تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل...
سلام.
پیراهن چهارخونه قرمز - سورمهایم رو پوشیدم
که بهم میگه «انقدر یک لباس رو بپوش تا حال همه ازش به هم بخوره. خب؟»
بدون هیچ توضیحی، ناراحتیای، تعجبی میگم «ببخشید»
و میرم توی اتاق و پیراهن چهارخونه قرمز - سیاهم رو میپوشم.
همینقدر ترسو، همینقدر مقصر و همینقدر ثابتقدم!
پینوشت: نه دوستان. قرار نیست تا آخر عمرم همینطور از مشکلات روانی درونم براتون بنویسم. اما حالا کمی تا قسمتی تهیام و جز همه اینها، شگفتی از فرآیند فتوسنتز و کمی ستایش از استاد تکاملمون چیز دیگهای توی ذهنم نیست! من ازتون عذر میخوام :)
- ۹۹/۰۳/۱۹
سلام :))
من تا وقتی یک لباس به اجزاء اولیهاش تبدیل نشه دست از سرش بر نمیدارم بعدش میرم سراغ بعدی :))