عشقِ گاوی! + اطلاع ثانوی
سلام.
فکر نمیکردم چیزی اونقدر قدرتمند باشه که بتونه من رو از تنها و مستقل بودن بترسونه و باعث بشه از آرزو داشتنش دست بردارم!
اما دو روز پیش یکهو ترسیدم؛ وقتی داشتم میگفتم من کلا از لبنیات خوشم نمیاد، ماست و دوغ و شیر رو دوست ندارم، اونقدر که بخوام کاملا داوطلبانه بخورمشون. ترسیدم چون یکروز بعد از این که مامان از بازار برگشت، سریع شروع کردم به جابهجا کردن لبنیات و به خواهرم گفتم «من عاشق مرتب کردن لبنیاتم!!» فکر کنم به خاطر لبنیات هم که شده نباید تنها زندگی کنم؛ اونوقت کی لبنیات بخوره که من براش جابهجاش کنم؟ زندگی بدون جا دادن لبنیات توی یخچال خیلی پوچ به نظر میاد!!
پینوشت: کسی چه میدونه؟ شاید یک روز هم لبنیات رو برای تو جابهجا کردم! یا حتی بهت گفتم حیف نیست که اینقدر لبنیاتمون دور از هم بمونه؟ :)
پینوشت 2: فرمودن که چهطور تونستم بستنی و پنیرپیتزا رو توی این دستهبندی قرار بدم؟ ببینید دوستان، دقیقا باید از این دو فرد درس عبرت بگیریم. اینها دقیقا مصداق بارز افراد بسیار موفق از دل خانوادههای نامناسبن. ببینید که حتی غر هم نمیزنن، یککم یاد بگیرید و شکرگزار باشید و بدونید خانواده و امکانات ملاک آینده نیستن و از این حرفها :-"
اطلاع ثانوی: گفتم تا اطلاع ثانوی کامنتهای پستها بسته ست. خب تا اطلاع بعدی بازه کامنتها :)
- ۹۹/۰۶/۱۳
درک نمیکنم چطور از شیر بدتون میاد ))): زندگی بدون شیر واقعاً بیمعنیه.
همخونه خواستی درخدمتم D: