بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

به صرف چای وانیلی و بیسکوئیت نارگیلی.

سلام.

اگر بگن فقط یک چیز توی دنیا هست که ازش متنفری، من حتی احتمالا نمی‌گم اون چیز جنگه، دعوائه، پاندمی جهانیه یا هزارتا کوفت دیگه. صرفا می‌گم خواب، نفرت‌انگیزترین موجود جهان! واقعا ازش بدم میاد، جدی جدی! حالا نمی‌خوام ناشکری کنم که از فردا همین یک‌کم خواب هم که دارم، از دست بره ولی خب دیگه، خدایا خودت حواست باشه :دی

سه شب پیش ساعت سه و نیم خوابیدم و ساعت پنج و نیم که برای نماز پاشدم دیگه خوابم نبرد. در ادامه به زندگیم پرداختم و با خودم گفتم چه‌قدر عالی که آدم با دو ساعت خواب نمی‌میره و حتی در طول روز هم این‌قدر سرحاله:) خلاصه که ناهار رو درست کردم و بعد از جمع کردن سفره ناهار واقعا از درد انفجار سر خوابم برد! و عصر باز بیدار شدم و ببین عزیزم من فکر کردم از کمبود خوابه سردردم و منطقی هم بود اما خب باز هم ادامه داشت. در دو شب و دو روز آتی‌ش واقعا توی تب سوختم و حتی شب اول با لرز هم همراه شده بود! خب من واقعا خیلی از بیماری نمی‌ترسم اما خب من تقریبا حاضرم بمیرم اما الکی الکی سردم نشه، سرماخوردگی یک کابوس وحشتناکه برای من. خلاصه که لرز برطرف شده اما این تب و سردرد کوفتی دوروز و دوشبه (احتمالا امشب تبدیل می‌شه به سه شب) با منه. سردردش هم عادی نیست، یک جور سنگینی سره. انگار یکی داره اسپانیولی* می‌رقصه توی سرت! یک وقت‌هایی هم دستش رو می‌گیره به دیواره‌ها ( احتمالا می‌شه استخون‌های جمجمه) و با پاش به هرچی می‌تونه اون تو ضربه می‌زنه و همه چیز رو قاطی‌پاطی می‌کنه. آهان یک‌موقع‌هایی هم خوابش می‌بره و من باید مواظب باشم هیچ تکونی به خونه کوچک و دنجش ندم، چون ممکنه بیدار بشه و هوس یک رقص دوباره کنه! [البته حالا من می‌دونم به احتمال زیاد این از اختلال بارورسپتورهاست، اما فعلا رقص اسپانیولی برام ملموس‌تره :دی] آره خلاصه می‌خواستم بگم بچه‌ها با دوساعت خواب، آدم نمی‌میره :)))

در واقع می‌دونی یک موقع‌هایی با خودم فکر می‌کنم خدا براش جالبه که ببینه من تا کجا می‌تونم ازش دور شم! یعنی واقعا انگار براش مثل یک بازیه و البته من کلا درباره نعمات الهی خیلی به روش نمیارم، بین خودمون واقعا ازش ممنونم ولی خب بهش نمی‌گم. فقط یک موقع‌هایی غرهام رو بهش می‌گم. ببین با آدم‌ها این‌جوری نیستم ها، دائما در حال تشکر و عذرخواهی‌م، ولی فکر می‌کنم با خدا، اگر همه‌چیز رو می‌دونه و اگر این‌قدر بی‌نیازه که دیگه چه نیازی به شکر من؟ خودش متوجهه دیگه؟ مثل آدم‌ها که نیست! ولی خب نمی‌دونم هنوز هم چه دلیل قانع‌کننده‌ای داره ولی خب بذارید بگم من کاملا دارم مصداق‌های اون «کفر، نعمت از کفت بیرون کند» رو می‌بینم. و محض رضای خدا شماها دیگه عبرت بگیرید و راه من رو نرید:)

آره دیگه از این به بعد برنامه روی شکرگزاریه تا ببینیم چی پیش میاد؟ بذار همین‌جا اصلا اولین شکر رو به جا بیارم: خدایا شکرت بابت ایبوبروفن که یک چندساعتی اون رقاصه اسپانیولی رو به خواب می‌بره:)))

 


* منظورم دقیقا ترکیبی از سرعت و حرکت این (رقص اسپانیایی- آپارات) و دیوانگی این (Traditional Spanish dancing-youtube) و هیجان و شور این (The Perks of Being a Wallflower-Come On Eileen-youtube)ئه.

الان که بیشتر فکر کردم 55درصد شبیه لینک دومه، 35درصد شبیه لینک سوم و می‌مونه 10درصد برای شباهت به لینک اول :) 

 

پی‌نوشت: موضوع مهم‌تری رو می‌خواستم مطرح کنم ولی در واقع فراموش کردم می‌خواستم چی بگم! بعدا اگر یادم اومد یک کامنتی چیزی ضمیمه می‌کنم :دی

پی‌نوشت2: شما هم‌چنان به پست چالش شرح‌حال‌نویسی توجه لازم رو مبذول بنمایید *-*

  • ۹۹/۰۵/۲۳
  • جوزفین مارچ

نظرات  (۱۰)

  • جوزفین مارچ
  • بچه‌ها، بچه‌ها یادم اومد:)))

    اصلا پاک یادم رفته بود این مهم رو!

    تا همین نیم ساعت پیش که دیگه بلند شدم بیام پست بذارم، نشسته بودم یک گوشه اتاق و داشتم برای یک عدد سوگواری می‌کردم! راستش اول برای خودم ناراحت شدم که تا حدود سه ماه دیگه 20سالم می‌شه و 19سالگی قشنگم از دست می‌ره! و بعد نشستم هی و هی و هی برای عدد 19 غصه خوردم که چرا آدم‌ها قدرش رو نمی‌دونن؟ 19سالگی جذابه‌ ها، خیلی خیلی، من اصلا آرزوی دست‌نیافتنی‌م اینه که دوباره بتونم برگردم به روزهای 19سالگی و به این زودی‌ها بیست سالم نشه! اما در این مورد خاص منظورم خود عدد 19 بود. ببین چه‌قدر نازه، نه جدی به وجناتش نگاه کن:) گناه نداره بندازیش لابه‌لای یک‌سری عدد اول و نگاهش نکنی اصلا؟ *-*

    پاسخ:
    قشنگم، همین کمتر از یک‌دقیقه پیش برای خودت کامنت گذاشتی. بعد حالا با نیش باز اومدی دیدی «1 نظر جدید» و های و وای که کیه که برای من نظر گذاشته؟ *-*
    دخترم تب داری، چه‌جوری دیگه می‌خوای به مردم ثابت کنی این رو؟:)))
  • جوزفین مارچ
  • به خداوندی خدا که دوباره وقتی توی پنلم دیدم «1 پاسخ جدید» جا خوردم و قلبم پر از هیجان شد.

    بمیرم برای مظلومیتت نورا:))

    + الان برو توی پنلت و دوباره خوش‌حال شو از نظر جدیدت خب؟ :دی

    پاسخ:
    برو برای یکی دیگه بمیر.
    من قصد ادامه تحصیل دارم متاسفانه! :)

    سلام :)

    من هم قبلا خواب رو دوست نداشتم، مدتی بهش علاقه مند شدم و یک مدتی هم هست که دلم میخواد قبل از اینکه شب ها تموم بشن و وقت خاموشی بشه یک اتفاق هیجان انگیزی بیافته و زندگیم دگرگون شه :) فکر میکنم بدلیل بی انگیزگی و بیشتر البته تنبلیمه که باید به امید خدا دست به کار بشم و اون اتفاق هیجان انگیز رو رقم بزنم :)

    ولی جدی کم خوابی فکر نمیکنم خوب باشه خیلی :) اونوقت کجا رویاهامون رو ببینیم؟ یا آدم هایی که دوستشون داریم ولی نمیتونیم ببینیمشون؟ :)

    بنظرم خوب بخوابین و سالم باشین :)) 

    پاسخ:
    اونی که قبل از این که شب بشه اتفاق هیجان‌انگیزی بیفته واقعا واقعا ایده‌آله:)) در واقع با وجود اون، هم خواب دوست‌داشتنیه هم بیداری:))
    یعنی خودت می‌دونی که چه‌ اتفاقیه؟ اگر می‌دونی که واقعا خوبه:) من اگر یک‌ روز خیلی کار کنم و خسته بشم و در واقع تلاش کنم، از خستگی اون روزم خوشم میاد و خوابش هم حتی دوست دارم:))

    ولی چرا من به رویا فکر نکرده بودم؟ همین دیشب یک‌نفر رو که دوستش دارم و نمی‌تونم به این ‌زودی‌ها ببینمش توی خواب دیدم و کلی خوش گذروندیم:) راست می‌گی. در حق خواب خیلی نامردی کردم با این حساب:((

    +باز سوییچ کردی روی افعال جمع؟:دی
    اگر خودت این‌جوری عادت داری اوکیه ولی من یک‌کم معذبم این‌جا:) 

    وای کل پست یه طرف اون کامنت ها یه طرف دیگه XD خونده بودم که مثلا بقیه کامنت گذاشتن برای خودشون بعد همونجا نوشتن از یه نظر جدید ذوق کردن ولی از یک پاسخ جدید ذوق کردن رو نشنیده بودم تاحالا XD

     

    + امیدوارم که خیلییی زود خوبِ خوب بشی♥

    پاسخ:
    والا من خودم باورم نمی‌‌شد مردم برای خودشون کامنت می‌ذارن این‌جوری ذوق می‌کنن تا وقتی که دیدم نههه خودم هم به این بلای خانمان‌سوز گرفتار گشتمی:دی

    + مرسی عزیزم:)) با دعای شما

    خواب دوست نداری؟ :||

    من حاضرم تقریبا کل زندگیمو به هم بزنم برای خواب، برای این موجود دوست داشتنی :))) 

    ولی هنوز وقت خواهی داشت که به ما خواب‌دوست‌ها بپیوندی :))

    و اینکه من واقعا نمیدونم چجوری با سر درد این پستو نوشتی. من وقتی سر درد میگیرم نمیتونم توی هیچ چیزی که کوچک‌ترین نوری از خودش بده نگاه کنم :| :))

    پاسخ:
    تو خرابی به من چه؟ :||
    توی خواب رسما بی‌فایده‌ای. البته به جز اونی که فری‌برد گفت ها، ولی خب دیگه کلا توی خواب وقت آدم هدر می‌ره انگار:((
    شاید تو هم یک روز سر عقل اومدی، اشکالی نداره:))

    آممم تهش نوشتم دیگه، قرص خوردم و یک‌کم سرم آروم‌تر شد. ولی خب به خاطر کارهای دانشگاه هم مجبورم تقریبا از صبح تا شب سر لپ‌تاپ باشم:/

    آخ منم واقعا به نوزده سالگی خودم حسادت می‌کنم! خیلی نوزده سالگی‌م رو بیشتر از هر سنم دوست داشتم. امیدوارم توی این سه ماه، بیشتر و بیشتر بهت خوش بگذره. :))

    پاسخ:
    نوزده سالگی واقعا قشنگه، جدا از هر اتفاقی که توش میفته:))
    در واقع به 19سالگی من که نگاه کنیم، افتضاح محضه، دقیقا 6ماهه افتضاح دوم 98 و 6ماهه افتضاح اول 99 توش جا شدن:دی. با این همه من دوستش داشتم، خیلی عجیب‌غریب بود:)
    ممنونم از دعای قشنگت آرزو:)
    امیدوارم امسالت نسبت به 19سالگی‌ت خیلی خیلی بهتر باشه و نسبت‌ به سال‌های بعدی زندگی‌ت خیلی بدتر باشه *-*
  • فاطمه ‌‌‌‌
  • اتفاقا علم ثابت کرده خواب کم، عمر آدمو کم می‌کنه :))

    حالا من متاسفانه به خواب زیادی ارادت دارم :))


    میگم کرونا نباشه یه وقت؟

    پاسخ:
    ای خدا. بابا عمر زیاد می‌خوایم چی کار وقتی قراره نصفش توی خواب هدر بره؟ فکر کنم در هرصورت عمر مفید یک اندازه می‌شه:دی

    آممم شاید که باشد شاید هم که نه :))
    منتها من واقعا ترس توهم‌وار شایع رو ازش ندارم. یک بیماریه، خدا بخواد می‌گذره، نخواد نمی‌گذره. 

    مجله ی دانستنی ها شماره ی ۱۴۶ تو بخش عجیب ولی واقعی، میاد ساعت خواب آدمهای معروف رو بررسی می کنه.(فکر نکن که حافظه م قویه مجله رو میز بودXD)

    مثلا داوینچی فقط دو ساعت می خوابیده و این دوساعته هم اینطوری بوده که هر چهار ساعت، بیست دیقه چرت میزده:| به نظر ادیسون هم خوابیدن هدر دادن وقت بوده و فقط سه ساعت می خوابیده، اونم کامل نمی خوابیده؛ هر روز شش بار نیم ساعت!!!

    ولی در مقابل چرچیل رو داریم که با خودش یه دست رختخواب یدکی برده پارلمان انگلیس تا هر وقت عشقش کشید بخوابه:| معتقد بوده کلید موفقیتش تو رهبری انگلیس چرت زدنه:))

    نیکولا تسلا هم فقط دو ساعت می خوابیده و انقدر کم خواب بوده که تو ۲۵سالگی دچار افسردگی شدید میشه. 

     

    پ.ن: یادش بخیر این مجله برای وقتی بود که هنوز میشد با ۳۵۰۰ خریدش:| یعنی ۲۶دی ۹۴! که وقتی از مدرسه برمیگشتم از دکه ی سر راهم می خریدم.

    پ.ن۲: کامنتهات یه چیز دیگه ای بودن کلاD:

    پاسخ:
    بابا به‌به از این کامنت:)))
    با این که تسلا مهندسی رو پایه‌ریزی کرده و من پیرو مکتبش نیستم(:دی) ولی دمت گرم حاجی، خیلی مردی*-*
    اما حرکت چرچیل هم دوست داشتم خدایی:))) اهل حال که می‌گن منظورشون همینه دقیقا:دی

    پ.ن: روزگار روزگار روزگار. همین همشهری داستان که الان دیگه رسما آب‌بندی محضه و تعداد صفحه‌هاش نصف اون قبلا‌ها هم نیست، شده یه چیزی بین 50 تا 60هزارتومن بعدا اون‌وقت من یادمه یک عیدی قیمتش شده بود 8تومن، بعد از عید هم شد 7 تومن در حالی که قبلش 6 بود و آه من چه‌قدر اون‌موقع ناراحت بودم به خاطر 7تومنی شدنش:( :دی

    وای الان خوبی؟ 

    نکنه کرونا بوده 🙊 

    پاسخ:
    خوبم حسنا:)
    تبم که قطع شده از عصر دیروز. سردردم یک‌کم مونده هنوز. 
    نمی‌دونم خب. گفتم که ممکنه که باشه و ممکنه که نه! البته من بعید می‌دونم ولی خب کلا در معرض گرفتنش بودم این چندوقته با وجود این که از خونه بیرون نمی‌رفتم. ولی ترس نداره واقعا آخه :)

    نه ترس که نداره. خوش بحالتم میشه اگه گرفته باشی :)) یکم ایمن میشی در برابرش. 

    پاسخ:
    پس الان خوش به حال تو:))
    ولی مردم دوبار‌ دوبار هم می‌گیرن، من اصلا متوجه نمی‌شم که چه‌جوری ممکنه! مگه این که هردفعه یک ویروس جدیدی رو از خانواده کرونا گرفته باشن. تموم شه زودتر راحت‌ شیم از دستش دیگه :((
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی