بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

به صرف چای وانیلی و بیسکوئیت نارگیلی.

نان، کار، آزادی.

شنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۹، ۰۱:۱۷ ب.ظ

سلام.

به جادوی اعداد اول فکر کنید، 19 رو توی ذهنتون تصویر کنید. گمان می‌کنم همون‌طور که توی کتاب «انسان‌ها» نوشته شده اعداد اول قراره مرزهای علم رو جابه‌جا کنن و دنیا رو به لرزه درارن! اعداد اول عجیبن و خاص. خیلی دوست‌داشتنی نیستن ولی جذابن. شمارنده‌های زیادی ندارن ولی طولانی‌ن. با کسی کنار نمیان و با همه کنار میان. پتانسیل‌های پنهانی دارن که تا دوستشون نداشته باشید، بهتون نشون نمی‌دن! من هم نمی‌شناختمشون ولی امکان نداره 19ساله بشید، خصوصیات فوق‌العاده‌ش رو ببینید و متوجهش نشید. فکر می‌کنم الان هیچ‌چیزی برای من خوشایندتر از تمدید 19سالگی‌م نیست، کش اومدنش و بیشتر و بیشتر شدنش. تا همین الان هم زیادی طولانی‌ بود، طولانی‌تر از هر کدوم از سال‌های قبلی و پربارتر از مجموع 18سال قبلش. نمی‌تونم بگم خوب بود و نمی‌تونم بگم بد بود، فقط سرشار بود و البته هنوز موقعش نیست که این حرف رو بزنم! هنوز دقیقا 75 روز فرصت دارم تا قبل از بیست سالگی به معنای واقعی کلمه سرشار بشم. به نظر میاد ورود به دهه سوم زندگی وحشتناک باشه و من قراره براش آماده بشم.

توی این 75 روز که مجموعا می‌شه 10 هفته و نیم، می‌خوام هر هفته تمرکز کنم روی موسیقی یک کشور. از وقتی قسمت Browse اسپاتیفایم رو کشف کردم، این به ذهنم رسید و خیلی هیجان‌زده‌ام به خاطرش. شاید هم هرهفته این‌جا درباره‌شون نوشتم. احتمال داره توی همون هفته یکی دوتا از فیلم‌های خوب و شاهکار همون کشور هم ببینم. حس می‌کنم واقعا با جهان بیگانه‌ام و باید خودم رو پرت کنم وسطش!

می‌خوام زیست بخونم، خیلی نرم و لطیف! فعلا هدفم اینه که هر 5 روز یک فصل از کمپل تموم بشه، چون نمی‌خوام خیلی به خودم فشار بیارم. باید روشون خوب تمرکز کنم، خلاصه‌های خوب و کاربردی‌ای ازشون بنویسم و خلاصه‌های قبلی‌م رو بخونم. دوست دارم تکاملم هم پیش ببرم، حداقل کمی بیشتر درباره تکامل ژنی و تکامل اجتماعی بخونم، زیادی هیجان‌انگیزن. شاید هم تونستم از استاد ترم پیشم درباره‌‌شون سوال کنم که این واقعا به نظرم رویایی میاد.

محض رضای خدا توی همین دقیقا دوهفته‌ای که به ترم مونده، بالاخره استارت پایتون رو می‌زنم. می‌دونی واقعا اون‌قدرها هم غول نیست. نمی‌دونم این خوبه یا بد، ولی واقعا هیچ غولی برای من وجود نداره، [احتمالا به جز جایزه نوبل!] حس می‌کنم وقتی ترکیبی از لیب‌ژن برای دانلود کتاب‌ها، یوتیوب برای هر ویدئوی آموزشی و کورسرا هست چرا غصه؟ (در واقع من دیروز رفتم توی یوتیوب سرچ کردم How to Wash Clothing by Hand و ببین واقعا خوب بود، یعنی فکر نمی‌کنم از مامانم هم بتونم این‌قدر خوب یاد بگیرمش! تازه لباس‌هام هم احتمالا الان دیگه خشک شدن و می‌تونم برم از روی بند برشون دارم.) یعنی خب اصلا مسخره ست تو خودت رو از یک چیز این‌قدر دور کنی! خب پس توی همین هفته پایتون رو شروع می‌کنم و این‌قدر امروز و فردا نمی‌کنم.

فرانسوی‌م رو ادامه می‌دم قطعا. می‌دونی واقعا نمی‌دونم تا کجا باید پیش برم و اصلا نمی‌دونم چه‌قدر به دردم می‌خوره ولی خب چیزیه که دوستش دارم. دوست دارم بتونم چیزی بیشتر از یک مکالمه در حد سلام و احوال‌پرسی داشته باشم. دیروز یکهو فکر کردم خیلی جدی‌ام توی خوندنش. رفتم دنبال دفتری که قشنگ باشه، شاید عکس ایفل روش داشته باشه یا شاید هم عکس نقشه کره زمین، یا حتی یک پس‌زمینه آبی-بنفش با طرح‌های زرد که پاریس توی ذهن من این شکلیه. از یک طرفش شروع می‌کنم گرامر نوشتن و از یک طرف هر کلمه‌ای که یاد گرفتم و جدید بود، چون می‌دونی گرامر سختی داره و کلمه‌هاش هم خیلی فرّارن. البته قبلا هم چندبار سعی کردم چنین دفتری داشته باشم، اما هیچ‌وقت تصوری به این اندازه رویایی ازش نداشتم.

تمرین نویسندگی، آه تمرین نویسندگی:) با تمرینی که محمدمهدی فرستاده برام شروع می‌کنم، هر از چندگاهی این‌جا همون تمرینی رو که با خوندن سالمرگی به ذهنم رسید منتشر می‌کنم. به این صورت که من یک کلمه‌ یا مفهوم رو بدون این که ازش استفاده کنم توصیف می‌کنم. آه از همین الان براش ذوق دارم، ولی می‌ترسم از پسش برنیام که فدای سرم ولی اگر خیلی بد بودم، آروم بهم بگید لطفا:) بعد هم می‌رم سراغ سایت شاهین کلانتری، هرهفته شاید بتونم یکی از تمرین‌هاش رو پیش ببرم.

کتاب هم می‌خونم، با همین روندی که تا الان خوندم و از خودم راضی بودم، کمی عقبم و کتاب‌های شاهکار ادبیات رو تا حالا نخوندم، می‌خونم و بهشون می‌رسم بالاخره ولی شما هم خب تا حالا اون‌همه کتاب نوجوانی که من خوندم رو نخوندید. این به اون در :دی. فقط نباید یادم بره که چه‌قدر کتاب‌ها باعث شدن تنهایی از یادم بره و تازه یک کتاب‌خونه درخشان هم دارم. باید تا قبل از این که 20سالم بشه یک کتاب‌فروشی فوق‌العاده از اون‌هایی که همیشه دوستشون دارم توی انقلاب پیدا کنم. اگه کرونا نبود احتمالا سعید بهم نشون می‌داد ولی خب حالا دیگه خودم باید بگردم و پیداش کنم و اولین روز بیست سالگی حضور توی اون‌جا رو به خودم هدیه بدم. حالا بعدا مفصل درباره هدیه روز 20سالگی‌م هم فکر می‌کنم.

حسنا یک ویدئوی تد پیدا کرده بود که می‌گفت برای هرکاری که می‌خوای یاد بگیری 20ساعت وقت بذار و روندی که ازش دیدم فوق‌العاده کیفورم کرد، خیلی وقته که تو فکرشم. فکر کنم فرانسوی و نویسندگی‌م رو با 20ساعت شروع می‌کنم تا ببینم می‌خوام ادامه‌شون بدم یا نه. و با این که توی اسفند بافت تک‌میل رو یاد گرفتم ولی این هم می‌ذارم توی روند 20ساعته‌م. شاید نت‌خوانی و کلا تمرین موسیقی هم گذاشتم توش.

یک لیست کامل از غذاهایی که می‌تونم درست کنم هم باید بسازم. یک لیست ذهنی نصفه و نیمه دارم همین الان هم اما کامل‌ترش رو می‌خوام. می‌خوام از وقتی که برمی‌گردم خونه تا بیست سالم بشه مسئولیت ناهارها کاملا باهام باشه، حالا که نمی‌رم دانشگاه و می‌دونم که چه‌قدر کنار هم بودنمون تو خونه برام ارزشمنده. البته احتمالا با این کارم توقع ایجاد می‌کنم و بعدش هم دیگه غذاها می‌افته گردن من، فکر این‌جاش رو نکردم ولی خب خیلی هم اشکالی نداره حالا :)

و بالاخره کار پیدا می‌کنم، یعنی می‌بینم که چه‌کاری قراره مناسبم باشه، بهش عمیقا باید فکر کنم. شاید هم وارد حوزه محتوا و مقاله و مجلات شدم، اصلا همون مجله خفنه که از بچه‌های گروهمون ساختن و هرجا می‌ری داره درباره‌ش صحبت می‌شه یا حالا شاید هم تصمیم گرفتم یک‌کم خلاق‌تر باشم!

آممم و فکر کنم برای آخرین ایده، اون کورس How to google wellم رو می‌بینم و یک‌کم درباره‌ش سرچ می‌کنم. می‌دونم، پارادوکس بامزه‌ایه :)) ولی من واقعا به این مورد خیلی خیلی نیاز دارم، باید خودم رو مجبور کنم که سرچ‌های سخت از خودم بخوام و چیزهای پنهانی رو پیدا کنم، بتونم راحت‌تر با سایت‌های انگلیسی زبان و مقاله‌های طولانی ارتباط برقرار کنم. وارد سایت‌هایی که این‌قدر بزرگن که ازشون می‌ترسم، بشم و فکر نکنم که دارم سرنخ‌هام رو از دست می‌دم و از محدوده امنم فاصله بگیرم یک‌کم؛ می‌دونی آخه من به خودم اجازه نمی‌دم بیشتر از چندلایه از سرچ اصلی دور شم (حتی اینستا و پینترست هم که اصلا برای همینه که هی مرتبط‌ترها رو ببینی و پیش بری، من از یک جایی به بعد ولش می‌کنم و برمی‌گردم سرجای اولم.) چون فکر می‌کنم این‌جوری احتمالا گم می‌شم توی اون سایت! البته یک دور توی اسفند این تلاش رو کردم و واقعا خیلی خوب و زود از پسش براومدم و خوب پیش رفتم توش. اگر ولش نمی‌کردم حتما به جاهای خوبی می‌رسیدم، الان تمرکزم خیلی بیشتر و بهتره اما باید بهتر از این بشم. آه و دوباره برگردم به همون زمانی که پادکست زیاد گوش می‌کردم، پادکست‌های بی‌پلاس عزیزم و روزی یک daily ted برای تقویت زبان و فعلا همین دیگه.

یک کم از گوشی‌م هم فاصله بگیرم لطفا و روابط دوستانه و خانوادگی‌م رو عمیق‌تر کنم، البته این خیلی کار می‌خواد، توی همین کمتر از یک هفته‌ای که براش سعی کردم و برای دوست‌هام کار می‌کردم و انرژِی و وقت‌های عجیب و غریبی می‌ذاشتم و از حرف‌های جدی نمی‌ترسیدم و می‌زدمشون، خیلی خسته شدم، تقریبا کل زمانم رو گرفت ازم. به ورزشم هم ادامه می‌دم با انرژی و جا نمی‌زنم، باید یک جایی پیدا کنم که بعد از برگشتن به خونه خودمون هم بتونم به دویدن‌های روزانه‌م ادامه بدم؛ تمام چیزی که برای یک شروع فوق‌العاده توی روزها نیاز دارم: دویدن و آهنگ خوب:)

و دیگه همین. هنوز هم دوست دارم 19ساله باشم چون خب عددِ اولِ بعدی، 23 ست که احساس می‌کنم برای سن، عدد خیلی زیادیه! ولی خب به هرحال پیش به سوی بیست سالگی و فراتر از آن:))

 

با توجه به این که گفتم حیفه اگر در جریان انقلاب‌های درونی من نباشید؛ بک‌گراند جدید:

 

پی‌نوشت: الان که دیدم شماره مطلب، روی 39ئه یاد این افتادم که توی کتاب «کِی؛ ترفندهای علمی زمان‌سنجی عالی» از دنیل اچ پینک (البته من پادکست خلاصه بی‌پلاسش رو شنیده بودم. اپیزود خوبی نبود، پیشنهاد نمی‌کنم ولی لینکش رو گذاشتم به هرحال شاید خواستین.) نوشته بود که توی آمارها معمولا آدم‌های موفق از سنین دارای یکان 9 شون به خوبی یاد می‌کنن، انگار که اون‌موقع داری می‌گی این دهه رو به خوبی بگذرونم حالا و یک هل مضاعف می‌دی. سنین دارای یکان 9تون رو دوست داشته باشید:) تازه من آخرین سال دهه دوم زندگی‌م هم افتاده روی آخرین سال قرن 14 خورشیدی و آه چی باعث شد که من این‌همه زمان امسالم رو توی افسردگی از دست بدم و بلند نشم برای دویدن؟ چی باعث می‌شه که این روحیه فتح جهان یک موقع‌هایی ازم سلب بشه و دیگه نداشته باشمش؟!

 

عنوان‌نوشت: عنوان از ترانه «نان، کار، آزادی | کیمیا قربانی»

  • ۹۹/۰۶/۱۵
  • جوزفین مارچ

نظرات  (۱۴)

  • هلن پراسپرو
  • وای...عجب ۷۵ روز تا ۲۰ سالگی ای قراره براتون باشه...

    ایده هفته ای یه کشور خیلی جذاب بود! یعنی دقیقا از اون جور چیزایی که به ادم یه دلیل برای بیدار شدن و گشتن و یاد گرفتن میده. ولی اخه...چه کشورهایی مثلا؟

    پاسخ:
    خودم هم براش هیجان‌زده‌ام:))
    خب تو هم هروقت که فکر کردی براش آماده‌ای و شور گردش جهانی رو داری انجامش بده:)
    لیستی که من آماده کردم تقریبا چنین چیزیه:
    1. فرانسه که خب از قبل دنبال کرده بودم، ولی یه هفته به عنوان استراحت به خودم جایزه می‌دم. 
    2. اسپانیا
    3. ایتالیا
    4. آفریقا
    5. آلمان
    6. کشورهای عربی (مصر/سوریه/یمن/فلسطین/لبنان/ عراق) احتمالا می‌شه دوهفته البته! 
    7. هند
    8. امریکای لاتین (احتمالا فقط مکزیک و برزیل) 
    9. فارسی‌زبان‌های غیر ایرانی (افغانستان/تاجیکستان) 
  • بنیامین بیضایی
  • چقدر خوب و زیاد می‌نویسی من اگه بخوام یک پست با این حجم بنویسم احتمالا باید ۳ماه فکر کنم!

    پاسخ:
    خوب که نه:)) ولی زیاد نوشتن هم از پرحرفی میاد دیگه، همش که محتوا و ارزشمند نیست، اگر نخوام بگم حتی یک خطش هم نیست:دی
    +برای همینه که ۵ماهه پست نذاشتی؟ :دی
  • بنیامین بیضایی
  • آره آره برای همینه.

    پاسخ:
    خب ببین توی ۵ماه می‌تونستی طبق زمان‌بندی خودت دوتا از این پست‌های بلند بنویسی! پس الکی داری بهونه میاری :))) 
  • هلن پراسپرو
  • لیست خیلی هیجان انگیزیه!  باید حتما انجامش بدم(ایموجی مصمم)(که البته، همچین ایموجی وجود نداره)

     

    پ.ن:برای اینکه رند بشه، میشه یه ۱۰.ژاپن رو پیشنهاد بکنم؟

    پاسخ:
    آممم من اصلا حواسم به آسیای شرقی نبود. ولی خب آره جاش خالیه:)
    به خاطر این 9تا نوشتم که عربی‌ها تعدادشون زیاد بود و می‌شدن 2هفته. ولی خب الان که فکر کردم حدود 11هفته وقت دارم و خوبه، ژاپن هم پذیراییم:)) 

    وووو چه همه کار میخوای انجام بدی دختر! ولی منم میدونم که میتونی :) 

    وای یوتیوب خیلی خوبه. یه ویدیویی هم داره how to drink water نمیدونم دیدی یا نه :))))) 

    منظورت از مجله ز.ف ست؟ 

    بهت حسودیم میشه که کتاب "کی" رو خوندییی :(((( 

    پاسخ:
    آه امیدوارم ناامید نشم وسطش حالا! :)) من هردفعه یکی از همین موج‌های انرژی بهم برخورد می‌کنه نمی‌دونم چه‌قدر واقعی باشه ولی خب الان براش ذوق دارم حداقل:)
    خدای من:))) رفتم دیدم:)) یک پسره هست به اسم PAN PAN BANANA که همه این‌چیزهای مسخره رو یاد داده:)) چه‌طور در را ببندیم، چه‌طور راه بریم:)))) خوبه واقعا*-*
    آره آره منظورم همونه، تجربه‌ای ازش داری؟

    آممم نه من نخوندم، فقط پادکست خلاصه‌ش رو گوش دادم از بی‌پلاس. ولی راستش خیلی هم خوشم نیومد، احساس کردم خیلی دسته‌بندی‌شده برخورد کرده با آدم‌ها! 
  • زری الیزابت
  • زندایی :دی

    از اون پست‌ها بود که با خوندنش دلت می‌خواد صفحه‌ی وبلاگت رو باز کنی و بنویسی :)

    ایده‌ی آشنایی با موسیقی هر کشور واقعاً محشره :)))

     

    زندایی آیا قصد نداری اون تمرین نویسندگی رو با من به اشتراک بگذاری؟ :(((

    پاسخ:
    نگو زن‌دایی، بگو بیوه‌ زن‌دایی:دی
    امیدوارم به همین زودی‌ها ما صفحه وبلاگت رو باز کنیم و پستت رو بخونیم:))
    می‌تونی امتحانش کنی خب*-*

    آه دخترم. دادم دست ملّای گومیشان که برسونه دست آقشام که برسونه بهت. خودم حوصله نداشتم تا اوبه شما بیام راستش! 

    بعد از خوندن این پست دلم می‌خواد برم دنیای خودم رو متحول کنم :دی بسیار برانگیزاننده و ازجایبلندکننده بود :))

    پاسخ:
    :)))
    امیدوارم واقعا انگیزش خوبی هم برات بوده باشه و عملی بشه همه‌چیز:))
    دوست داشتی تصمیم‌هات رو بهمون بگو:) 
  • فاطمه ‌‌‌‌
  • ببین من الان حال ندارم دقیق حساب کنم، یعنی آخرای آبانی یا اولای آذر؟ سعی کن آبانی باشی :))

     

    می‌دونی خیلی خوبه که این همه برنامه ریختی و انگیزه داری ^_^ فقط اجازه می‌خوام که یه تجربه‌ی کوچیکو باهات به اشتراک بذارم. برا من اینطوریه که وقتی کلی کار تعریف می‌کنم نمی‌تونم خوب به همه‌شون برسم و گاهی وسطش بی‌انگیزه می‌شم که چرا، من که اینا رو دوست داشتم. پیشنهادم اینه که برای یکی دو هفته با همه‌ی این کارایی که گفتی برنامه‌ریزی کن (حالا هر شکلی که خودت انجامش میدی. حتی شاید فقط تو ذهنت می‌دونی چه کاریو کی انجام بدی) بعد از دو هفته ببین اگه به همه‌شون اونطوری که می‌خوای نمی‌رسی چند تا رو حذف کن بذار برای بعد.

    البته شاید تو مثل من نباشی و اصلا به نظرم این کارها به قدر کافی متنوع هستن. شاید خسته نشی اصلا :)

    پاسخ:
    تبریک می‌گم سعیم جواب داده:)) به اندازه دو روز، یک‌کم ریسک داشت ولی در لحظات آخر از آذر فرار کردم و با کمال افتخار به آغوش آبان پناه آوردم. یک آبانی تمام و کمالم:)) نگو که تو هم آبانی‌ای؟ *-*

    ببین من خودم هم خیلی می‌ترسم که صرفا جوگیری باشه و هی برنامه‌ریزی کنم مثل همه این چندماه و هی از پسش برنیام و ناامید شم و دیگه ولش کنم! ولی خب امیدوارم این‌جوری نشه.
    از پیشنهاد تو خوشم اومد ولی، یعنی یه ضریب اطمینانی انگار براش در نظر گرفتی. 
    ازت ممنونم فاطمه *-*

    تجربه‌ی خوبی ندارم ازش واقعیتش :)) ولی من مثل اینکه فقط اینجوری بودم. بقیه بچه‌هامون راضی بودن. و الان سیستمشون خیلی فرق کرده. واقعاً نمیدونم. ولی هر تجربه‌ای به نظر من خوبه. یعنی میدونی کار خلاف که نیست! حالا فوقش خوشت نمیاد دیگه‌. چیزیو که از دست نمیدی. 

    پاسخ:
    آممم چرا خب؟ :(
    بذار پس یک‌بار با هم درباره‌ش حرف بزنیم، چون سوال‌ هم درباره‌ش زیاد دارم:دی
  • فاطمه ‌‌‌‌
  • معلومه که منم آبانی‌ام :دی حاشیه اطمینان خوبی هم دارم :)) نهم‌ام.

     

    قربونت :) امیدوارم که موفق باشی :)

    پاسخ:
    آه واقعا هم مشخص بود:)))

    ممنونم ازت:) 

    وای.. این پست من رو یاد نوزده سالگیم انداخت. در کنار غم، پُر بودم از امید و هیجان و اینقدر تند به سوی آینده می دویدم انگار دنبالم کردن! :)) فکر نکنم بتونم همچین حس ُ حالی رو دوباره تجربه کنم.

    توصیه ام اینه که مثل عنکبوت و طعمه ش عمل کن با این تفاوت که تو و لحظاتت طعمه باشید و آیتم های این لیست عنکبوت! بیوفت در دام آرزوهات، فقط اینجوری می تونی روزهای جوانیت رو نجات بدی. جوری از این اشتاق استفاده کن انگار که وقت دیگه ای برای رسیدن بهشون وجود نداره. چون کسی که از آینده خبر نداره، شاید نسبت به هر کدومشون دل سرد شدی، شاید سرت شلوغ شذ و مسئولیتت زیادتر پس همین الان لازمه که براشون تلاش کنی.
    البته یادت نره واسه خودت هر چند وقت یک بار ایست بازرسی بذاری و عملکردت رو چک کنی.

    پ.ن. زهرا هستم دارای دکترا در جوگیر کردن آدم ها. :D

    پاسخ:
    زهرا واقعا این کامنتت یک‌کم امیدوارم کرد و یک‌کم من رو ترسوند. فکر کردم نکنه این‌همه شور و شوقم برای فتح دنیا صرفا یک جوگیری باشه، یک ترس از «هیچی نشدن» و یک دویدن همیشگی که بین همه آدم‌ها جریان داره!! اما بعد فکر کردم خوبه که شما دویدن رو از همون موقع شروع کرده بودین و هنوز هم دارین ادامه می‌دین، از نوشته‌هاتون مشخصه کاملا و من از این تلاش و چشم داشتن به آینده خوشم میاد، واقعا افتخار برانگیزه و خوشحالم که من هم این‌جوری به نظر میام.
    از اون توصیه‌تون خیلی خوشم اومد، تعبیر عنکبوت براش شکار کردن لحظات واقعا قشنگ بود و من واقعا ترس از دست دادن لحظات رو دارم، می‌ترسم اگه از هرلحظه‌م درست استفاده نکنم؛ البته که نمی‌کنم ولی باز هم می‌ترسم از برنامه نداشتن برای هرلحظه!
    اون ایست بازرسی هم که واقعا مهمه، اما مشکل اینه که من هربار توی ایست بازرسی از خودم انتظار‌های فوق‌العاده‌ای دارم و این کارهای کوچکی که انجام می‌دم رو به حساب نمیارم، با این که برنامه‌هام و اهدافم رو بر اساس کارهای کوچک به سمت هدف‌های بزرگ‌تر می‌ذارم ولی خب باز هم انگار خیلی اذیت می‌شم وقتی می‌بینم کار قابل توجهی نکردم!

    اوه ، وایسا، وایسا.

    اونجایی که نوشتی تصمیم داری هر هفته یک کشور رو انتخاب کنی و موسیقیش رو گوش کنی و فیلمی ازش ببینی، این دقیقا یکی از برنامه‌هایی بود که من توی کانال شخصیم نوشته بودم و الان هم اسکرین‌شاتش رو برات فرستادم البته که من قصد و تصمیمم جامع‌تره و مطالعه‌ی تاریخ و‌ آداب و رسوم و جشن‌های ملی و غذاهای بومیشون هم تو برنامه‌م هست. تاریخ ثبتش تو کانالم رو ببین:) ۱۳ژوئن! نمی‌دونم فقط یه کم هیجان‌زده شدم و برام جالب بود که تو هم همچین برنامه‌ای داری. اوایل تصمیمم این بود که تو وبلاگمم ثبت کنم یا براش کانال پابلیک بزنم اما خب بعد گفتم شاید برای دیگران جذابیتی نداشته باشه.

    پاسخ:
    خب خب توی پیام‌هام بهت گفتم که چه‌قددددر عجیب بود برام، ولی خواهش می‌کنم اجازه بده این‌جا هم ابراز تعجبم رو بکنم:)) واقعا بعضی اوقات توی نوشته‌های تو هم احساس می‌کنم که چه‌قدر راهمون یکیه، ولی این اواخر که با هم حرف زدیم خیلی خیلی بیشتر متوجه این شدم. الان واقعا خوش‌حالم که هم‌مسیرم، تویی. من رو به مسیرم مطمئن می‌کنه:))
    راستش من هم به ذهنم رسیده بود که درباره فرهنگشون هم بخونم ولی خب راستش فکر کردم شاید یک‌کم برام خسته‌کننده بشه و دیگه ادامه‌ش ندم، می‌دونی این نصفه رها کردن‌ها همیشه برای من اتفاق می‌افتن و همیشه دنبال یک راهی ام که از نصفه رها کردن فرار کنم!! نمی‌دونم واقعا چه‌م شده ولی خب، هی به خودم آسون می‌گیرم تا توی اهدافم شکست نخورم و هوای خودم رو همش دارم که سرخورده نشم. فکر کنم نباید این‌قدر با خودم مهربون باشم!

    من الان ۲۳سالمه:) نوشتی برای سن زیاده و یه لحظه با خوندنش فکر کردم لعنتی، یعنی جدی بزرگ شدم؟:)))

     

    آمممم راجع به تمرین نویسندگی، خب من چندان شخص واجد صلاحیتی برای راهنمایی نیستم. اما به نظرم چیزی که اهمیت داره اینه که قبل از هرچیزی برای خودت مشخص کنی به کدوم قالب و سبک بیشتر علاقه داری و دوست داری توش پیشرفت کنی، توی اون ویدئو ۲۰ساعته هم همین رو گفته بود که مهمه بدونی قراره چیکار کنی. و خب اگر بعد از اون ۲۰ساعت همچنان تصمیم داشتی ادامه‌اش بدی و حرفه‌ای‌تر کار کنی می‌تونم کتابای خوبی بهت پیشنهاد بدم:*

     

    فرانسوی رو هم ادامه بده، من دوسال پیش که از الانِ تو، دوسال بزرگتر بودم بعد از چندماه، رهاش کردم و الان خیلی پشیمونم. 

    پاسخ:
    اوه گلاویژ به این فکر کن که سنت یک عدد اول شگفت‌انگیزه که هرکدوم از ارقامش خودش، یک عدد اول عجیبه:))

    می‌دونی من فعلا می‌خوام کلمات خودم رو پیدا کنم و بعد از تمرین‌ها اصلا تازه متوجه بشم که دقیقا سبکم چیه؟ و چی می‌خوام. ولی خیلی خیلی ممنونم ازت، بعد از 20ساعتم حتما بهت مراجعه می‌کنم :**

    آممم من و مرضیه داریم می‌خونیمش، مرضیه که تقریبا صفره و از کل قضیه فقط علاقه‌ش رو داره :دی. من هم احساس کردم که باید از اول بخونمش و اصولی گرامر رو پیش ببرم با این که بیشتر خونده بودم ولی چون هی ول کردم و بی‌خیال شدم و هی یادم رفت، از اول شروع کردم. اگر دوست داری تو هم بیا با هم بخونیم و از اول ادامه بده، البته که می‌دونم الان کارهای زیادی داری ولی وقت زیادی ازمون نمی‌گیره خیلی. امروز هم روز سومیه که شروع کردیم و اگر یک‌کم بجنبی بهمون می‌تونی برسی *-*

    اشتباه خیلی از ماها همین جاست جوزفین جان.
    از همون اول خیلی از خودت انتظار داریی، میخوای بدوی و به دنیا گل بزنیی، اما در عمل در تغییر یک عادت ِ کوچک ِ بد هنوز درمانده ای! [چه تناقض ِ قشنگی!]
    ولی واقعیت اینه که همه ی آدم ها کل زندگی رو میدون شاید بتونن در طول عمر یه کار خیلی بزرگ انجام بدن! نهایتا دوتا، حالا خیلی طرف شاخ و خوش شانس باشه سه تا. :D

    در واقع اگه از الان شروع کنی خودت رو آماده می کنی برای اون کار های بزرگی که می میخوای در آینده انجام بدی، پس به هیچ وجه از الان خودت رو در منگنه ی انجام کار های بزرگ قرار نده چون معمولا سنگ بزرگ نشلنه ی نزدن هست. فقط آهسته و پیوسته؛ قدم قدم پیش برو و لذت در راه بودن رو بچش. به وقتش می تونی اون گُل ِ بزرگی که دوست داری رو هم بزنی. حتی می تونم بگم اگه از الان ثابت قدم و مستحکم باشی از همسن ُ سالات هم جلوتر میوفتی.
    موفق باشی.

    پاسخ:
    آره می‌دونی هردفعه به همین قضیه می‌رسم که نباید چندتا هدف رو با هم جلو ببرم و باید تمرکز کنم اما آخرش چون آدم خیال‌پردازی‌ام همین‌طور کم‌کم به کارهام و هدف‌هام اضافه می‌شه. باید بیشتر حواسم باشه!

    و همچنین :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی