بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

به صرف چای وانیلی و بیسکوئیت نارگیلی.

بنده‌یِ ته‌دیگِ سیب‌زمینی

سه شنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۹، ۱۱:۳۴ ق.ظ

سلام.

من پایان‌های خوش رو می‌پرستم. دیروز لالالند رو دیدم. غرق لذت شدم، غرق هیجان، غرق بوی تابستون و رنگ‌های جیغ بنفش. حالا نمی‌خوام اصلا درباره اون یک ساعت و چهل و هشت دقیقه اول فیلم حرفی بزنم (که پیشنهاد می‌کنم از دستش ندید) بحثم دقیقا زمانیه که 20دقیقه به آخر فیلم مونده! رنگ‌ها فروکش می‌کنند، حسرت، غم، ناامیدی، لبخندهای از سر ناراحتی تا ابد دستشون میاد روی کار! «ابد» کلمه اذیت‌کننده‌ایه برای من که شیفته پایان‌های خوشم، برای من که حتی در کثافت این دنیا هم باور به امید دارم! بعد از فیلم پریشون شدم، هی با خودم تکرار می‌کردم که کاش هرجایی قبل از این بیست دقیقه فیلم تموم می‌شد اما نشد، فیلم دقیقا 128دقیقه بود و اون‌همه رنگ و موزیک هم کمکی بهش نکرد!

این حرف‌ها رو بعد از کتاب «کلمه‌های آبی تیره» هم می‌خواستم بزنم، چون من با پایان‌های خوش به وجد میام و این کتاب من رو به وجد آورد. همین‌طور بعد از فیلم افتضاح محض «زنان کوچک» می‌خواستم به خاطر همه پایان‌های ناخوش و آبکی (از این لحاظ که می‌خوان دل‌خوشمون کنن به یک پایان عجیب و به ظاهر خوشایند) از فیلم شکایت کنم. کتاب «کیمیاگر» خوب بود چون آخرش هم فاطمه داشت و هم گنج و هم خانه‌ پدری. معیارم برای طبقه‌بندی کتاب‌ها و فیلم‌ها، تبدیل شده به پایان‌هاشون! من عجیبم؟

من پایان‌های خوش رو می‌پرستم. شاید یک روز دیگه همه‌چیز برای ما خوب بشه؛ ما هم از غم رها بشیم یا حداقل غممون کوچک بشه. شاید این افسردگی بالاخره دست از سر خانواده ما برداره. دیروز رفتم سرچ کردم familly depression، کوچک‌ترین محتوایی نبود که اشاره کنه به این که یک خانواده هم‌زمان افسردگی بگیرن و من چرا نباید به خودمون حق بدم؟ شاید یکی از نشونه‌های اون روز خوب برای من روزیه که افسردگی بابا خوب بشه. از وقتی بابا افسردگی‌ش عود کرده و حملات پی‌درپی بهش می‌کنه، روی احساسات همه ما سایه انداخته! من متوجه شدم حتی یک فرد افسرده هم از پس درک یک فرد افسرده دیگه برنمیاد! از وقتی بابا قرص‌ می‌خوره و می‌خواد دکتر بره، با روانشناس خودم حرف زدم، گفتم که فکر می‌کنم خودم رو لوس کردم که اسم حالم رو گذاشتم افسردگی، وقتی حال بابا رو می‌بینم مطمئن می‌شم که من ندارمش! بهم گفت که تو براش اسم نذاشتی، این من بودم که روت برچسب زدم. گفتم افسردگی‌م خفیفه و احساس عذاب‌وجدان می‌کنم، کاش می‌تونستم کمی از افسردگی بابا رو بردارم برای خودم، من معتقد به تعادل و برابری‌ام. بهم گفت الان داری گریه می‌کنی؟ (چون پیشش نبودم) و وقتی گفتم بله، گفت شاید بالاخره بتونم کمی از شرایط زندگی‌ الانم براش تعریف کنم، که چی این‌قدر روی دلم سنگینی می‌کنه و چی باعث می‌شه خودم رو نشناسم، گریه‌م بیشتر شد و گفتم نمی‌تونم چیزی بگم، کلماتش رو ندارم! بهم گفت که «اشکالی نداره، همه‌چیز درست می‌شه!» و باز هم بهم پیشنهاد کرد که با قرص سطح سروتونین بدنم رو بالا ببرم و من هم گفتم که نیازی نیست! بیشتر از همه لحظات جلسه‌م، عاشق اون لحظه‌ای‌ام که توی صداش امید هست و می‌گه همه‌چیز درست می‌شه! چون من شیفته پایان‌های خوشم.

حالا این روزها خیلی به دوست سابقم هم فکر می‌کنم، خاطراتمون همش جلوی چشممه و یادم میاد که چه‌قدر خوش می‌گذشت و بعد برای هم تبدیل شدیم به آدم‌های سمی، اون زهرش رو ریخت و من مات و مبهوت خودم رو کشیدم کنار که بهش آسیبی نرسونم و تاابد ازش متنفر شدم! تاابد اکثر وسایل زرد توی اتاقم که هدیه اون بهم بود باید توی اون جعبه بالای گنجه بمونه؛ چون فکر نمی‌کنم هیچ‌وقت اون‌قدر قوی بشم که بتونم بپذیرم بعد از همه خوشی‌ها، پایان‌های تلخ وجود دارن! شاید دیگه هیچ‌وقت مثل اون روزها و کنار اون بهم خوش نگذره و این یک پایان خوش برای این نوشته نیست، این که از یک آدم سمی صحبت کنم که بخش زیادی از مسئولیت افسردگی‌م رو به گردن گرفته و همین‌جا هم تمومش کنم!

راستش چندشب پیش خواب دیدم که دارم فرار می‌کنم، می‌رم لبنان، می‌رم فرانسه، می‌رم امریکا، می‌رم اسپانیا، می‌رم آلمان. خواب دیدم این‌جا نیستم و هراسون دارم می‌دوئم. این یک پایان خوشه، این که دیگه این‌جا نباشم، نه توی این خونه و بهتر از اون نه توی این کشور! می‌خواستم کتابم رو بردارم، دیدم دستم جا مونده توی خونه. بی‌خیال شدم و خواستم لباس‌هام رو عوض کنم که برم دانشگاه، دیدم که پام توی اتاقم جا مونده. احتمالا فرار اون‌قدرها هم که فکر می‌کنم حالم رو خوب نمی‌کنه، ولی به هرحال یک پایان خوشه حتی بی‌دست، حتی بی‌پا.

من بنده پایان‌های خوشم. توی نظریه من همه‌ دردها پایان دارن و این خودش عالیه برای فرار از افسردگی. همش امیدوارم که یک‌روز همه‌چیز سر جای خودش قرار بگیره؛ همش «بوی بهبود ز اوضاع جهان می‌شنوم.» و نمی‌دونم لطفا فیلم‌هایی رو به من معرفی کنین که حقایق کثیفی که من قبولشون ندارم رو نکوبه توی صورتم، آروم و نرم توی یک نقطه مناسب تموم بشه و تمام جهان آروم بگیرن!

به جز همه این‌ها امیدوارم اون دوتا کبوتر پشت پنجره‌م هم لونه‌شون رو بتونن راحت درست کنن و تخم‌ بذارن. هردفعه هم از اول به این فکر می‌کنم که شاید این‌دفعه که بچه‌شون به دنیا اومد، بقیه تخم‌ها رو ول نکنن و برن، حتی بچه‌شون رو هم ول نکنن و برن، بمونن و مثل قصه‌ها به خوبی و خوشی کنار هم زندگی کنن. 

 

پی‌نوشت: یکی از قطعات لالالند درباره اینه که تلاش مهمه و نهایتا ما باید از داستان‌هامون خوشمون بیاد، زندگی‌مون رو باید در جهت خواسته‌مون پیش ببریم و حتی اگر پایانش خوش نبود، اگر آخرش سرما خوردیم دوباره بلند شیم و همون‌کار رو انجام بدیم. همه لحظات این آهنگ رو خیلی خیلی دوست داشتم. وقتی که به قلب‌های آسیب‌دیده و به گندهایی که خودمون می‌زنیم، می‌گه که یک‌کم دیوونگی کلید رنگ بخشیدن به دنیامونه!


Audition (the fools who dream)

این از آهنگ ولی لطفا متنش رو هم بخونید موقع شنیدنش.

  • ۹۹/۰۶/۰۴
  • جوزفین مارچ

نظرات  (۸)

ربط ته‌دیگِ سیب‌زمینی به پایان خوش خوب بود. :)))

اگرچه خیلی هوادار فیلم‌هایی با پایان خوب و به سبک لالالند نیستم. لالالند برای من از زندگی واقعی خیلی دوره. یک مدینۀ فاضله است. مثل همون سریال فرندز که با وجود اینکه از دیدنش لذت بردم و می‌برم، اما دنیای واقعی نیست. چیزی نیست که قابل باور باشه. و همین مشکل من با فیلم‌هایی توی سبک لالالنده.

پاسخ:
دیگه بهتر از اون پایان خوش که نداریم واقعا:)))
آقاگل احساس می‌کنم لالالند رو تا تهش ندیدین، چون واقعا پایانش خوش نیست! (دیگه نمی‌گم که احساس می‌کنم جز خط اول پست بقیه‌ش رو هم نخوندین:دی)
ولی خب دنیای واقعی رو که داریم می‌بینیم، چیزی که می‌خوایم یک‌کم جدا شدن از این دنیاست و یک‌کم جرقه زدن امید توی قلبمون، برای همین پایان‌های خوش برای من خوبن.

پایان بد خیلی رومخه:| 

می خواستم با دوستام زنان کوچک رو ببینم، خب از لیستمون حذف شدD:

 

نورای قشنگم خیلی مسخره ست بگم قوی باش و این حرفا مگه نه؟ چون رطب خورده کی کند منع رطب؟! من خودم قوی نبودم. وقتی بچه بودم مادرپدرم باهم افسردگی گرفته بودن ولی نمی دونستن. حتی یه داستان کوتاهم ازش نوشتم و خب به فکرم رسید اینجا منتشرش کنم:) شاید یکم تغییرش دادم. 

به نظرم تو به حد خودت خوب عمل کردی. مامانم یه مدت قرص می خورد. پانیک وحشتناکی داشت. خودمم تو شرایط مناسبی نبودمو هیچ کمکی بهش نکردم. درحالیکه یکی از دلایل پانیکش من بودم. کار به جایی رسید که نتونست اینجا بمونه و یه مدت رفت شهر خودشون.

ولی می خوام بهت بگم اینا میگذرن می دونی:) می گذرن. الان درست شده و دیگه هرثانیه با تصور تپش قلب ازمون نمی خواد فشارخون و ضربان قلبشو اندازه بکنیم دیگه با یه قرآن تو دستش خونه رو وجب نمی کنه و وقتی دستاشو میگیرم باهام می رقصه. 

اینا هم تموم میشن. روزهای سخت می گذرن و بالاخره انتهای مسیر یه نقطه ی قشنگی هست که توش می تونی آرامش رو تجربه کنی:))

همیشه وقتی سخت میشه، می تونی به اون لحظه ای فکر کنی که همه ی اینارو پشت سر گذاشتی، بعد ادامه میدی و ادامه میدی و وقتی قله رو فتح کردی، می تونی به پشت سرت نگاه کنی و بگی اینم تموم شد:)

پاسخ:
آممم خیلی‌ها از فیلم زنان کوچک خوششون اومده ها، قاعدتا من خیلی معیار مناسبی برای معرفی فیلم نیستم. ولی خب ببین پایانش اون‌قدرها هم بد نبود، یک لبخند تلخ‌طور بود، از این‌ها که بعد از گریه مثلا می‌فهمی که یک اتفاق خوب نصفه و نیمه افتاده و به خاطرش لبخند می‌زنی.

مشتاقم که داستانت رو بخونم واقعا :))
واقعا خوشحالم که اون شرایطتون تموم شده، می‌دونم که حتی حضور سایه افسردگی روی یک نفر توی خونه چه‌قدر می‌تونه اذیت‌کن باشه برای همه و اون‌وقت حالا این که دونفر باشن و حتی متوجه این قضیه نباشن سخت‌تره واقعا.
در واقع می‌دونی من تمام امیدم به اون نقطه قشنگ آرومه ولی این‌قدر هر لحظه ازم دورتر می‌شه که فکر نمی‌کنم زنده بمونم تا رسیدن بهش یا حداقل اگر برسم دیگه جونی برام نمونده!
نمی‌دونم امیدوارم یک روز واقعا بتونم به پشت سرم نگاه کنم و خیلی خیلی ازت ممنونم بابت همه‌ این حرف‌هات. جرقه‌های ریزریز امید توی قلبم روشن شدن:)

اگه امیلی رو ندیدی ببین :)

پاسخ:
اون که عشق منه:)
ممنون که گفتی حواسم بهش نبود.
  • سیمیا ‌‌‌‌‌
  • برعکس تو، من مریض پایان‌های زمخت و رئال روی داستان‌های گوگولی و فانتزی‌ام. اصلا من عاشق لالالند شدم فقط به خاطر پایانش.

    حالا بیا حد وسط رو بگیریم که می‌شه پایان‌بندی‌های چارلز دیکنز و بهمون یاد می‌ده که برای لبخند زدن و ادامه‌ی زندگی، نیازی به پایان خوش نداریم. به قول دوستم ما تو دیزنی‌لند زندگی نمی‌کنیم نورا :)

    پاسخ:
    آره فکر کنم باید باورش کنم کم‌کم که نظریه‌م یک مشکلاتی داره و واقعا همه‌چیز اون‌قدر گوگولی و تر و تمیز نیست!
    ولی خب واقعا چرا باید با فیلم‌ها هم خودمون رو اذیت کنیم؟ می‌تونیم فیلم‌ها رو برای خودمون امیدوارانه کنیم که حداقل دوساعت از دنیا جدا بشیم که. نه؟

    من لالالند رو ندیده‌م و بابد حتماً ببینمش اینجوری که ازش نوشتی ^'^

    میدونی الان کلاً شرایط دنیا یه جوریه که خیلیا افسردگی گرفته‌ن و اونتیی که تو مرزش بودن افتادن توش. یعنی شاید الان اصطلاحی به اسم family depression نباشه، ولی این به این معنی نیست که همچین واقعبتی وجود نداره. 

    منم مطمئنم میگذره. نذار چیزی رو دلت سنگینی کنه. اگه خواستی بنویس و پاک کن. بفرست برا کسی و دیلیت کن. ولی نذار رو دلت بمونه. 

    پاسخ:
    آره حسنا واقعا واقعا باید ببینی‌ش. شگفت‌زده‌ت می‌کنه. پر از نور و رنگ و حرکت و موزیکه. قشنگ احساس می‌کنی توی یک مسافرت خیلی هیجان‌انگیز وسط تابستونی. من از پیام‌هایی که می‌داد توی فیلم هم خیلی خوشم اومد راستش:) البته باید یک وقتی ببینی‌ش که حوصله اینهمه شلوغی رو داشته باشی. در تمام مدت فیلم من بدون تکون خوردن از جام، با لبخند به صفحه خیره شده بودم:))
    می‌دونی یکی از علت‌هایی که برای افسردگی نوشتن major problemsئه و معمولا آدم‌ها با خانواده‌هاشون درگیر مسائل بزرگشون می‌شن خب، چرا کسی به این قضیه فکر نکرده واقعا تا الان؟ البته می‌دونم که همیشه این علت‌ها درست نیستن و خیلی مواقع اصلا ممکنه فرد بی‌علت بیفته توی افسردگی اما خب می‌دونم که احتمالا این شرایط فعلی دنیا فقط بغرنج‌ترش کرده و تحملش رو سخت‌تر، وگرنه باز هم خیلی احتمالش زیاد بود که من این احساسات رو تجربه کنم.
    فکر می‌کنم به محض این که بتونم ازش چیزی تعریف کنم یا درباره‌ش حرفی بزنم و احساسم رو بگم، حتما بروزش می‌دم. الان قضیه اینه که واقعا کلماتش رو ندارم!

    حقا که ته دیگ سیب زمینی پایان خوش است *-*

    پاسخ:
    بر منکرش لعنت :))

    سروتونین...چه خاطره بدی...

    راستش منم عاشق پایانای خوشم.واسم مهم نیست اگه غیرمنطقی یا فانتزی و تخیلی بشه من سلیقه‌ام اینحوریه.اما لالالند...دفعه اول که دیدمش متنفر شدم ازش!ولی بعد از یکی دوبار دیدن به نظرم خیلی قشنگ اومد.چون نتیجه گرفتم:بعضی آدم‌ها رو نمیتونی تا ابد داشته باشی،چون راهتون از همدیگه جداس

    پاسخ:
    چه خاطره بدی؟

    به نظر من هم پیامش منطقی بود، تازه من واقعا عاشقش توی طول فیلم، اون همه رنگ و احساس رو خیلی خوب جا داده بود:) اما خب می‌دونی همیشه خیلی راحت نیست پذیرفتن چیزهای منطقی!!

    اون اهنگه با متنش. خیلی خوب بود:)

    پاسخ:
    نوش گوش‌ت:) 
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی