بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

به صرف چای وانیلی و بیسکوئیت نارگیلی.

نه این درخت غم از ریشه می‌توانم زد!

پنجشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۹، ۰۲:۲۲ ب.ظ

سلام.

"دریای تفکرات را مدّ غم چنان بالا می‌آورد که صاحبْ غم، هم‌چون جزیره‌ای متروک، جزیره‌ای بی‌قایق و تهی از حیات، فریاد خوف از تنهایی برمی‌کشید، و گمان می‌کرد که فرو خواهد رفت، و دیگر برنخواهد آمد.

اندوهی که از اعماق تفکر سرچشمه نگیرد، اندوه نیست، عزای باطل و بی‌اعتباری به خاطر سرکوب شدن امیال فردی ست؛ و انسان متفکری که گهگاه گرفتار اندوه نشود، علیل و ناقص است؛ دور از دریا، دور از توفان، دور از پرواز، دور از شکفتن روح است... 

اما تفکر، همان‌گونه که اندوه می‌آفریند، در دوام مثبت خویش، پلی خواهد ساخت میان جزیره و جماعت، میان فرد و خلق، میان امروز و فردا؛ پلی به سوی شادمانی روح...

آق‌اویلر از کارکرد دوسویه و متضاد اندیشه غافل ماند؛ و همین، او را از پای درآورد. آق‌اویلر، به غم، میدان داد؛ و غم، قانع نیست. هرچه مدارا کنی، ستیز می‌کند؛ هرچه عقب بنشینی، پیش می‌آید؛ هرچه خالی کند، پُر می‌کند؛ هرچه بگریزی، تعقیب می‌کند. چون‌ که بنشانیش، می‌نشیند آرام؛ چون پر و بال دهی او را، می‌پرد بسیار. غم، بیشترخواه است و سیری ناپذیر. در طلب فضای حیاتی وسیع و وسیع‌تر، جمیع ابزارهایی که در دسترسش قرار بدهی، به کار می‌گیرد. می‌بُرد، می‌تراشد، سوراخ می‌کند، می‌شکند، می‌سوزاند، ویران می‌کند؛ و در سرزمین‌های تازه به دست‌آورده، خیمه و خرگاه برپا می‌دارد. غم، جوعِ غم دارد. می‌بلعد، آماس می‌کند و بزرگ می‌شود - آن‌سان که ناگهان می‌بینی حتی به سراسر وجود تو قانع نیست. از تو فراتر می‌رود و چون آوازی یأس‌آفرین و دلهره‌انگیز، در فضای گرداگرد تو طنین می‌اندازد. فرزند تو افسرده می‌شود؛ تنها به خاطر آن که تو افسرده‌ای.

در عین حال، غم، مهار‌شدنی ست. به قدرتی که تو برای سرکوب کردنش به کار می‌بری، احترام می‌گذارد. از این قدرت می‌ترسد، عقب می‌نشیند، مچاله می‌شود، در خود فرو می‌رود، کوچک و کوچک‌تر می‌شود و چون لکّه ابری ناچیز، در آسمان پهناور روح تو، کنج دنجی را می‌پذیرد، التماس می‌کند: «بگذار این‌جا بمانم! مرا برای روز مبادا نگه دار! شادی، مقدس است؛ اما همیشه به کار نمی‌آید. محکومم کن، و در سلولی به زنجیرم بکش؛ اما اعدامم نکن! انسانِ همیشه شاد، انسانِ ابلهی‌ست. روزی به من نیازمند خواهی شد، روی به گریستن، به در خود فرو رفتن، به بریدن و به غم متوسل شدن... مرا برای آن روز نگه دار...» "

بخشی از مجموعه آتش بدون دود، کتاب سوم؛ اتحاد بزرگ، نوشته نادر ابراهیمی.

 

+ عنوان از صائب تبریزی

نه پشت پای بر اندیشه می‌توانم زد / نه این درخت غم از ریشه می‌توانم زد

  • ۹۹/۰۶/۲۷
  • جوزفین مارچ

نظرات  (۶)

همین طور که می خواندم حظ می کردم. 

همین طور که می خواندم می گفتم آفرین به نویسنده اش.

فکر کردم خودت نوشته ای دیدم نوشته نادر ابراهیمی ست.

در هر خوشحالم که می خوانمت.

پاسخ:
الحق که آفرین به نویسنده‌اش، این بشر واقعا نبوغ از تک‌تک جملاتش مشخصه:)
اگر خودم نوشته بودم که خیلی به خودم افتخار می‌کردم. ولی فکر کنم وقتی می‌تونم چنین چیزی بنویسم که دیگه به نوشتنش افتخار نکنم :دی

ممنونم:)

تا وسطاش که خوندم یاد حرفای نادر ابراهیمی تو ابن مشغله افتادم که میگفت نباید به غم میدون داد و ازین حرفا.. بعد دیدم اصلا خود متن از نادره :) چقدررررررر نادر کلمه هاش دقیق و حال خوب کن و حرفاش روح آدمو زنده میکنه ^^

ممنون بابت اشتراک گذاری♡

پاسخ:
اون کتاب هم به زودی می‌خونم ایشالا :))
نادر واقعا خدای کلماته، می‌تونه برای کلمات معنای جدیدی بسازه با کنار هم چیدنشون، آدم رو به شگفتی وا می‌داره واقعا. فکر نمی‌کنم کسی به جز نادر بتونه این‌قدر دقیق مفاهیم سرشار رو توی کلمات کم‌توان بگنجونه. این آدم واقعا نابغه محضه :))

*-*
  • زری الیزابت
  • "غم، فرزند غربتِ تنها نیست؛ در وصل نیز غمی هست؛ در رسیدن و بوییدن و باز دیدن، و در بارگشتن به آغوش مادری که سال‌ها از او جدا بوده‌‌ای_ غمی به شیرینی عسل خالص."

    پاسخ:
    فکر کنم تو تنها کسی بودی که می‌تونستی این‌قدر به درستی این پست رو کامل کنی :)

    " به دستم زنجیر، به پایم زنجیر، به گردنم زنجیر
      گرداگرد قبیله بیمارم، هزار هزار زنجیر
      درد، میدان‌دار هر میدان و شفا در زنجیر
      خداوندا! مگر می‌شود این همه غم، این همه زنجیر؟"

    وای وای از این ادم

    پاسخ:
    واقعا آدم می‌مونه که چه‌جوری این‌قدر این آدم شگفتی بوده، نابغه بوده!

    یاد انیمیشن inside out افتادم. اونجا که آخر کار همون غم بود که به دادش رسید و نجاتش داد! ابراهیمی راست میگه به غم نیاز داریم ...

    پاسخ:
    آدمی بدون غم انگار تهیه!

    آقا من حین خوندن فکر می‌کردم خودت نوشتیش:)) یعنی خب یادته گفته بودی می‌خوای تمرین نوشتن کنی؟ من فکر کردم یکی از تمریناتت هست. با چه ذوقی‌ خوندمش تا رسیدم به ته پست و پوکرفیس شدم:))

    پاسخ:
    گلاویژ من اگر چنین چیزی رو خودم نوشته بودم، دیگه این‌جا پیش شما نبودم. سطح فرهیختگی‌م دیگه خیلی می‌زد بالا :دی. باید می‌رفتم کتابم رو چاپ می‌کردم مثلا:)

    + ولی دوست دارم به همین زودی‌ها بهش فکر کنم. امیدوارم از پس اون تمرینه بربیام.
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی