بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

به صرف چای وانیلی و بیسکوئیت نارگیلی.

در ستایش آموزش بی‌نظیرمون

يكشنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۹، ۰۲:۴۸ ب.ظ

سلام.

این پست حاوی حرف‌هاییه که هیچ‌وقت نگفتم از 8 سالگیم تا همین حالا! و حالا که حرف‌ها درباره خشونت‌های نامحسوس جنسی و اجتماعی، کمی تا حدودی داغه و با توجه به این که توی وبلاگ قبلیم تعداد پسرها خیلی بیشتر از دخترها بود و حالا این‌جا به یک تعادل مطلوب‌تری رسیده، فکر کردم وقت خوبیه برای زدنشون. به هرحال این‌ها کمی برای من هم سخته!

یک روز با بابا رفته بودم بازار میوه و تره‌بار و چیزی که یادمه اینه که فقط یک مقنعه نصفه و نیمه روی سرم داشتم پس این نشون می‌ده که احتمالا نهایتا 8 سالم بوده و بعد از مدرسه یک راست رفتم اون‌جا. بابا خرید می‌کرد و من پشت سرش عین یک جوجه اردک راه افتاده بودم و هی به مردم نگاه می‌کردم، به میوه‌ها، به فروشنده‌ها، به در و دیوار و باز هم به مردم... یک آقایی - که حالا کاملا قیافه‌ش یادمه و یک شب‌هایی شده که خوابش رو دیدم حتی - سعی می‌کرد توی محدوده دیدم باشه و حالا خب این چیزی نیست که مهم باشه، مهم اینه که اون واقعا داشت یک کار خیلی عجیب می‌کرد! (عذر می‌خوام واقعا از این رک بودن) آلتش توی دستش بود و سعی می‌کرد نشونم بده. و من با خودم فکر می‌کردم این آدم یک روانیه حتما و همین! فقط همین! من نهایتا 8 سالم بود و تا چندسال بعدش هم‌چنان فکر می‌کردم بچه‌ها با دعا متولد می‌شن!! و به بابا نگفتم. چرا؟ چون اصلا نمی‌فهمیدم قضیه چیه؟ در واقع من اصلا آدمی نبودم که هیچ‌چیز رو تعریف کنم یا مثلا سوال‌هایی بپرسم یا این که بگم چه احساسی دارم یا هرچی. مخصوصا در برخورد با خانواده‌م خیلی خیلی درونگرا بودم! به هرحال به بابا نگفتم و الان که فکر می‌کنم اصلا بهتر که نگفتم چون خب قطعا طرف رو می‌کشت!!! و فقط بیشتر نزدیکش ایستادم و دستش رو گرفتم تا از اون آدم روانی عجیب و غریب دور بمونم! می‌بینین خطر رو درک می‌کردم اما نمی‌فهمیدم چه خطریه و از کجا میاد؟! حتی تا چندین سال بعدش هم متوجه نشدم و فکر کنم وقتی وارد دبیرستان شدم صرفا متوجه شدم که خب منظورش احتمالا با نشون دادن انگشت وسط کمی متفاوت‌تر بوده. نمی‌دونم، بگذریم. به هرحال یک آموزش درست‌تر و سازماندهی‌شده‌تر می‌تونست کمک کنه که من تا همین الان درگیر متوجه شدن منظور اون فرد نباشم!

یک‌بار دیگه توی ماجراهای دی بود که تهران خیلی خیلی شلوغ بود و مسیر همیشگی من برای برگشتن به خونه بین دانشگاه تهران و شریف بود. توی مسیر بین این دو دانشگاه هر یک قدم یک سرباز گارد ویژه با لباس سیاه و ضدگلوله و گاهی با موتور سیاه و سلاح‌های خیلی گنده وحشتناک ایستاده بود. راستش اون‌دفعه بار اولی بود که می‌دیدم جلوی شریف هم شلوغ شده و گارد ایستاده چون کلا جو شریف خیلی آرومه اما این بار سر ماجرای هواپیما به اون‌ها هم برخورده بود! می‌دونم اصلا گوشی دست گرفتن در چنین شرایط ویژه‌ای احمقانه ست اما من در کمال امراض درونی (:دی) گوشیم رو آوردم بالا و از اون گاردهای جلوی سر در شریف عکس گرفتم و همین باعث شد که چند دقیقه بعدش گوشیم توی دست یکی از مامورها باشه و درحال چک کردن گالریم! من ترسیده بودم و نمی‌دونم اصلا این کار درست بود یا نه. گذاشتم هرکدوم از عکس‌هام رو که می‌خواد پاک کنه و فقط بذاره من با گوشیم از اون‌جا بریم! حالا من عکس شخصی‌ای توی گالریم نداشتم ولی نمی‌دونم اون‌ها واقعا اجازه دارن توی کشوری که ادعاش اسلامه، وسایل شخصی مردم رو چک کنن؟

اما دفعه بعدی یک باری بود که داشتم از برج آزادی عکس می‌گرفتم و اصلا حواسم نبود که گاردی وجود داره کلا! (خب شاید ندونین اگر دقیقا از BRT پیاده شین و برید بالای پل هوایی به یک منظره‌ای می‌رسین که برج آزادی خیلی باشکوه ایستاده اون‌جا و من هردفعه که می‌بینمش فکر می‌کنم این دفعه از همیشه باشکوه‌تره و دلم می‌خواد عکس بگیرم ازش! الان شاید حدود 20تا عکس در روزهای مختلف از همون زاویه دارم. فعلا این سه‌تا رو داشته باشین. یک / دو / سه) یکهو احساس کردم در حالی که گوشیم به سمت میدون آزادیه یکی دستش روی شونه‌مه و واقعا از ترس نتونستم برگردم و حتی هندزفریم رو از توی گوشم دربیارم! و چند لحظه بعد دست دیگه‌ش دور کمرم بود!! و من همون لحظه‌ها دیگه مطمئن بودم همه‌چیز تموم شده! و فقط آروم برگشتم و دیدم یکی از اون سربازهای گارد ویژه ست. وقتی دید که چه‌قدر ترسیدم و رنگم پریده و چه‌قدر عصبانیم و ممکنه چه‌قدر براش بد بشه، سریع خودش رو جمع و جور کرد و گفت نباید عکس بگیری. من حتی درست صداش رو نمی‌شنیدم و فقط می‌لرزیدم! گفت به خاطر موتورهای گارد اون پایینه که من اصلا متوجهشون نبودم و اصلا توی کادرم نبودن! بهم گفت که گوشیت رو بده تا ببینم! من هم آروم، خیلی آروم گفتم مگه شما اجازه دارین گوشی مردم رو ببینین؟ من دفعه پیش هم به راحتی گوشیم رو دادم اما این دفعه خیلی فرق می‌کرد. به جاش برای اولین‌بار توی عمرم یک سری از فحش‌هایی که توی دبیرستان یاد گرفته بودم و هرگز استفاده نکرده بودم رو تقریبا فریاد کشیدم و گفتم هرجوری می‌خوای می‌تونی تهدیدم کنی با تفنگت ولی من گوشیم رو نمی‌دم بهت! و بچه‌ها باورتون نمی‌شه بهم چی گفت وقتی گفتم «دارین گند می‌زنین به امنیت مملکت:/». گفت «شماها متوجه نمی‌شید ناموس‌های مردم توی خطرن!» کی داشت از ناموس حرف می‌زد؟ کسی که تا چند دقیقه قبلش تقریبا ناموس مردم رو از پشت بغل کرده بود!! حالا خداروشکر یک سرباز دیگه اومد و گفت من دیدم داشت از یک‌جای دیگه عکس می‌گرفت. و تموم شد و من فقط با تمام سرعتم اون‌جا رو ترک کردم با عصبانیت! بعدش خیلی فکر کردم. من اگر دفاع شخصی بلد بودم احتمالا کمتر می‌ترسیدم و هول می‌شدم و می‌دونستم باید چیکار کنم نه که خودم رو تسلیم اون آدم کنم. چرا واقعا توی مدارس یک کورس اجباری دفاع شخصی نمی‌ذارن؟ یعنی واقعا کم اهمیت‌تر از سنگ کنگلومرا توی درس زمین‌شناسیه؟!؟ چرا این‌قدر آموزشمون عقب‌مونده ست؟

حالا بچه‌ها شما می‌دونین من چادر سرم می‌ذارم و احتمالا همون کسی که می‌تونست به من آزاری برسونه اول سبک پوششم به نظرش می‌رسید و در مرحله بعد جنسیتم! به هرحال بذارین بگم، حجاب این‌جوری برای آدم مصونیت میاره که مردم، بیشتر بهتون برای حجابتون تیکه می‌ندازن و فرصت نمی‌کنن به مراحل بعدی برسن. به هیچ‌وجه کمتر نمی‌‌شه این آزارها اما خب حقیقتا گذراتر می‌شه. وگرنه خیلی تفاوت خاصی نداره، اونی که می‌خواد حرفش رو بزنه یا کارش رو بکنه، نمیاد بگه خب این فرق داره، بهش کاری ندارم:/ و خب من همیشه خیلی بیرون می‌رفتم و آزاد بودم تقریبا اما زیرنظر! مثلا باشگاه می‌رفتم اما رفت‌وآمدم با خانواده‌م بود یا کلا توی محله خیلی امنی زندگی می‌کنیم و برای همین‌ها ماجراهای من خیلی خیلی کمتره به نسبت و همین خودش کمی ترسناک و اسف‌باره برای وضع جامعه. و بدتر از اون برای وضع آموزش!! من خیلی‌ها رو دیدم که توی توییتر یا کانالشون یا وبلاگ‌هاشون درباره این‌چیزها حرف می‌زنن و واقعا کوچک‌ترین تغییری ایجاد نمی‌شه. یعنی من حتی فکر می‌کردم خوبه که توی نظام‌جدید آموزشی دارن به این‌ چیزهای فرهنگی توجه می‌کنن؛ اما مثلا ما سال دوازدهم یک کتاب داشتیم به اسم مدیریت خانواده و سبک زندگی که از لحظه اولش تا آخرش نوشته بود که باید ازدواج کنین و هدف زندگی همین خدمت به شوهره:/ دقیقا همین بود بچه‌ها جدی دارم می‌گم، فقط لطفا یک نگاه به فهرستش بندازین تا متوجه بشین منظورم رو. (اینجا) کی خودش رو مسئول می‌دونه برای نسل‌های از دست رفته؟ فقط همین رو بلدین که دست بگیرید به ریشتون و تسبیح بچرخونین و بگین که این نسل‌ها برای هیچ ارزشی احترام قائل نیستن و از دست رفتن؟ خب چه‌طوری؟ احتمالا تقصیر خود شما که همه قدرت‌ها دستتونه نیست؟!

  • ۹۹/۰۳/۱۸
  • جوزفین مارچ

نظرات  (۱۹)

آه نورا خیلی خوشحالم که یکی دیگه هم مثه من فکر میکرده بچه‌ها با دعا به دنیا میان!! (اشک شوق اصلا) 

 

خیلی دلم میخواد برم پیش یه‌سریشون و باهاشون صحبت کنم. از شرایط بگم و ببینم واقعا نمیدونن و نمیفهمن یا خودشونو زدن به اون راه.. 

 

اولش فکر کردم اون پل هوایی جلوی شریف رو میگی ولی الان عکس رو دیدم، فکر کنم اون نیست. ولی حالا. دفعه اولی که رفتیم شریف هوا ابری و بارونی و اینا بود و زودتر از مربیمون رسیده‌بودیم و نمیشد بریم داخل. رفتیم از پل هوایی بالا که بریم اونور خیابون تا شرینی بگیریم بخوریم :دی از رو پل کلی عکس گرفتیم از آزادی. بعدم رفتیم خیلی شیک ۴ تا دونه همش شیرینی گرفتیم اومدیم! فکر کن همش ف تا =)))) 

پاسخ:
مگه کسی هم هست که غیر از این فکر می‌کرده بوده باشه؟ :دی

ببین قطعا می‌بینن و می‌فهمن مگه می‌شه آخه؟ اون‌ها کلا سطح دسترسیشون به اطلاعات خیلی خیلی بیشتر از مائه و اصلا نمی‌فهمم چرا کاری نمی‌کنن! انگار هرچی کمتر به روی خودشون بیارن همه این‌چیزها هم قراره کمتر بشه:/ البته یک رویکردی هم هست که اکثر خانواده‌ها در پیش می‌گیرن که اون هم اینه که این نسل و جامعه دیگه خراب شده و برای این که تو مصون بمونی توشون باید خودت رو از هرگونه اطلاعات و کانتکتی باهاشون دور نگه داری :! چمیدونم والا. به هرحال که این‌ها جواب نمی‌ده انگار. البته جواب دادن یا ندادنش رو باید 20 سال دیگه ببینیم نه الان!

آره آره ببین دقیقا این پل هوایی جلوی سردر شریفه. این عکس رو ببین دقیقا گوشه سمت چپش همونجا که نرده سیاه‌ها تموم می‌شن جاییه که پله‌های پل هوایی شروع می‌شه!
آممم ولی من عاشق همینم که از شیرینی فروشی بری یه تعداد خیلی کم شیرینی بخری همونجا جلوی چشمش بخوری:)) واقعا حال می‌ده. بعد خب یک سری کافه‌قنادی‌ها هم هستن که خب کارکردشون همینه فقط. که تو بتونی یه مقدار کم شیرینی رو بدون عذاب وجدان و مسخرگی بخری:دی
  • سُولْوِیْگ .🌈
  • انگار این قضیه دعا خیلی فراگیر بوده! =))))

    هعی. 

    واقعا نمی‌دونم چی بگم. 

    یه زمانی فکر می‌کردم نوشتن و حرف زدن و این‌جور چیزها، اوضاع رو درست می‌کنه، یا حداقل بهترش می‌کنه، اما الان دیگه مطمئن نیست. خب، این اتفاقات تا به حال برای من نیفتادن، حتی شبیهشون؛ اما می‌تونم درک کنم که چه حسی داره.

    مدیریت خانواده که... =)

    من یه بار که بیکار بودم، رفتم کتابش رو دانلود کردم که بخونم، هم مال دخترا رو و هم مال پسرا. بعد موقع خوندنش چنان چندشم شده بود و خنده‌م گرفته بود که نگو. نمی‌دونم، شاید هم چون با پیش‌زمینه و فکر "من که می‌دونم اینا همه‌شون چرتن" رفتم سراغش این حس رو داشتم. البته که به نظرم کلا خیلی بخش‌هاش بیخود بود، هم مال دخترا هم مال پسرا، اما حس کردم پسرونه‌هه یه کم منطقی‌تره. نمی‌دونم، احتمالا به خاطر دید منفی‌ایه که از قبلش بهشون داشتم. یه چند تا چیز جالب و مفید هم توشون دیدم، اما در کل... =) 

    پاسخ:
    بابا ترفندشون همین بوده فقط:)) دیگه آخه لک‌لک در حد 3، 4 سالگی جواب می‌ده :دی
    این‌ها همش از خوبی‌های اینه که تو جامعه مردم به دعا اعتقاد دارن وگرنه چه‌جوری می‌خواستن سرمون رو گول بمالن؟:دی

    ببین راستش من هم نخوندمش خیلی دقیق و نمی‌دونم شاید واقعا چیزهای خوبی هم داشته باشه. فقط یادمه یک مدت بحثش بود که شاید امتحانش نهایی بشه و ما یک زنگ ناهار رو با بچه‌ها نشستیم از اول تا آخرش رو به سخره گرفتیم بعد هم رفتیم به خوبی و خوشی سر کلاسمون:))
    بعد الان که داشتم همین سایت کتاب‌ها رو می‌دیدم انگار امسال تازه دخترونه و پسرونه‌ش جدا شده و باز منطقی‌تره!! سر ما همین یه‌دونه که لینکش رو گذاشتم بود و اون مخصوص دخترانش هم که برای اون سال گذاشته الکیه کاملا چون ما نداشتیم خب :-" :))

    من تا سوم راهنمایی همچنان فکر می‌کردم بچه‌ها با دعا به دنیا میان. نقطه‌ی ضعفش این بود که نمی‌فهمیدم چرا بعضی از دخترهایی که ازدواج نکردند، بچه‌دار می‌شند؛ ولی این‌طوری حلش کردم که خدا می‌خواسته مجازاتشون کنه.

    پاسخ:
    سارا :))) سوم راهنمایی دیگه خیلی دیره :))
    البته من تا همین یکی دوسال پیش واقعا درباره‌ش گیج بودم. همش این‌جوری بودم که نه من حتما اشتباه فهمیدم و نمیشه اصلا این‌طوری!!! حتما همون دعا درست‌تره:))

    اوه این نقطه ضعف که خیلی بد بود. یعنی من می‌پرسیدم که یعنی اگر من دعا کنم می‌تونم بچه داشته باشم؟ و اون‌ها می‌گفتن که نه باید ازدواج کرده باشی قبلش، یک جورهایی شبیه کادوی ازدواجه :دی. بعد هم که می‌گفتم مثلا حروم‌زاده یعنی چی؟ و اون‌ها می‌گفتن یعنی طرف بدون این که مامان و باباش با هم ازدواج کنن به دنیا اومده و من دیگه این‌جا تقریبا هنگ می‌کردم و سنسورهام می‌سوخت:))) ولی اون مجازاته هرگز به ذهنم نرسیده بود ایده خوبیه برای برطرف کردنش.

    و زهرا، به نظرم قطعا با نوشتن و حرف زدن اوضاع بهتر می‌شه. وگرنه که احتمالا به نظر من احمقانه نمی‌رسید که زن‌ها از مردها پایین‌تر باشند. 

    یعنی من یادمه که چهارده سالم که بود، وبلاگ آلما توکل رو پیدا کردم و یادمه که خیلی ازش خوندم. (نمی‌دونم برای سن اون موقع من مناسب بود یا چی، ولی من یادم نمیاد که به چیز نامناسبی برخورده باشم.) و می‌دونی، خیلی روم تاثیر گذاشت. یعنی کلا، خیلی از این استقلال فکری‌م از خوانواده‌ام و محیط زندگی‌م رو به نوشتن و خوندن از آدم‌های آگاه‌تر مدیونم. 

    پاسخ:
    آمم سارا واقعا احساس می‌کنم همین‌طوریه چون خب ما تقریبا خیلی از اطلاعاتمون رو از خانواده‌مون دریافت نکردیم و از اینترنت و وبلاگ‌ها و دوستانمون بوده به هرحال. یعنی کلا دید آدم‌ها خیلی بازتر می‌شه:))
    ببین البته در واقع بعضی حرف‌ها این‌طوریه که وقتی کوچیک باشی متوجهشون نمی‌شی و حتی متوجه نمی‌شی که متوجه نمی‌شی:دی. حرف‌های آلما هم همین‌طوریه انگار چندتا پوسته داره. البته من کلا حرفم اینه که مناسب و غیرمناسب وجود نداره برای یاد گرفتن این چیزها؛ وقتی عقل کسی می‌تونه برسه به این مسائل باید بهش گفته بشه و حالا این که عقل آدم‌ها کی می‌رسه و توی چندسالگی باید مواجه بشن جای بحث داره برای آدم‌هایی که کارشون همینه ولی خب قاعدتا باید یک چیزی پایین‌تر از سن ازدواج یا چمیدونم سن ورود به دانشگاه یا چنین چیزی باشه، وگرنه تا ابد این لوپ بی‌پایان آسیبب و ناآگاهی ادامه‌دار می‌شه! یعنی خب می‌دونی من اون مثال 8 سالگیم رو زدم که بگم من واقعا کوچیک بودم اما شاید حتی نیاز بوده اون‌موقع هم متوجه باشم و بتونم حداقل بفهمم که یک خطری هست به هرحال و مواظب خودم باشم، حالا نمی‌دونم تا چه سطح آموزش باید اون‌موقع برای من می‌بود ولی من عملا صفر بودم دیگه و تا همین الان هم اصولا اگر همین نت و وبلاگ و فیلم و این‌ها نبودن باید صفر می‌موندم همچنان و این خب خوب نیست اصلا!
  • هلن پراسپرو
  • کورس اجباری دفاع شخصی....گل گفتید واقعا. خیلی نیازه. البته اینجوری همه دفاع شخصی رو یاد میگیرن و خب...انگار هردو طرف رو به یه سلاح مرگبار مسلح کردیم.

    انگار یه سری نسل ها بزرگترای خوبی نداشتن. نسل قبلی خوبی نداتن که این دنیا رو بهشون بسپره و بهشون همه چیو یاد بده...

     

    +من به دعا اعتقاد نداشتم! فکر می کردم شانسیه که بعد از امضا کردن عقدنامه و اینا، اگه شانس بیاری، بچه دار میشی :)

    پاسخ:
    آممم یک لحظه تصورش کردم:))) خیلی بامزه می‌شه مثلا مبارزه وسط خیابون:)))
    ولی خب نه جدا نیازه. حالا برای هرکسی و خب موقعیت استفاده‌‌ش هم مهمه. خیلی موقع‌ها پسرها توی یک خطری گیر می‌کنن که به این آموزش‌ها نیاز دارن و می‌دونی واقعا احمقانه ست. نظام آموز‌شی هیچ‌گونه خطری رو پیش‌بینی نکرده!!! دنیا همیشه گل و بلبله و تنها چیزی که اهمیت داره اینه که ما توی کتاب‌های دینی‌مون بخونیم و حفظ کنیم که مزایای ازدواج و معایب حرف زدن با جنس مخالف چیه؟ می‌دونی فقط انگار دارن ترس رو زیاد می‌کنن و عقلانیت رو کم!!
    نمی‌دونم. به اون بزرگ‌ترهای خوبی نداشتن فکر کردم و دیدم شاید نشه واقعا این‌جوری اطلاق کرد بهش. خب می‌دونی وقتی با این سرعت جامعه عوض شد ما که توش بزرگ شدیم تونستیم باهاش وفق پیدا کنیم اما بزرگترها که تقصیری نداشتن، دور بودن از فضا و هم‌چنان فکر می‌کنن لازمه مصونیت ناآگاهیه مثل قدیم!! بیشتر تقصیر بی‌خیالی یک سری آدم و سرعت تحول نسل بود به نظرم.

    + شانس آخه:))) خدای من:)))) 

    در مقابل گارد امنیتی که دفاع شخصی به درد نمی خوره:( باید بزنی تو... فرار کنیD:

    این خوب نیست:| من فکر می کردم نامه می فرستن و تازه یه چیز باحال مثلا تو این فیلما دیده بودم که یه کارایی می کنن که من اجازه ندارم ببینم. بعد یه مدت خانواده رو زیر نظر گرفتم و به این نتیجه رسیدم چون ایران یه کشور اسلامیه از اتفاقای تو فیلم اینجا نمیفتهXD

     

    واقعا آموزشای اولیه مهمه. بچه هارو مطمئنا خیلی نجات میده. خیلی وقتها بچه حس می کنه یه چیزی اشتباهه ولی دقیقا نمی دونه چی؟! به خاطر همین ممکنه نتونه درست واکنش نشون بده و تا آخر عمرش درگیر باشه. 


    یادمه یه مستندی نشون میدادن. اینا اومده بودن یه سری عروسک درست کرده بودن که اگر یه جای خاصی از بدنشون رو فشار میدادی جیغشون در میومد و اعتراض می کردن. از این طریق به بچه های کوچیک آموزشای لازم رو میدادن و بهشون می گفتن که اینطور مواقع باید والدینشونو مطلع کنن. ظاهرا تو اون کشور آمار تعرض جنسی به بچه ها خیلی زیاد بوده و می خواستن با این روش حلش کنن و فکر کنم مناسب ترین راه بود.

     

    پاسخ:
    آممم آره احتمالا دیگه همین‌طوره. البته با اون صدلایه لباس ضدگلوله اون‌ها من محکم‌ترین لگد هم به وسط پاش می‌زدم هیچ‌ اتفاق مطلوبی براش نمیفتاد:/

    تو خودت یکی از ایده‌دهنده‌های بچه‌رئیسی به ما نمی‌گی :دی
    این که فکر می‌کردی اتفاق‌های توی فیلم نمیفته عالی بود:) ببین تازه من اون اوائل این‌جوری بودم که وای خاک تو سرم یعنی پدر مادر من هم؟ بعد یه کم بیشتر فکر می‌کردم می‌رسیدم به این‌جا که استغفرالله یعنی امام‌ها هم؟ D:

    دقیقا همین‌طوره. ببین حتی به نظرم کافیه که یک آگاهی صرفا اولیه و تئوریکال و سطحی درباره بدن خود طرف باشه براش. و اکثر اوقات بچه‌ها قربانی این‌جور قضایا می‌شن چون نمی‌دونن قضیه چیه و چه جوری باید از خودشون مراقبت کنن؟

    اوهوم. فکر کنم واقعا نیازه چنین آموزش‌هایی. نمی‌دونم حالا درسته که چه‌جوری باشه و چه موقعی انجام بشه یا حتی از طرف کی؟ مثلا خانواده‌ها یا مدارس؟ به هرحال یک کاری باید انجام بشه با این‌طوری دست روی دست گذاشتن هیچی نمی‌شه. 

    اولا که اولین پسریم که کامنت میذارم واسه این پست. یه کف مرتب! :)))

    ببین به نظرم اینا بوده و هست و حتی من امیدی ندارم که بعدا هم نباشه. شاید یکم شرایط بهتر بشه ولی این که مثلا توی آینده همچین رفتاراییو نبینیم به نظرم محاله. آخرش جامعه هم آدمای خوب داره و هم داغون، و آدم باید حداقل تلاششو بکنه تا مراقب خودش باشه. و این فقط در این موردا نیست. توی هر زمینه‌ای که نگاه کنی توی ده‌ها سال اخیر یا پیشرفتی نکردیم (و این مسئله مربوط به ایران نیست فقط) یا خیلی کم بوده. میگیم سرزمین آزادی و برابری نژادها، بعد سیاه‌پوستا رو زیر پامون خفه میکنیم. منظورم اینه آخرش اون پاکسازی رویایی جامعه از همچین آدمایی اتفاق نمیفته :)

    پاسخ:
    اولا که نه خیر اولین پسر نیستی ولی خب اولین پسر توی کامنت‌های عمومی هستی:) خوب شد اومدی حرف زدی تو هم چون می‌خواستم دیگه کم‌کم بیام بنویسم پسرها تورو خدا حداقل بیاین تبری بجویید از این آدم‌ها:دی. دوستان عزیز یک دقیقه ایستاده هری رو تشویق کنین:))
    ببین خب این‌ها که هست و خواهد بود قطعا. اصلا طبق اصل‌های تکاملی این‌جوری نیست که حذف کامل داشته باشیم. تدریج یکی از اصول اولیه تکامله و کلا شایستگی با جمعیت بالاتری باقی می‌مونه در صورتی که ممکنه جمعیت کوچک‌تری از بدی‌ها هم باشن خب به هرحال. اما می‌دونی من واقعا فکر می‌کنم نسل بعدی خوشبخت‌ترن و با کیفیت بالاتری زندگی می‌کنن. یعنی می‌دونی ما الان درباره خیلی چیزها با هم اظهار نظر می‌کنیم و کلا از خیلی چیزها بیشتر از اونی که باید سر درمیاریم. یعنی به نظرم توی جامعه بعدی پدر و مادرها درک بالاتری دارن، نه که الان نداشته باشن ها اما انگار که روشنفکری فراگیرتره کلا.
    ببین یک پادکستی از بی‌پلاس داشتم می‌شنیدم به اسم آرمان‌شهری برای واقع‌گراها. می‌گفت وقتی یک چیز رو تصور می‌تونیم بکنیم دیگه اون‌جا آرمان‌شهر ما نیست چون تونستیم توی ذهنمون بهش برسیم. و مثال‌های تاریخی میاره که مردم چه‌چیزهایی رو تصور می‌کردن که محال بوده و الان بدیهیه. حالا به نظرم ایدئولوژی خیلی جالبیه اگر دوست داشتی گوش بده ولی یک جاییش می‌گه مشکل ما اینه که نمی‌تونیم جای بهتری رو تصور کنیم و بهش نرسیم. انگار هر تصور برابره با رسیدن و این یعنی ما کمبود آرمان‌شهر داریم توی ذهنمون. اگر دوست داشتی داستان «رویای مرد مضحک» از فئودور داستایوفسکی هم بخون. یک آرمان‌شهر واقعا لطیف رو به تصویر کشیده از نبود هیچ بدی‌ای :) 

    من یه دوستم خیلی جدی فکر میکرده لک لک‌ها میارن =))))) ولی اقا هیچکدومتون مثل من این استدلال رو نداشتید که زن و شوهر باید باهم دعا کنن تا بچه‌دار بشن! وگرنه نیاز به ازدواج نبود دیگه! خدایی توجیحتون برای اینکه ادم مجرد بچه‌دار نمیشه چی بوده؟ :-" :))) 

     

    آه چرا یه لحظه حس کردم این اون نیست. 

    ولی ملت یه‌جری نگاهمون میکردن :-" 

    پاسخ:
    بابا مگه می‌شه اصلا؟ شوخی می‌کرده باهات:)))
    اوه آره این استدلال هم بوده خب من خیلی جدی‌ش نمی‌گرفتم :|

    بابا خودمون می‌ریم از بهترین شیرینی‌فروشی‌ها دو تا شیرینی می‌خریم میایم اصلا تا چشم همه دربیاد:دی خوبه؟ :)) 
  • چارلی ‌‌‌
  • سلام نورا :)

    اول از همه خودت می‌دونی که چه‌قدر شجاعتت رو برای نوشتن چنین پستی تحسین می‌کنم؛ و برای نوشتن اون قسمت‌هایی که احتمالا برات سخت بوده و خاطرات ناخوشایندی رو یادآوری کرده، و بابات که هیچ‌چی، من هم اگر می‌تونستم اون احمقِ مریض رو می‌کشتم :| البته خب شاید هم نمی‌کشتم. گاهی فکر می‌کنم که واقعا نمی‌دونم باید با چنین آدم‌هایی چی‌کار کرد. از طرفی آسیب خیلی زیادی - بیشتر از نظر روانی - می‌رسونن به بقیه، و از این نظر باید مجازات بشن؛ از طرفی هم خودشون احتمالا حاصل چنین سیستم اشتباهی هستن و می‌تونن قربانی به‌حساب بیان. می‌دونی؟ توی این موارد پای چیزهایی مثل غیرت هم وسط میاد و باعث می‌شه که تصمیم‌گیری پیچیده‌تر و احساسی‌تر بشه. خیلی وقت پیش چیزی درباره‌ی قاضی‌های رباتیک آینده خونده بودم. شاید بتونن توی چنین مواردی کمک کنن؛ و تازه خوبیش اینه که نمی‌شه یک ربات رو تطمیع کرد یا بهش رشوه داد. مثلا فکر کن به قاضی بگی که اگه من رو تبرئه کنی، نسخه‌ی اندرویدت رو یک ورژن ارتقاء می‌دم D:

     

    دوم از همه اینکه امیدوارم اون قسمت برائت جستن و این‌ها که به هری گفتی رو واقعا شوخی کرده باشی :/ حتی اینکه اصلا با خودت فکر کنی که ما نیاز داریم به اعلام چنین چیزی، توهین‌آمیزه! مثل اینه که من بیام یک پست بنویسم مثلا درباره‌ی خانم‌هایی که با مهریه‌ی ازدواج کار و کاسبی راه انداختن، و بعد منتظر باشم تا همه‌ی دخترهایی که می‌شناسم بیان زیر اون پست اعلام برائت کنن :-" خب معلومه که نیازی نیست. من دارم یک آسیب رو بیان می‌کنم چون.


    درباره‌ی آموزش دفاع شخصی، راستش به‌نظر من هم‌چنان جزو وظایف مدرسه نیست. یعنی خیلی خوبه که هرکسی بتونه از خودش دفاع بکنه موقع خطر خب، اما کار مدرسه نیست. اصولا مدرسه قراره جوری جامعه رو سازمان بده که نیازی به چنین مواجهه‌هایی نباشه! مدرسه قراره جامعه‌ای رو بسازه که تو بدون داشتن کمربند مشکی تکواندو هم بتونی توی خیابون‌ها امنیت داشته باشی. اینکه خود مدرسه بیاد بهت چنین چیزهایی یاد بده، یعنی درواقع خلاف هدف خودش عمل کرده و داره ناکارآمدی خودش رو نشون می‌ده. متوجه منظورم می‌شی؟ شبیه یک‌جور تناقض می‌مونه. اما می‌دونم که چی می‌خوای بگی، و می‌گی که خب به‌هرحال جامعه الان این‌طوری هست و اون مدرسه‌ای که من گفتم مال توی انیمیشن‌های دیزنیه؛ و برای این بهت حق می‌دم. فکر کنم قبلا کلی صحبت کرده بودیم درباره‌ی این موضوعِ «طوری که هست و طوری که باید باشه» :)

     

    و راستش به‌نظر من این بلد بودن دفاع شخصی نمی‌تونه چندان بازدارنده باشه برای مزاحم‌ها و روانی‌ها. نهایتش اینه که به چیزی که می‌خوان نمی‌رسن؛ اما بازهم اون اثر روحی نامطلوب رو می‌تونن باقی بذارن روی دختر(یا شاید هم پسر). البته قبول دارم که می‌تونه اعتمادبه‌نفس و احساس بهتری بده به آدم، در مواجهه با چنین خطراتی. اما منظورم این بود که این دفاع شخصی، از اسمش هم معلومه، یک راهکار شخصیه و راه‌های جامع‌تری مثل قدرتمند کردن قانون (اینکه برخوردهای قاطع و سریعی صورت بگیره با کسانی که تعرض می‌کنن) خیلی بیشتر می‌تونه اثر بذاره و بازدارنده باشه و از این نظر اگر قراره مطالبه کنیم، مطالبه‌ی چنین چیزی بیشتر در اولویته.

    احساس تحلیل‌گر سیاست‌های آمریکای شمالی رو دارم که به بی‌بی‌سی دعوت شده D: {گره کراوات سرمه‌ای‌اش را کمی شل‌تر می‌کند و از فنجان قهوه‌اش می‌نوشد.}

    و ازت خیلی ممنونم که دوباره خوشحالم کردی از اینکه از نظام آموزش جدید قسر در رفتم :)) اگر من اون کتاب رو توی سال آخرم می‌داشتم، درس رو رها می‌کردم و وارد بازار کار آزاد می‌شدم :| هرچند احتمالا در اون صورت تا الان این‌قدر پول جمع کرده بودم که می‌تونستم باهاش پیانو بخرم. اصلا هم فکر نکن که توی این شرایط جمع کردن این‌قدر پول توی این مدت، فقط از طریق فروش کوکائین ممکنه :)))

     

    اما واقعا؟ با دعا آخه؟ :) فکر کنم خود خدا هم از این حجم از ارادتی که بهش داشتی شرمنده می‌شده D:

    پس من خیلی فرهیخته بودم. توی ابتدایی یک دایره‌المعارف مدرسه بهمون داد که اسمش «پاسخ به چگونه‌های من» بود. ترجمه بود. خیلی هم گرافیک قشنگی داشت و رنگی بود و کاغذهاش گلاسه بود. کلی‌بار خوندمش. یک قسمت داشت که «بچه‌ها چطوری به وجود می‌آیند؟» و خیلی زیبا و لطیف گفته بود که «وقتی سلول‌های زندگی مامان و بابا باهم برخورد می‌کنن فلان می‌شه و بچه درست می‌شه و این‌ها». و همین توضیح کاملا کافی بود برام و قانعم کرده بودم. گاهی به این فکر می‌کردم که چطوری دقیقا اون سلول‌های زندگی باهم برخورد می‌کنن، ولی خب همیشه توی ذهنم این بود که وقتی دو نفر ازدواج می‌کنن و خیلی باهم صمیمی و نزدیک می‌شن و این‌ها، بدن که خودش هوشمنده متوجه می‌شه و اون‌ سلول‌های زندگی رو برخورد می‌ده و شانسیه دیگه. یعنی یهو دیدی بچه درست شد. کی به کیه؟ D: و تمام قبح بچه‌دار شدن بدون ازدواج هم این‌طوری بود که خب کار بدی کردن که بدون ازدواج اون‌قدر به‌هم نزدیک شدن که بدن فکر کنه باید سلول‌ها رو برخورد بده :))

    یعنی چنان نظام استدلالی-فلسفی خفنی درست کرده بودم که خود ارسطو درمقابلش کم می‌آورد. و به‌نظرم بازهم از اون استدلالش برای سقوط اشیاء به سمت زمین قوی‌تر بود D:

    و دیدی که چندان هم استدلال بدی نداشتم. مهم‌تر از همه اینه که پایه‌ش زیست‌شناسی بود D: و بازهم درباره‌ی رندوم بودن شانس بچه‌دار شدن درست فکر می‌کردم و اسمش هم خیلی قشنگ بود «نظریه‌ی برخورد سلول‌های زندگی». اصلا الان که فکر می‌کنم به خودم افتخار می‌کنم. شاید برای ارشد راهی پیدا کنم بیام بیوانفورماتیک بخونم. {استیکر نیشخند پیرهن صورتیِ مسخره‌ت}

    اما باورم نمی‌شه که گفتی تا همین یکی،دو سال پیش توی شک و تردید بودی :| شاید هم حسودیم می‌شه البته، نمی‌دونم. چون از راهنمایی من مجبور بودم که بار سنگینِ حقیقت رو به دوش بکشم :| :))

    و می‌دونی؟ به‌نظرم ترس خیلی از پدر و مادرها از اینه که بچه‌ها چون خیلی کنجکاون، اگر چیزی بهشون بگی ممکنه سرِ نخ رو بگیرن و تا تهش رو برن! اما واقعا این‌طوری نیست به‌نظرم و اگر جواب‌های تاحدی قانع کننده و منطقی بهشون بدی - مثل همین سلول‌های زندگی! - بچه‌ها قبول می‌کنن تا وقتی که بزرگتر بشن. یعنی چیز بیشتر نمی‌دونن از ساز و کار بدن انسان و سلول‌ها که بخوان بیشتر پی‌ش رو بگیرن. اتفاقا به‌نظر من جواب‌های مسخره‌ای که ما بهشون می‌دیم خیلی بیشتر باگ و مشکل داره و به مرور بچه رو کنجکاو می‌کنه که آخه وات‌دهل؟ چطوری ممکنه مثلا؟ یا مثل اون بچه‌ای که سقط شده چطوری بوده؟ طرف داشته دعا می‌کرده بعد کانکشنش قطع شده چند دقیقه و لینکه هم قابلیت Resume نداشته؟ D: ولی اگر یاد بدیم که این یک فرایند طبیعی و علمیه، می‌شه به کنجکاوی‌ها و سوال‌ها راحت‌تر جهت داد.

     

    همین دیگه. فکر کنم خیلی حرف زدم :) بازهم خوشحالم که این پست رو نوشتی!

    پاسخ:
    سلام چارلی:)
    راستش من اصلا امیدوار نبودم که تو درباره این پست حرفی بزنی، یک جورهایی غافلگیر شدم وقتی دیدمش :دی
    آممم خب ببین این قضیه قربانی بودن و قربانی شدن هست، حتی حالا حتما نیاز نیست توی یک فرایند مشابه اثری روی اون آدم مونده باشه ممکنه که یک بازتابی از فشار اجتماعی یا مشکلات جامعه باشه صرفا و کاملا قابل درکه همه این‌ها اما واقعا توجیه‌کننده نیست. یعنی می‌دونی ما نمی‌تونیم تا ابد به این سیکل معیوب بها بدیم! یک‌جایی آدم‌ها باید قربانی بشن و یا روحیه قربانیشون رو از بین ببرن یا خودشون از بین برن که این چرخه بالاخره یک جایی سالم بشه! اما خب ببین چیزی که هست واکنش عموم مردم و همون غیرت و این‌ها مشخصه کاملا! کسی که دست به انجام چنین کارهایی می‌زنه قطعا یک سری چیزها رو با خودش پذیرفته و احتمالا توجیهات قابل توجهی برای خودش داره برای مقابل چنین افکاری ایستادن. به هرحال فکر می‌کنم تو نمی‌تونی بگی نباید بر اساس احساس یا غیرت قضاوت کرد. حتما یادته که یک جمله بود توی کتاب «راهنمای مردن با گیاهان دارویی» که از قول ابن‌سینا می‌گفت: «آن‌چه احساس می‌شود دیر یا زود، از مرز میان آن جهان و جهان ماده عبور می‌کند و مادیت می‌یابد.» می‌دونی فکر نمی‌کنم اصلا بدون احساسات آدم‌ها بتونن قضاوت کنن.

    و این که وای چارلی من واقعا بهم برخورد که تو این رو توضیح دادی. معلومه که یک شوخی مسخره بود و صرفا یک انتقاد به این که چرا هیچ‌کدوم از پسرها چیز خاصی نگفتن که حالا به من هم خیلی ربطی نداره:| ولی من فکر کنم برای بار هزار و یکم باید برات تبیین کنم که نقش‌های آدم‌های توی فیلم‌ها رو فراموش کن و به زندگی واقعی نگاه کن. فکر کنم این بار چهارمه که توی کامنت‌های این پست دارم می‌گم که اگر یک‌کم فکر کنیم اگر بخوایم تصور کنیم که یک پسر مورد آزار جنسی واقع بشه خیلی خیلی براش بدتر و فجیع‌تر تموم می‌شه و احتمالا آسیب‌های روانی بدتری بهش می‌خوره. پس چرا درباره‌ش خیلی حرف نمی‌زنن؟ یعنی می‌دونم که تعدادش نسبت‌ به دخترها خیلی خیلی کمتره اما هست به هرحال و به نظرم توی بعضی‌موارد اثرش هم عمیق‌تره حالا به هر دلیلی. یعنی کلا این کلیشه‌های جنسی هم یکی از همون علت‌های ناآگاهیمونه. نمی‌دونم حالا درست متوجه منظورم شدی یا نه خلاصه.

    مدرسه وظیفه‌ش این نیست که یک جامعه آرمانی بسازه، وظیفه‌ش اینه که در طی ١٢سال برای آدم‌ها بستر رشد فراهم کنه و اون‌ها رو برای جامعه «آماده» کنه! جامعه آرمانی کم‌کم با همین آماده‌سازی‌ها باید شکل بگیره و برای همین هم احمقانه‌ست که مثلا ٢٠سال تمام یک چیز یکسان تدریس بشه و به یک چیز دغدغه نشون بدن! چون قراره هرسال آدم‌های آماده‌تری نسبت به قبل وارد جامعه بشن. نمی‌دونم حالا تو چرا موافق اینی که خودمون رو گول بزنیم و به روی خودمون نیاریم که چه خبره؟ چون به هرحال که همه متوجه می‌شن! یعنی خب مثلا سربازی برای چی هست؟ که اگه یک در هزار جنگی اتفاق افتاد آدم‌ها بلد باشن اون‌جا حضور داشته باشن. حالا ما بیایم بگیم حکومت وظیفه‌ش ساخت یک جامعه دور از جنگه پس هیچ‌کس نباید کار با ابزار و سلاح رو یاد بگیره؟ حالا بگذریم از این که واقعا سربازی هم چه‌قدر نابود و دور از هدف و این‌هاست. یعنی خب معلومه مثلا من الان می‌تونم برم مقاله‌های نیچر رو بخونم و هیچی ازشون نفهمم و بگم خب من که آخرش قراره همین‌ها رو بخونم و دنبال این‌ها باشم پس اصلا به شرایط الانم نگاه نکنم که هیچ سوادی در جهتش ندارم! نمی‌دونم دیگه حالا هنوز هم همون‌جوری فکر می‌کنی یا نه ولی خب ما قرار نیست به خودمون دروغ بگیم یا چیزی رو از خودمون پنهان کنیم. حقیقت، حقیقته و باید طبق حقایق پیش بریم!

    آممم حالا توی اون موقعیتی که من با یک مامور گارد ویژه با لباس ضدگلوله و تفنگ و باتوم گیر افتاده بودم شاید واقعا دفاع شخصی جواب نبود ولی در کل خیلی خیلی می‌تونه کمک‌کننده باشه که یک‌سری اتفاقات نیفته. یعنی می‌دونی من خیلی شانس آوردم که اون‌ ماجرا همون‌جا تموم شد اما همیشه که این‌طوری نیست. می‌گن جلوی ضرر رو هرجا بگیری منفعته! حالا آسیب روحی رو داری متحمل می‌شی بذاری آسیب فیزیکی هم کنارش باشه چون بدتر از اون که دیگه نیست؟:/ بعد هم تو چه می‌دونی شاید با دفاع کردن و ادامه‌دار نشدن این قضیه برای طرف واقعا آسیب روحی کمتری هم ببینه! می‌دونی توی کتاب اتاقی از آن خود چیزی که خیلی برام جذاب و مهم بود این بود که به مادیات اهمیت می‌داد. مثلا می‌گفت چرا هیچ‌کس از غذاهای شام حرف نمی‌زنه و فقط درباره جو و صمیمیت و حرف‌هاش می‌گن چون خب این‌ها توی زندگی واقعی مهمن و شاید اصلا همه دغدغه یک نفر باشن و اون بار احساسی قضیه توی رمان‌ها الکی بزرگ می‌شه و مادیات از بین می‌رن انگار! دقیقا این‌جا هم همینه فیزیک قضیه تا حد خیلی خیلی خیلی زیادی اهمیت داره و البته که احساسات و روحیات هم همون‌اندازه مهمن اما قرار نیست از راهکارهای عملی غافل بشیم به خاطرشون! اما خب بله راه‌های جامع‌تری هم ممکنه وجود داشته باشه اما من واقعا معتقدم شروع همه‌چیز باید از سطح خرد و پایین انجام بشه. (تازه درباره اون قدرتمند کردن قانون: کی باید قانون رو اجرایی کنه؟ مامورین پلیس؟ مامورین گارد ویژه پلیس؟! در واقع کلمه پلیس دیگه برای من خیلی خنده‌داره!!)

    آممم قابلی نداشت. باز هم می‌تونم از مزایای این نظام جدید برات حرف بزنم طوری که به سجده بیفتی و بعد از هرنمازت یک نماز شکر به جا بیاری:دی :)

    خب دیگه انگار همه ارادتم رو همون‌جا خرج کردم دیگه اعتقاد خاصی به دعا نمونده برام D:
    اما واقعا خیلی منطقیه. دعا می‌کنی اگه خدا دوستت داشته باشه بهت بچه می‌ده. همین:)))
    اون قضیه سلول‌های زندگی چیزی بود که توی راهنمایی توی درس علوممون به ما گفتن و دیگه نگفتن که چه‌جوری این اتفاق میفته و هزارتا گمانه‌زنی بود خلاصه که یکیش این بود که احتمالا با یک آمپول و تزریق مخصوصی هست:)))
    آممم اما من هم از همون اوائل راهنمایی فهمیدم ولی خب تا همین چندسال پیش واقعا برام حل نشده بود :| یعنی واقعا یک‌جور عجیبی نمی‌فهمیدم و می‌گفتم این دیگه خیلی افتضاحه بیا برگردیم به همون دعا:)) و این که می‌دونی به نظرم صرفا این که بگی به بچه‌ها، حالا هرچه‌قدر و با هر کیفیتی خوبه واقعا. چون می‌دونی به هرحال اون بچه سرنخ رو یک‌جوری پیدا می‌کنه. آممم مثلا من بخوام بگم از توی احکام رساله یک کلمه پیدا کردم که نمی‌فهمیدمش و آدم پرسیدن و این‌ها هم نبودم (و می‌دونی اگه می‌پرسیدم یک جوری می‌پیچوندنم!) رفتم سرچ کردم و با یک دنیای کاملا گیج‌کننده مواجه شدم!! یعنی می‌دونی هرچی فکر می‌کنم اگر می‌خواستن من آسیبی از این جهت نبینم واقعا حتی اگر کامل همه‌چیز رو برای من می‌گفتن آسیبش کمتر از این بود که من با اینترنت با این قضیه مواجه بشم! یعنی واقعا احساس می‌کنم آدم بزرگ‌ها توی این دنیا خیلی به اثرات و آسیب‌ها منطقی فکر نمی‌کنن و واقعا باید بشینیم نگاه کنیم که راهکار «هرچی دورتر و مرموزتر، بهتر و سالم‌تر» هنوز هم قراره جواب بده یا قراره با این سطح دسترسی دنیای جدید همه‌چیز رو خراب‌تر کنه؟

    فکر کنم کامنت تو و جواب من روی هم از خود پست خیلی بیشتر شده باشه:دی
    و ممنونم که کامنت گذاشتی و حرف زدی.
  • چارلی ‌‌‌
  • چرا فکر ‌نمی‌کردی من درباره‌ی این پست حرفی بزنم؟ :/ ما درباره‌ی خیلی چیزهای ‌تابوتر از این هم کلی صحبت کرده بودیم باهم قبلا.

     

    چیزهایی که گفتی رو قبول‌ دارم، هرچند نمی‌دونم چندتا چیز رو چطوری برداشت کردی از حرف‌های من و مثلا من کی گفتم که خودمون رو‌ گول‌ بزنیم، یا دقیقا اون قسمتی که درباره‌ی کلیشه‌های جنسیتی گفتی و درباره‌ی پسرهایی که مورد آزار جنسی قرار می‌گیرن، چطوری مرتبط می‌شد به حرف من.

    اما من کلا داشتم تئوری قضیه رو می‌گفتم و مثلا اینکه پلیس دیگه اون احساس امنیت رو‌ بهمون نمی‌ده یک آسیب‌شناسی دیگه‌ست.

    پاسخ:
    آممم خب نه ربطی نداره به این که درباره چه‌چیزهایی حرف زدیم تا حالا با هم. حسم این‌طوری بود کلا.
  • زری الیزابت
  • من معتقد بودم بعد ازدواج انگار که یه قانون نانوشته یا شاید هم نوشته باشه، همه زوجا بچه دار می‌شن. باتوجه به اینکه تمام ازدواج‌هایی که تا اون سن دیده بودم خیلی زود به بچه منجر شده بودن، به خودم حق می‌دم.


    می‌دونی جو، دربارهٔ اون قسمتی که گفتی به پدرت نگفتی من یه نظری دارم و اونم اینه که فصای غالب خانواده‌ها اینطوریه که درصورت مطرح شدن این موضوعات اونی که بیشتر اذیت می‌شه قربانیه تا اون شخص خطاکار. چون خانواده که دستش به جایی بند نیست و نمی‌تونه همه افراد کوچه خیابونو غربال کنه ولی می‌تونه بچشو محدود کنه و رفت امدشو به حداقل برسونه و اسمشم بذاره تامین امنیت بچه. طبیعتاً و براساس عقل و منظق نباید اینطور باشه ولی واقعاً فکر نکنم تو خانواده‌های ایرانی دربارهٔ این‌جور مسائل خیلی حرف از منطق بیان بشه و بیشتر از کلمهٔ  غیرت استفاده می‌شه و من با تمام وجودم از اون پنج‌تا حرف به این معنایی که اخیرا به کار می‌ره، متنفرم.


    در خلال صحبت‌هاتون با چارلی من‌باب وظایف مدرسه و آموزش پرورش، من یاد اون قسمت از هری پاتر افتادم که آمبریج تمام امور مدرسه رو به عهده گرفته بود و آموزش جادوی سیاهو ممنوع کرده بود چون می‌خواست بقیه رو قانع کنه وقتی همچین چیزی وجود نداره و خطری تحت عنوان اسمشو نبر و جادوی سیاه بچه‌هارو تهدید نمی‌کنه، چرا اصلا باید بهشون یاد بدیم که باهاش مقابله کنن.


    و کتاب مضحک مدیریت. من نخوندمش ولی مثلا سوالای ترمو که بهمون دادن، رفتم جوابارو از توش پیدا کنم با چیزای عجیبی رو به رو شدم. مثلا گفته بود همیشه وقت برای تحصیل هست، وقتی کیس مناسب پیدا کردین از دستش ندین. وات د هل خب؟
     به‌نظرم اینا روشون نشده وگرنه مثلا نصف یا بیشتر نمرهٔ ترمو امتحان عملی می‌گرفتن و طریقهٔ امتحانشونم اینجوری بود که همه برن شوهر کنن. 

    پاسخ:
    زهرا:)))) بعد اون وقت برای اون‌هایی که بدون ازدواج بچه‌دار می‌شدن چی می‌گفتی؟:)))

    اولا که غیرت چهار حرفه دخترم:)) بیا بغلم اشکال نداره:دی
    دوما که کاااااملا با حرفت موافقم. یعنی می‌دونی من دیگه قضیه این که مامورها گوشیم رو چک کردن رو می‌تونستم بهشون بگم حداقل و چرا نگفتم؟ دقیقا برای همین که یک وقت فکر نکنن من به عنوان یک دختر توی این آشوب‌ها توی امنیت نیستم و آزادی‌م همین‌طوری هم کمتر بشه. واقعا این خیلی ستمه که به خاطر مثلا داشتن آزادی یا استقلال ترجیح بدیم هی خودمون رو غریبه‌تر و جداتر از خانواده‌مون کنیم در حالی که این پتانسیل هست که اون‌ها کاملا منطقی حامی‌مون باشن...

    وای خدای من چه مثال بی‌نقصی. بذار به چارلی بگم بیاد ببینه!:))

    یا خدا:// من دیگه با این جزئیات ندیدم. چه خبره آخه:// به کجا چنین شتابان؟ بعد این چارلی می‌گه وظیفه مدارس تصویر کردن جامعه آرمانیه! همون‌جایی که دارن آدم‌ها رو به سمت علم سوق می‌دن، می‌گن اول شوهر بعد علم!!! چشونه آخه این‌ها://
    فعلا که طرح ازدواج اجباری رو دارن می‌برن مجلس ببینیم چی می‌شه :-"
  • زری الیزابت
  • نمونه‌هایی که من تا اون سن بهشون برخورده بودم همشون این روند قانونیو طی کرده بودن :دی

    و راستش خیلی درگیرش نبودم تا اینکه حقیقت مثل پتک تو سرم کوبیده شد. 

     

    عه. تازه چکشم کردم که اشتباه نشه:( 

    ولی حق می‌دم به خودم. انسانی که یک و نیم ساعت در شبانه روز می‌خوابه و بعد اینکه از سر جلسه هم برگشت نمی‌خوابه تا درس بخونه و بعدش از سردرد کاری نمی‌کنه، عاقبتش همین می‌شه. 

     

    از اونجایی که من مثل انسان‌های درون غار از رویداد‌های جامعه بی‌خبرم، وقتی از دوستم شنیدم فکر کردم یه شوخی کثیفه و چنین چیزی ممکن نیست ولی واقعی بود. 

    پاسخ:
    آخ این کوبیده شدن حقیقت خیلی افتضاحه حقیقتا:/ توی جواب کامنتم به چارلی هم گفتم همین رو.

    عزیزم زهرا:))) چرا خب خودت رو این‌قدر اذیت می‌کنی؟ یعنی من مطمئنم تو بالاخره نتیجه تلاش‌هات رو می‌بینی حتما اما کاش یک کم هوای خودت رو داشته باشی. من یادمه پارسال که یک روزهایی تا سه صبح بیدار می‌موندم مثلا آخر هفته‌ش به خودم اجازه می‌دادم بیشتر بخوابم. یک چنین انرژی‌هایی به خودت بده:(( اذیت نکن دوست عزیز من رو:((
    ولی نهایتا امیدوارم حالت خوب باشه واقعا. تازه می‌خواستم بیام بهت بگم که به نظر من حرف‌هات خیلی جذاب و زیبا بودن و من واقعا دوستشون داشتم و اصلا هم تکراری نبودن! اما به هرحال می‌تونم این حرفت رو متوجه بشم. چون من هم توی وبلاگ قبلیم خیلی درگیر این بودم که حرف‌هام تکراری و به درد‌نخوره:( همون حال خوب تو از همه مهم‌تره:))

    خوب کاری می‌کنی بابا:)) من هم سر کنکور هیچچی از دور و برم حالیم نبود. واقعا دوران جالبی بود برای خودش:))
  • زری الیزابت
  • می‌دونی این نهایی‌ها واقعاً گند می‌زنن تو همه چی. بابت هر ثانیه‌ای که واسشون وقت می‌ذارم، خودم رو لعن و نفرین می‌کنم.
    حالا می‌تونم با درسایی که تو کنکور هم هستن کنار بیام، اما سلامت و بهداشتو کجای دلم بذارم؟ این نظام جدید داره به کجا می‌ره.
    جالبیش اینه که خودشونم چندان این درسو به رسمیت نمی‌شناسن، طوری که محدوهٔ هشتاد درصد و اینا هم تعیین نکردن واسش.

    واقعاً لطف داری جو :)
    یه حقیقتی که هست اینه که از وقتی پستارو پیش‌نویس کردم انبوه ایده‌های جدیده که به سمتم اومدن.
    اینا قبلاً کجا بودن نمی‌دونم. و یه حقیقت دیگه اینه که من دچار خودتخریبی مزمنم. و عامل بیشتر مشکلاتمم همینه :دی

    ایده آل من این بود که برم یه جای سبز خالی از هر رسانه و انسانی. واقعاً زیبا می‌شد. 

    پاسخ:
    بابا اون روزها رو می‌تونی خوش بگذرونی خب:)) یعنی البته می‌تونی یه تایمی رو بذاری برای تست زدن یا آزمون جامع دادن و مثلا سه چهار ساعت آخر روزت رو بذاری برای درس خوندن. خب مثلا من و دوستم این‌طوری بودیم که هرروز صبح یک آزمون جامع می‌دادیم و بعد از تحلیل اون آزمون، می‌رفتیم سراغ اون درسی که باید می‌خوندیم. و من مثلا کاملا یادمه سر امتحان سلامت و بهداشتمون ما توی حیاط مدرسه‌مون بودیم و فکر کنم من سرم روی پاش بود و یک فصل یک فصل برای هم‌دیگه می‌خوندیم و می‌دونی این‌قدر مسخره‌بازی درآوردیم که تا شب درسمون تموم نشد و توی خونه هم که من باید تست‌های کلوز ریدینگ و قرابت و آرایه می‌زدم و مجبور شدم اون روز تا صبحش بشینم و با مزخرف‌ترین حال اون درس کوفتی رو بخونم:/ اما کلا این رو گفتم که بگم موقع درس خوندن هم می‌شه خوش بگذرونی و حالت خوب باشه و کلا سخت نگیر برای خوندن امتحان‌ها. 
    چیزی که هست اینه که امتحان‌های نهایی واقعا ساده‌ن و اگر یک دور از روی کتاب خونده باشی تمومه یعنی حتی نیازی نیست عمیق بخونیش فقط باید خونده باشی! و به نظرم برای اون درس‌هایی که توی کنکور هست یک وقت درست و حسابی بذار و به عنوان آخرین دوره بهشون نگاه کن و اون‌هایی هم که نیستن یک زمانی‌ن برای استراحتت دیگه و خیلی هم جدی نیستن تازه. حتما خوب می‌دی‌شون:))

    می‌دونم کاملا. این خاصیت وبلاگ نداشتنه اصلا. من می‌خوام این تئوری رو اثبات کنم که اگه می‌خواین یک رمان هزار صفحه‌ای بنویسین به مدت چندماه فقط وبلاگتون رو فعالانه به روز کنین و بعد ببندینش، انبوه ایده‌هان که به سمتتون هجوم میارن:)))

    آه:)) حتی تصورش هم زیباست:) 
  • چارلی ‌‌‌
  • هی، اول‌ از همه اینکه درباره‌ی مدرسه، من توی کامنتم از چیزی دفاع نکردم. فقط کارکرد مدرسه رو توصیف کردم و گفتم که حالا با این کارکرد، آموزش دفاع شخصی توی‌ حیطه‌ی وظایفش قرار نمی‌گیره و‌ ناقضش می‌شه. این معنیش این نیست که من مخالفم باهاش. هیچ‌وقت خطرات و آسیب‌های زیادی که وجود داره رو نفی نکردم. راستش از این بابت واقعا ناراحتم که چرا پیش خودتون فکر کردین‌ که من روی چیزی سرپوش‌ گذاشتم یا نادیده گرفتم یا دارم خودمون رو گول می‌زنم.

    من توی بیشتر بحث‌هام هم این کار رو می‌کنم. اول فقط شرح‌ و بسط می‌دم و می‌گم‌ که به‌نظرم چی‌ چطوریه، و بعد آخرش تصمیم می‌گیرم که خب حالا چی درسته و چی غلطه و این‌جا هم فقط داشتم باز می‌کردم موضوع رو.

    و یک چیز دیگه هم این‌که محض رضای خدا من نمی‌دونم کجا گفتم که مدرسه قراره جامعه‌ی آرمانی بسازه که این همه هی گفتینش :/

    من فقط گفتم که انتظار دارم که مدرسه آدم‌هایی تحویل بده که توی خیابون مجبور نباشی برای محافظت در مقابل‌شون اسپری فلفل حمل کنی! و هنوز هم به نظرم انتظار زیادی نیست و کم‌ترین چیزیه که باید توقع داشت از مدرسه. و خب این‌که الان محقق نشده که معنیش بی‌جا بودن این خواسته نیست. هم‌چنان به‌نظرم یک‌ چشم‌انداز و انتظار معقول‌ و درسته که باید سعی کنیم بهش برسیم. و نگفتم که چون مدرسه قراره این‌طوری بشه پس دیگه نباید دفاع شخصی آموزش داد. امیدوارم متوجه منظورم شده باشی، من اصلا از عقیده‌م نگفتم. چیزی که گفتم فقط به سبک اگر p آن‌گاه q بود. و اتفاقا خودم هم تردیدم رو بیان کردم و گفتم که الان حقیقت جامعه این‌طوری گوگولی‌ و آرمانی نیست و آسیب‌ها از قبل وجود دارن و برای همین نمی‌دونم باید چطوری‌ بکنیم دقیقا. برای همین ارجاع دادم به بحث‌هامون درباره‌ی طوری که هست و طوری که باید باشه. معلومه که اون بیرون کلی‌ خطر و آسیب هست و معلومه که من موافق هرراهی هستم که بتونه در مقابل اون‌ها آمادگی بده.

    می‌تونی اسم این رو بذاری مدرسه‌ی آرمانی! ولی جامعه‌ی آرمانی فرق می‌کنه داستانش.

     

    و اینکه اون مثال هاگوارتز خیلی قشنگ بود D:

     اما بیا صادق باشیم، در مثل مناقشه هست! همه‌مون می‌دونیم که هاگوارتز واقعا یک مدرسه‌ی تربیتی نیست. حتی از پیشوندش هم معلومه: «مدرسه‌ی علوم و فنون جادوگری» هاگوارتز. خیلی صریح قراره علوم‌ و فنون یاد بده، قرار نیست که یک نسل فرهیخته از جادوگرهایی تربیت کنه که کنار هم درست زندگی کنن و دنیا رو جای بهتری کنن. حتی از رویکرد آموزشی‌ش هم معلومه. و حالا چون که یک مدرسه‌ی علوم و فنونه، پس موظفه که تمام علوم و فنون دفاعی رو هم آموزش بده. و البته ماهم می‌‌دونیم که استدلال آمبریج واقعی نبود، و اون و فاج فقط می‌ترسیدن که بچه‌ها اگر به اون جادوهای دفاعی مسلح بشن، علیه وزرات‌خونه شورش کنن. توهم توطئه داشتن کلا :))


    پاسخ:
    ولی خب راستش تو فقط شرح و بسطش دادی، آخرش تصمیم نگرفتی!
    اما معلومه که من همه این‌ها رو متوجه شدم. به هرحال داشتیم یک‌طورهایی در جواب به اون ایدئولوژی کارکرد مدرسه جواب می‌دادیم و شاید صرفا مخاطبش تو نبودی!
    آممم خب عذر می‌خوام اگر چیزی رو اشتباه گفتم یا اشتباه فهمیدم. 

    من زمان ابتدایی متوجه روند تولید مثل شدم که همون موقع به همسایمون که هم سن و سالم بود گفتم ولی برگشت گف محاله بابای من همچین ادمی نیس :/ و دیگه پدرمادرش اجازه ندادن با من دوست باشه

    پاسخ:
    فکر کنم همه این مرحله انکار رو پشت سر گذاشتیم! :دی

    سلام. واقعاً متاسفم... من هیچ ایده‌ای نداشتم که این ماجرا چقدر جدیه. تا اینکه برای خودم مزاحمتی پیش اومد. البته من اونقدر بزرگ بودم که بتونم اون اتفاق رو کنترل کنم، ولی گفتم وقتی برای منِ پسرِ شونزده ساله همچین مسئله‌ای پیش میاد یعنی اوضاع جامعه خیلی خرابه.

    بعدش بیشتر فکر کردم که چرا توی مدارس اصلاً این حرف‌ها زده نمیشه و آموزش زیر صفره؟ برای دونستن چیزهای خیلی پیش‌پاافتاده باید برید سراغ بازار سیاه!! و طبعن توی اون بازار کنار اطلاعات درست و غلطی که به بچه‌ها منتقل میشه، کلی کثافت‌کاری هم هست. نمی‌دونم چرا فکر کردند اگه ما به شکل رسمی درباره این مسائل حرف نزنیم دیگه مشکلی پیش نمیاد.

    و خب حالا بعد از مدرسه هم وضع همینه. مثالش، نشریه فروغ دانشگاه‌مون (واحد زنان انجمن اسلامی) یه ماه پیش شماره جدیدش رو منتشر کرد که درباره بهداشت بود. کلی بحث بین دانشجوها درگرفت که اصلاً حرف زدن درباره این مسائل درست هست یا نه. نهایتاً نشریه رو به جرم جریحه‌دار کردن عفت عمومی ۹ ماه تعلیق کردند! اینکه ادبیات روزمره دانشجوها پر از کلمات رکیکه هیچ ایرادی نداره ها، ولی صحبت کردن درباره مسائل جنسی توی نشریه جرم محسوب میشه.

     

    + اون تئوری دعا رو من هم داشتم توی بچگی. و خب جدی‌ترین چالشم وقتی پیش اومد که کبوترهای حیاطمون بچه‌دار شدند و برام سوال پیش اومد که مگه حیوانات هم دعا کردن بلدند؟ :) مامان بابام هم گفتند آره اونا هم به زبون خودشون دعا می‌کنن و خدا زبون‌شون رو می‌فهمه و بهشون بچه میده :)) بعدتر مسئله دوقلوها و چندقلوها برام پیش اومد و نمی‌فهمیدم چرا خدا باید بین بنده‌هاش فرق بذاره؟ یا چرا یه خونواده اصلا بچه‌دار نمی‌شن؟ آیا خدا تاس می‌اندازه که به هر خونواده چندتا بچه بده یا اینکه حکمتی داره؟ هیچی دیگه از یه جایی به بعد اونقدر سوال می‌پرسیدم که یه روز بهم گفتند اینا مربوط به بزرگ‌ترهاست و الان نپرس وقتی بزرگ بشی بهت میگیم! منم تا مدت‌ها سوالای بی‌جواب رو می‌ریختم توی سبد بزرگ‌ترها و دیگه پیگیری نمی‌کردم :)

    پاسخ:
    سلام علیِ علی‌آباد. اول از همه این که خوش اومدی:))
    می‌دونی اینی که می‌خوام بگم خیلی کلیشه‌ایه. اما خب کی فکر می‌کنه هر اتفاقی واقعا محتمله که برای هرکسی بیفته؟ یعنی واقعا نمی‌دونم تا اتفاقی برامون نیفته انگار که واقعا ازمون دوره و امکانش نیست. یعنی مثلا اون اتفاق ٨سالگیم خیلی برای بقیه سنگین‌تر بود اما چیزی که برای من سخت‌تر بود همون ماجرای گارد ویژه بود که اصلا باعث شد همه این‌ها یادم بیاد و فکر کنم ببین بالاخره برای تو هم اتفاق افتاد! اما دقیقا همین. من بند آخر داشتم می‌گفتم که ببینین که من که این‌قدر المان‌های امنیت دورم چیده شده وضعم اینه پس باید به حال کل جامعه یک تاسف جدی خورد!!
    منظورت رو از بازار سیاه فکر نمی‌کنم درست متوجه شده باشم اما خب توی کامنت‌های قبلی هم گفتم که اکثر آدم‌ها به واسطه این که اطلاعات درستی ندارن، حقیست کوبیده می‌شه توی صورتشون و این واقعا آدم‌ها رو نابود می‌کنه توی اون سن کم! گفتم دیگه یک ایدئولوژی هست که اکثر بزرگ‌ترها می‌گن که «جامعه خراب شده و تو برای مصون موندن از این جامعه بهتره که چشم‌هات رو ببندی و کلا دور بمونی از هرچی که هست تا کاری به کارت نداشته باش!» تمام حرفم همین بود که این ایدئولوژی خیلی خیلی شبیه فرو کردن سر کبک توی برفه! خودش نمی‌بینه اما بقیه خب نمی‌گن این که نمی‌بینه گناه داره و بهش کاری نداشته باشیم:)) حالا اصولا هم نیاز نیست خیلی باز درباره این جور مسائل صحبت بشه، شرفا این که یک آگاهی تدریجی وجود داشته باشه در غالب آموزش، حالا چه از طرف خانواده چه از طرف مدارس خیلی مهمه. اما خب با توجه به این که خانواده‌ها قابل پیش‌بینی و یکسان‌سازی نیستن، مجبوریم به همون آموزش مدارس برگردیم دیگه!
    راستش من فکر نمی‌کنم در واقع دغدغه دانشجوها خیلی مشخص باشه برای مسئولین سانسورکننده! یعنی می‌دونی هی دانشجوها سعی می‌کنن همه‌چیزشون شفاف باشه و از طریق نشریه‌ها، تریبون آزادها، اعتراض‌ها و همه این‌ها متوجهشون کنن اما مقاومتشون بی‌نظیره واقعا. اون کلمات رکیک رو نمی‌دونم حالا واقعا چی‌کارش می‌شه کرد و مهم هست اصلا یا نه، چون خب می‌دونی مدرسه که نیست. با این که فضای درست و فرهنگی‌ای نمی‌سازه اما نمی‌شه کار خاصی هم براش کرد اما نمی‌دونم اون آگاهی دادنه مهمه به هرحال حتی به قیمت این که یک نشریه دانشجویی معرکه ٩ماه تعلیق بشه.
    (آممم راستش البته یک ذره برام عجیب بود این که یک نشریه به این دلیل تعلیق شده با این حد ار خشونت. البته کلا فضای دانشگاه شریف هم خیلی بی‌تاثیر نیست، کوچک و دهکده‌وار و مرتب!)

    + بابا شعرا از قدیم می‌گفتن که هرکس به زبانی صفت حمد تو گوید و این‌ها چی بود پس؟ :))) انسان‌محوری حدود یک قرن و نیمه که برچیده شده D:
    اما این که صبر کردی برای بزرگ شدن یک نشونه خوبه. یعنی بیشتر دلیلی که بزرگ‌ترها هیچی رو به بچه‌ها نمی‌گن اینه که می‌ترسن اون‌ها با سوال‌هاشون پیش برن و شبر نداشته باشن و بعد خودشون پیگیر بشن! اما خب ما در این‌جا با موردی مواجهیم که صبرش به کنجکاویش غلبه کرد. اما کلا نباید این‌قدرها هم بچه‌ها رو دست کم گرفت انگار!
  • زری الیزابت
  • جو من یاد این افتادم که کلاس دهم برای نمره عملی آمادگی دفاعی یکیو آوردن که بهمون کار با کلاشینکفو یاد بده. یعنی مدرسه برای جنگ احتمالی که شاید خیلی بعید باشه تدابیری اندیشیده اما برای چیزی که وقوعش خیلی محتمل‌تره و حتی در اکثر موارد قطعیه هیچی به هیچی. 

    پاسخ:
    این‌ها هم یک چیزیشون می‌شه ها:/
    سربازی هم همینه دیگه. یک در هزار ممکنه یک جنگ بزرگ در بگیره و دو سال پسر بدبخت رو می‌فرستن که شااااید نیاز شه! :/
  • چارلی ‌‌‌
  • آقا اون قسمت آخر کامنت علی من رو یاد جمله‌ی معروف اینشتین انداخت: خدا تاس نمی‌ریزه D: که خب البته الان می‌دونیم خدا واقعا تاس می‌ریزه :/

     

    @زری الیزابت

    یا‌ برای مانورهای زلزله هم همین‌طور. البته خب اون‌ها واقعن مهمّن ولی بازهم احتمال وقوع و همه‌گیری کم‌تری داره از این موضوع.

    پاسخ:
    آخ گفتی جمله معروف اینشتین!
    [اون گیف شلدون که جلوی پیشخوان یک چیزی رو می‌ندازه زمین، بدو بدو می‌ره سمت در]

    وا چارلی دیگه :|| من به نظرم اتفاقا مانور زلزله خیلی خیلی مهمه. اگه توی مدرسه یاد نگیریش کجا می‌خوای یاد بگیری؟ به یک آموزش خیلی جامع نیاز داره! و واقعا چیز محتملیه حتی بیشتر از همه این قضایایی که داریم می‌گیم و اگر هم اتفاق بیفته خیلی همه‌گیرتره!
    نمی‌دونم خب والا:-"

    خب فکر کنم من باید خوشحال باشم که توی مدرسمون چیز‌های مهم رو شرح و بسط میدادن :)) اونقدر که ما می‌گفتیم ول کنین دیگه '_'

    حتی جلسه می‌ذاشتن برای اولیا بخصوص توی متوسطه‌ی اول ، و مادرم دیگه خسته شده بودن می‌گفتن من اینا رو می‌دونم می‌شه نرم ؟ :) 

     و بحث خانواده شد :) منم موافقم که خانواه خیلی موثره واقعا ، بخصوص آگاهی بخشی‌ای که می‌تونن بدن و مراقبتی که ازشون برمیاد . 

    ولی هیچکدوم از اون جلسات راجع به دفاع شخصی و ورزش رزمی نبود ، ایده‌ی جالبیه هرچند همه‌گیر نیست مثلا من خودم موقع یادگیری تکواندو آسیب جسمی دیدم و الان خیلی از ورزش ها رو نمی‌تونم انجام بدم :) البته این موارد خیلی کَم هست . ولی خب الان باشگاه‌های ورزشی برای این موضوع رایج شدن .

    اما حرف‌ها و تذکراتی که در اون جلسات می‌دادن بعضا جالب بود :) و تاثیرگذار ، طوریکه الان هم تاثیرش روی من تا حدودی باقی مونده ، یادمه ... خب اینجای حرفام یکم چیز می‌شه دیگه پیشاپیش عذرخواهی می‌کنم D: ...آره ، یادمه مثلا از مواردی‌که به خانم‌ها تعارض شده برامون مثال می‌زدن ، یا فریب‌هایی که توی فضای مجازی رایج بود ، یادمه اون موقع من اهمیتی نمی‌دادم به حرفاشون ، درسته که نگران می‌شدم ولی همون موقع که این واقعه رو تعریف می‌کردن. بعدش با خودم می‌گفتم این چیزها که واسه من نیست برای بقیه‌ست یا حتی شاید بخاطر حرفا‌شون غر میزدم ، البته نمی‌گم گفتن این‌چیزا درست بوده یا اشتباه ، ولی بعضی وقت‌ها تاثیر داشته ، من رو از برداشتن یک‌سری قدم‌ها بازداشته . اینطوری یک طرف قضیه پوشش داده میشه ، یعنی اون سهل‌انگاری هایی که ممکنه از طرف مفعول رخ بده ، ولی منم فکر می‌کنم برای کاهش فاعل‌ها هم باید یک سری اقداماتی انجام بشه دیگه :)) 

    در نهایت من از وقتی اون سه تا عکس شما رو توی این پست دیدم بسیار مشتاق شدم تا یک مکان مناسبی رو انتخاب کنم و در زمان‌های مختلف ازش عکس بگیرم D: خیلی قشنگ شدن :)) 

    و در نهایت‌تر اون کتابه D: اونو به زود دادن به ما چون گوشه‌ی دفتر داشت خاک میخورد ! و یکی از دوستام رفته بود مطالعه کرده بود منم کنجکاو شدم رفتم یک نگاهی انداختم راستش زیاد یادم نمیاد چی بود :) مثلا یادمه از مسائل قبل از ازدواج داخلش بود اگر اشتباه نکنم و شاید یکم زود بوده ؟! نمی‌دونم :) کاش حداقل سال دوازدهم نمیذاشتن وقتی بخاطر کنکور توجهی بهش نمیشه ، یا لااقل فشار کنکور برداشته بشه ، درس‌هایی مثل هویت ، سلامت و بهداشت ، من‌که هیچوقت درست نفهمیدم اینا چی بودن ، حتی اگر کتابش رو هم کامل بخونیم فایده‌ای نداره چون معلم و کتاب مکمل همن ، ان‌شاءالله که درست بشه واقعا :((

    :)) ( نمیشه وبلاگ شما  رو با ناراحتی ترک کنم که :) ) 

    پاسخ:
    آره خب خیلی خوبه که خود مدارس به این چیزها اهمیت بدن و وقت بذارن براش. اما اصولا مشکل با یک کار جامع‌تر و بزرگ‌تر از طرف آموزش پرورشه که یک‌کم وضعیت رو بهتر می‌کنه. چون خب با یکی دو تا مدرسه که همه چیز درست نمی‌شه! می‌دونی که:)
    خب می‌دونی آخه همین‌جوریش هم خیلی از خانواده‌ها به خاطر همین مسائل به دخترهاشون خیلی خیلی کم آزادی می‌دن بدون این که طرف اصلا بدونه برای چی داره این‌قدرداذیت و محدود می‌شه. به هرحال خب یک‌سری آگاهی لازمه، یعنی با واقعیت جامعه آشنا بشیم و بعد خودمون تصمیم بگیریم که ریسک کنیم یا نه؟ یعنی خب دیگه اونی که آدم از انجام یک سری کارها که حالا شاید خطرناک هم نباشن باز می‌مونه بر می‌گرده به ریسک‌پذیری خود آدم. بعضی‌ها خیلی خیلی روحیه پارانوئیدی دارن و بعضی‌ها هم که کلا ساز بی‌خیالی می‌نوازن، این وسط هم کلی آدم توی سطح‌های متفاوت قرار می‌گیرن. اما برای کاهش فاعل من واقعا به ذهنم نمی‌رسه هیچی(اصولا کسی هم از من انتظارش رو نداره البته D:) یعنی خب کلا خیلی دقیق ریشه‌یابی نشده که بتونن متوجه بشن برای چی این اتفاق‌ها میفته. البته یکی از دلایلش که توی کامنت‌ها بحث شد این بود که اون‌ها هم احتمالا از قبل مفعول واقع شدن و در این مورد من نظرم از بین رفتن تفکرات قربانیه اون هم با همین آگاهی دادن و یاد دادن دفاع درست می‌شه دیگه...

    در نهایت من واقعا هیچ‌وقت تصمیمی نداشتم که هرروز از یک جا عکس بگیرم تازه هردفعه به خودم می‌گفتم قول می‌دم دیگه این آخرین‌باره:))) ولی واقعا کار هیجان‌انگیزیه امتحانش کن :))

    آممم آره خب هدر رفتن این‌جور کتاب‌ها یک کم ناراحت‌کننده‌ن ولی اون کتاب مدیریت خانواده خودش ذاتا داغون و هدر رفته بود :/

    + free bird محض رضای خدا:)) به خاطر یک ماه تفاوت سنی آخه؟ :') «شما» خودتی:دی
    :))) (به جمله آخرت:) ) 
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی