نفر اعتقاد داشتن که اصول مشخصی در رابطه با زیبایی وجود داره که طبع بشر اون رو می‌پسنده، اما نمی‌دونم فکر کنم اون‌ها فقط جامعه عکاس‌ها اون هم عکاس‌های خیلی نزدیک به خودشون رو دیدن، سلیقه‌ها این‌قدر متفاوته که بعضی‌ها حتی به نظرشون زرد خیلی رنگ چندشیه!! عجیبه واقعا زرد به این قشنگی:دی. یعنی کلا بحث خاله‌زنک‌بازی و فالوبک و این‌ها رو بذاریم کنار، تو واقعا مسئول نیستی در مقابل چیزهایی که بقیه دوست دارن، می‌دونی صرفا این پلتفرم‌ها برای ابراز خودمونه و اگر قرار باشه فقط به سلیقه مخاطب توش پرداخته بشه، یک کم متناقض با هدفش می‌شه! یعنی خب خیلی راحته، فلان صفحه عکس‌های زیبایی نداره به نظر من، خیلی راحت آنفالوش می‌کنم یا نمی‌دونم مثلا من از این گروه‌های موسیقی عجیب و غریب کره‌ای بدم میاد و خیلی راحت وبلاگ‌هایی که فن‌پیج این‌هان رو نمی‌خونم! واقعا یعنی برای من مخاطب قضیه انتخاب خیلی ساده‌تر از این حرف‌هاست که آدم‌ها بخوان خودشون رو درگیر سلیقه من کنند.
    ولی ببین همیشه بحث حق نیست! یک جاهایی بحث انسانیته. ببین مثلا من حق دارم که یک ساعت‌هایی رو توی خونه برای خودم داشته باشم، حق دارم که بعضی حرف‌ها رو جواب ندم یا همه این‌ها. اما نهایتا برای 5دقیقه تاخیر بعضی‌اوقات تا 10 دقیقه بعدش دارم عذرخواهی می‌کنم. یا نمی‌دونم مثلا تو واقعا حقی از طرف یک کودک کار به گردنت نیست، اما خب اگر بهش بی‌اهمیت باشی می‌تونی تا سال‌ها بعد خودت رو نبخشی. نمی‌دونم حالا منظورم رو درست رسوندم یا نه؟
    ولی فکر کنم متوجه منظورت شدم که گفتی جایی که اشتباه مسلمی انجام ندادم، تمرکزم روی حق و حقوق خودم باشه.
    آرزو اونجا که درباره خوندن مطلب‌ها و فراموش کردنشون گفتی واقعا می‌خواستم پاشم بیام بغلت کنم *-* در واقع یک تیمی هستن که پروژه مقابله با افسردگی دارن و این‌طوریه که هرروز برام یک سری جمله کمک‌کننده ایمیل می‌دن و می‌دونی واقعا جمله‌هاشون بی‌نظیره و خیلی تا اینجا کمکم کردن (اگه دوست داری ببینی پیجشون تو اینستا اینه) و من اون رو به جز این که هرروز از توی ایمیلم می‌خونم برای اون یکی اکانت خودم می‌فرستم و بعدا می‌رم از اون‌جا هم می‌خونم (هردفعه هم یادم می‌ره خودم به خودم پیام دادم و استرس می‌گیرم که یا خدا این اکانتم رو که کسی نداره، کی بهم پیام داده یعنی؟:دی) ولی فکر کنم واقعا بعضی جمله‌ها رو باید بیشتر جلوی چشمم بذارم:)
    چه‌قدر نمودار خوش‌حالی بود:)) جدی می‌گم فقط تونستم لبخند بزنم و به خودم بگم دیدی نگرانی نداره هیچی؟:))

    آممم اشکالی نداره بپرسم کدوم شهرین؟ :)
    ولی واقعا رویای قشنگیه مخصوصا که فکر کنم خیلی خیلی موفق باشه:)) بعد هم من فکر نمی‌کنم تا اون‌موقع واقعا بتونم مشغول به کار شم، میام توی کتاب‌فروشی تو کار می‌کنم اصلا *-*

    تو چقدر منی :)

    البته صادقانه میگم که کلشو نخوندم ولی درک کردم با تموم وجودم حرفاتو

    برای اینایی که گفتی معمولا درمانی وجود نداره.باید سعی کنی به خودت کمتر سخت بگیری.یه کاری کنی که ذهنت ازین حرفا خالی بشه.حالا یا با حرف زدن و نوشتن یا با کار کردن.

    همه چی با یوتیوب حل میشه این اثبات شده‌است!

    پاسخ:
    می‌دونی حس می‌کنم همه این مشکلات خیلی شایع و زیاده کلا. یعنی بعضی موقع‌ها حتی من بیشتر ناراحتیم از اینه که چرا این‌قدر ناراحتی‌های رایجی دارم:| :دی
    یوتیوب؟ چه کمکی می‌تونه بکنه مثلا؟:)) دقیقا متوجه نشدم برای بخش پایتون و این‌ها گفتی یا اون بخش‌های روحی و روانی‌طور؟

    :)

     

    فقط یک چیز راجع به قسمت آخر و ناشناس و اینا بگم. من که قطعا نبودم، ولی اگه می‌بودم دلیلم از این قرار بود: من به هیچ‌کس بیشتر از یه فاصله‌ای نزدیک نمیشم. اختیارش تقریبا با من نیست و شاید براتون عجیب باشه که بدونین من دوست صمیمی نداشتم و ندارم. شاید کارهایی که دوستای صمیمی برای دوستشون می‌کنن یا حتی دوستای صمیمی هم برای دوستشون نمی‌کنن رو برای آدم‌های زیادی انجام بدم، ولی احساس و عاطفه‌م نسبت به اون شخص از یه حدی عمیق‌تر نمیشه. بارها پیش اومده همین کارهایی که گفتم رو برای دوستای معمولی انجام دادم به نیت کمک، و بعد غلیان احساسات و وای تو بهترین دوستمی و اینها دریافت کردم و دیدم بقیه انتظار دارن حالا دیگه با هم دوست جون‌جونی باشیم! برداشتشون این بوده که من چند قدم تو دوستی اومدم جلو و اون‌ها هم به همون نسبت اومدن جلو. بعد من ترسیدم و ناگهان عقب کشیدم و بدجوری خورده تو پر طفلکی‌ها. خیلی اذیت‌کننده است، هم برای بقیه هم خودم. دیگه کمتر لطف‌های غیرمنتظره یا بزرگ می‌کنم یا اینکه سعی می‌کنم غیرمستقیم، باواسطه، ناشناس این کارو بکنم. من نمی‌تونم به آدما نزدیک بشم و نمی‌تونم کمک نکنم، پس سعی می‌کنم بدون نزدیک شدن کمک کنم.

    همون‌طور که در مورد عذاب وجدان گفتی، این مشکل من یک نفره. واقعا نمیشه تعمیم داد به ناشناسایی که گفتی، ولی خب نامحتمل هم نیست.

    پاسخ:
    تسنیم. اول می‌خوام ازت تشکر کنم که خوندی حرف‌هام رو:) جدی می‌گم، از دفعه پیش که شاید فضای فکری‌م رو خیلی درک نکردی فکر کردم شاید دیگه نخوای بخونی این‌جا رو. خوشحالم که هنوز اینجایی و حتی تا بند آخرش هم خوندی *-*

    فکر می‌کنم متوجه می‌شم منظورت رو. من خودم هیچ‌وقت این‌طوری نبودم اما دوست‌های زیادی داشتم و دارم که همین‌طوری‌ن. می‌دونی قاعدتا من نمی‌تونم نظری درباره‌ش بدم و خب چیزیه که توی ذهن خود آدم‌هاست و قاعدتا دوستی‌ها برای بهره بردن نیست صرفا، اون هم می‌تونه یک چیزی ازش باشه اما بیشتر برای اینه که حالت خوب باشه باهاشون و وقتی تو با نزدیک شدن ذهنت درگیر می‌شه و آشفته می‌شی، کاملا قابل درکه و طبیعیه که بخوای فاصله رو حفظ کنی. مشکلش یک کم اینه که بعد از چند وقت روابطم با اون دوست‌هام خیلی سطحی شد و هیچ‌وقت نتونستیم با هم حرف‌های عمیق‌تری از روزمره و تو خوبی، من خوبم و این‌ها بزنیم. نمی‌دونم حالا شاید من دقیق متوجه منظورت نشده باشم.

    خلاصه که آره شاید حق با تو باشه، کلا قضاوت به من نیومده :دی

    من بخش خوبی از کودکیم رو تو روستا بودم. از مدرسه به بعد و نوجوانیم تو ساری، مرکز استان مازندران، سپری شد.

    پاسخ:
    بله بله:))
    پس یعنی خاطره کتاب‌خونه‌داری برای ساری بوده؟

    طبعا.

    پاسخ:
    :)
  • بنیامین بیضایی
  • آهان اگه تجربه برنامه‌نویسی داری همه چی برات ساده‌تره! از یک داکیومنت خوب شروع به خوندن کن و هر جا به مشکلی برخوردی گوگلش کن. =))

    پاسخ:
    ممنونم ازت بنیامین:))
    باز هم اگر سوالی داشتم میام توی وبلاگت ازت می‌پرسم:)
  • فاطمه ‌‌‌‌
  • حقیقتش من مقایسه‌ای بین مکتب‌خونه و فرادرس نداشتم. فقط یه بار که فرادرس از این طرح‌هاش گذاشته بود که یه مدت بعضی آموزش‌هاش رایگان می‌شد، برداشتم هر چی به نظرم ممکن بود به درد بخوره دانلود کردم و یکیش همون پایتون بود :))

    پاسخ:
    بله بله :)))

    من تقریبا هر روز سر می‌زدم اینجا :)

    اختلاف فکری زیاد داریم (حالا نه اونی که تو اشاره کردی، اون فقط یه چیز عجیب و فان بود، مسئله‌ی ناراحت‌کننده‌ای توش وجود نداشت)، ولی یکی از دلایل خوندن کتاب و وبلاگ و... دقیقا همین اختلاف‌هاست دیگه :)

    من به فوق‌العاده نبودن خودم اطمینان دارم، همون‌طور که به فوق‌العاده نبودن بقیه‌ی آدما اطمینان دارم. شاید طرز فکر وحشتناکیه، ولی به نظرم هیچ‌کس فوق‌العاده نیست.

    پاسخ:
    :))
    یعنی توی بقیه اختلاف نظرهامون چیزهای ناراحت‌کننده‌ای وجود داره؟ :(
    آره دقیقا همین اختلاف‌ها به نظرم واقعا خوبن:)

    وحشتناک چرا؟ اتفاقا شاید طرز فکری باشه که جهان رو از این خودشیفتگی، سردرگمی و مشکلاتش قراره نجات بده!

    گاهی بله :) منظورم این نیست که از تو ناراحت بشم، ولی در کل شاید مسئله‌ی آزارنده‌ای باشه و فک کنم طبیعی هم باشه. میشه مصداق نپرسی؟ :)

     

    نه بابت اینکه خودمو فوق‌العاده ندونم، بابت اینکه هیچ‌کس رو فوق العاده نمی‌دونم شاید وحشتناک باشه. حداقل برای خودم یه جهان تخت و بدون پستی بلندی می‌سازه که خوب نیست.

    پاسخ:
    خدای من. خیلی کار سختیه که نپرسم ولی اگر راحت نیست باشه:))

    نمی‌دونم، شاید اگر ویژگی‌ها رو از آدم‌ها جدا کنیم بهتر بشه، می‌دونی مثلا می‌تونی بگی فلانی توی خصوصیت ایکس فوق‌العاده ست ولی خصوصیت ایگرگ رو نداره، که از قضا یکی دیگه اون خصوصیت رو به طرز فوق‌العاده‌ای داره.

    نه هیچ‌کس تو هیچ‌چیز فوق‌العاده نیست :)

    حداقل فعلا!

    پاسخ:
    خب باز هم فکر نمی‌کنم خیلی خطرناک باشه:)
    حداقل فعلا! 

    هر چی میخوای یاد بگیری از یوتیوب استفاده کن البته باید زبانت خوب باشه هم واسه سرچ و پیدا کردن مطلبت هم واسه دیدن کلیپا

    پاسخ:
    باشه ممنون :) 

    سلام :) ممنون از توجه و محبتت ^_^ خوبم خدا رو شکر. امیدوارم حال خودتم خوب‌ باشه :)

    این چیزی رو که دربارۀ مسئولیت گفتم از کتاب تئوری انتخاب خوندم. متاسفانه فقط در همین حدی که بهت گفتم یادم مونده -_- اگر بعدها خواستی بخونش خودت :) برای خودمم کارساز بوده واقعا. دقیقا برای اینکه دست از غر زدن و غر شنیدن برداریم و ببینیم چه می‌شه کرد حالا.

    راجع به اینستا، صفحاتی که از اونجا پول در میارن با صفحات ماها فرق دارن به نظرم. صفحه‌ای که داره از توجه و بازدید استوری‌های مخاطبینش برای تبلیغات استفاده می‌کنه یا نه اصلا خودش یک محصولی رو می‌‌فروشه، خب باید بیشتر به سلیقۀ مخاطبش احترام بذاره. ولی واسه ماها همون‌طور که خودت گفتی صرفا ابزاریه برای ابراز کردن خودمون، این عبارت رو خیلی خوب گفتی.

    زیبایی هم نسبیه واقعا. وقتی همه‌چی انقدر نسبیه نمی‌شه رضایت همه رو نگه داشت. همۀ عالم و آدمم جمع بشن و بگن آدم‌ها به‌طور ذاتی از فلان چیز بیشتر خوش‌شون میاد، باز ممکنه چهار نفر باشن که بگن نه ما از بهمان چیز بیشتر خو‌ش‌مون میاد.

    این مثالی که راجع به کودکان کار زدی، عوض کرد نظرم رو. البته یک روایت‌هایی توی اسلام داریم راجع به اینکه مقداری از حق نیازمندان در دست توانگران گذاشته شده و وظیفه دارن بهشون کمک کنن ولی خب وارد این بحث نمی‌شیم و حرفت درسته. همیشه بحث حق نیست و همون واژۀ انسانیت که گفتی بهتره. :)

    ممنون که اون پیج رو به منم معرفی کردی *_* قطعا مفید خواهد بود برام.

    ابن نموداره رو من گذاشتم تصویر صفحۀ قفل گوشی‌م. شونصدبار در روز در حالی که دارم لب یا ناخنم رو می‌جوم گوشی رو برمی‌دارم و نگاهم بهش میفته و برای بار شونصدم یه کمی فکر می‌کنم و می‌گم راست می‌گه دیگه، فکر نکن اینقدر بهش :))

    شهر رو خصوصی می‌گم.

    اووَه! مطمئن باش تا وقتی من پول و سایر شرایط لازم برای زدن کتاب‌فروشی‌م رو پیدا کنم، تو چندبار شغل یا کتاب‌فروشی عوض کردی :))

    پاسخ:
    تئوری انتخاب رو فکر کنم توی یکی از اپیزودهای بی‌پلاس خلاصه‌ش رو شنیده بودم، احساس می‌کنم زیادی آشناست ولی هیچی تقریبا ازش یادم نیست! ممنون که گفتی، می‌خونمش حتما:))
    آره خب می‌دونی کلا شرایط متفاوته در حالت‌های مختلف و همین باعث می‌شه یک کم گیج‌کننده باشه که دقیقا خودت ندونی توی کدوم شرایط هستی و وظیفه‌ت دقیقا چیه! برای همین یک کم مصداق پیدا کردن برای اون عذاب‌وجدانه سخت و عجیبه!
    یک جاهایی هم البته همین انسانیت سخت می‌شه تشخیصش چون خب می‌دونی هرجا بر اساس فرهنگ و این‌ها متفاوته و اصلا یک نظریه بسیار عجیب هم وجود داره که می‌گه شاید با کنار گذاشتن انسانیت قراردادی‌مون به انسانیت واقعی برسیم، وقتی که وجهه انسانیت با چیزهای غیرانسانی شبیه جنگ و این‌ها به هم خورده! یعنی کلا موافقن که ضدتمدن رفتار کردن نجات‌دهنده ست!! نمی‌دونم واقعا، همون‌قدر به نظرم این حرفشون مسخره ست که نظریه زمین‌تخت‌گرایان مسخره ست! حالا بگذریم حرف این نیست، اما اگر یک معیار برای انسانیت بشه پیدا کرد قطعا کار خیلی خیلی راحت‌تره:)

    خواهش می‌کنم بابت معرفی پیج، خوشحال می‌شم اگر بتونه حتی یک کم کمکت کنه:)) وظیفه‌ بود*-*

    + زودتر دست به کار شو خب، اصلا با هم شریک می‌شیم:دی

    عجب نظریۀ عجیبی حقیقتا :))

    + الآن که زوده واقعا :)) در اولین فرصتی که بفهمم محل زندگی‌ دلخواهم کجا خواهد بود، دست‌به‌کار می‌شم :دی فعلا بین همین‌جا، دیار پدری‌م و حتی یک شهر غیرمرتبط ولی خوش‌‌آب‌و‌هوای دیگه شک دارم :/ 

    ++ عطف به نظر خصوصی‌‌م: توقع نداشتم معروف باشه واقعا :))

    پاسخ:
    :))))))
    آه امیدوارم حداقل بتونم یک روز ببینمت:)

    منم امیدوارم ^_^

    پاسخ:
    *-*
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی