جرج و جوج
سلام.
اون روز که جرج و جوج اومدن خونهمون تا یک هفته داشتم براشون غصه میخوردم که از محل زندگیشون دور شدن و عادت ندارن!
درست ده روز بعد از اون روز، جرج و جوج رو فرستادم خونهشون، بعد نشستم براشون تا یک هفته غصه خوردم که نکنه دلشون برای من تنگ بشه و دوست داشته باشن که توی کارتن زندگی کنند و حتی روزنامه زیرپاشون رو هم نخونن و فقط کثیفش کنن؟!
بعد فکر کردم احتمالا هزاران تا داستان از شهر دارن که برای بقیه دوستهاشون تعریف کنن!
حالا تو فکرم که برشون گردونم و دارم به خودم میتوپم که سنگدلترین آدم دنیام که میخوام این شرایط احمقانه که خودم هم به سختی میتونم تحملش کنم رو با دوتا موجود دیگه شریک شم!
اگر نمیدونید؛ در من کسیست که وجودش را برای دیگری عزاداری میکند!
پینوشت: جرج و جوج
+ توی این پست نظرم رو درباره کتاب «بنویس من زن عرب نیستم» نوشتم.
- ۹۹/۰۶/۰۱
بهنظرم اگه اسم جرج نوشابه میبود، بهتر میشد :))))