بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

به صرف چای وانیلی و بیسکوئیت نارگیلی.

Scent of oranges

پنجشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۹، ۱۱:۴۷ ق.ظ

سلام.

یکی از روزهای فروردین که خیلی کلافه بودم، با خودم فکر کردم بهتره که زودتر 20سالم بشه؛ ولی راستش الان خوش‌حالم که هنوز هم‌سن پاییز پارسال و فروردین امسالم. می‌دونی از این که سال‌های زندگی‌ام این‌قدر کش میان خوشم میاد.

مثلا 18 رو ببین. پر از تجربه جدید و عجیب بود. آخر سالش فکر می‌کردم نمی‌تونم همش رو ثبت کنم توی ذهن و خاطراتم. کلی شادی و خوش‌حالی، کلی غم و ناراحتی؛ کلی جنگ و عذاب، کلی صلح و آشتی؛ کلی تلاش، کلی اعتماد به نفس، کلی شکست؛ کلی تجربه جدید، کلی آدم‌های جدید، کلی زندگی‌ها و مکان‌های جدید.

و حالا این که ١٩ سالگی‌ام قراره حداقل ٢٨ روز دیگه کش بیاد و نمی‌دونم توی این ٢٨ روز چه چیزی در انتظارمه، هیجان‌زده‌ام می‌کنه. این که دقیقا قراره کنار همه اون داستان‌های عجیبِ چسبیده به عدد ١٩، چه چیزهای بیشتری بتونم تعریف کنم؟ می‌دونی شبیه یک کتابه که هی ورق می‌زنی و نمی‌دونی توی صفحه بعد قراره چه اتفاقی بیفته. هی می‌بینی هنوز هم صفحاتی موندن و تو در تعجبی که دیگه چه‌جوری قراره این داستان، ادامه پیدا کنه؟ هی فکر می‌کنی که خب باشه، قراره همین‌جا تموم بشه اما نه؛ هنوز 28 صفحه دیگه مونده و هر صفحه برای خودش یک دنیاست! می‌دونی توی صفحه آخر ممکنه وسط یک داستان خیلی جذاب، بنویسه ادامه در کتاب بیستم یا صرفا وقتی که خوابی و در آرامش کامل، یکی بیاد جلد نوزدهم رو از زیر دست‌هات برداره؛ آروم، بدون این که حتی از خواب بیدار شی. و بعد به جاش جلد بیستم رو بذاره زیر دستت. ممکنه هم وسط یک جنگ، سوار روی یک اسب، یک پیک از راه برسه و جلد نوزدهم کتابت رو که خیلی هم دوستش داری، ازت بدزده و توی چادر برات یک کتاب دیگه، جا بذاره! هر چیزی ممکنه جانم و من هنوز 28 صفحه پیش‌ روم دارم.
می‌دونی از دیر رسیدن ٢٠ هم نگران نیستم؛ می‌دونم که ٢١ هم قراره همین‌قدر دیر برسه و همین‌طور 22 و 23!

راستش می‌دونی این چندروز یک کم دارم به رنگ زندگی فکر می‌کنم و تقریبا مطمئن شدم که سبزه؛ سبز تیره با نقطه‌های نارنجی روشن، با پرتقال‌های ترش و شیرین. می‌دونی گاهی یادم می‌ره که زندگی سبزه، فقط تیره بودنش رو می‌بینم اما نقطه‌های نارنجی میان، نور می‌پاشن به اطرافشون و وقتی همه‌چیز روشن‌تر شده، تو می‌تونی رنگ سبز زیبای جاری روی زندگی رو ببینی. نقطه‌های نارنجی، شبیه پیدا کردن یک وبلاگ زیبا با قالب سفید نارنجی که تا یک هفته به نور پاشیدنش ادامه می‌ده، تا یک تحقیق بیوشیمی که دیر انجامش می‌دی ولی متوجه می‌شی از اول ذهنیت درست و دقیقی ازش داشتی. همین‌قدر ساده، همین‌قدر گذرا و همین‌قدر کوتاه. باید یادم باشه که باید زمانی رو توی تاریکی صرف کنم تا به یکی از اون نقاط نارنجی برسم، پرتقال‌هایی که هرچی می‌گذره رسیده‌تر و شیرین‌تر می‌شن. باید صبر کنم و دل بسپرم به همین نقطه‌های نارنجی که هی فلانی! زندگی شاید همین باشد! :)

 

Scent of oranges - Guesscorleone

 

+ از این که هنوز هم دختر آبانم، راستش کاملا بی‌دلیل خوش‌حالم :)

  • ۹۹/۰۸/۰۱
  • جوزفین مارچ

نظرات  (۲۷)

اینجا چقدر خوشگل شده :))

امیدوارم این 28 صفحه ی باقی مونده به بهترین شکل ممکن نوشته بشن برات :))

+ نمی دونستم آبانی ای!! چه جالب!! منم آبانی ام =]

پاسخ:
ممنونم نوبادی :))

+آممم راستش من از وجنات تو حدس می‌زدم که آبانی باشی :دی
  • هلن پراسپرو
  • این هدر از همون لحظه اول دل منو برد. حالا چه به رنگ آفتابش، چه با نقطه های نارنجی، قهوه ای ملایم!

     

    تولدتون میشه 28 آبان...

    هم روز خواهر کوچیکه من هستید.... :)

    ماه خیلی خوبیه برای بدنیا اومدن :) و روز خیلی خوب تری....جانوران شگفت انگیز دو 28 آبان اکران شد برای اولین بار...(کادوی تولد!)

    پاسخ:
    :))) نقاشی‌های پاسکال کلا خیلی شگفت‌انگیزن :) این یکی نقاشی‌اش واقعا جادوییه:))

    آره دقیقا ٢٨ آبان :) من خودم دو تا دوست دیگه‌ام 28 آبانی‌ان. روز شلوغیه انگار :دی
    و آه:))) جانوران شگفت‌انگیز:))) چه هدیه شگفت‌انگیزی:) ممنونم ازت*-*

    از همین الآن پیشاپیش تبریک عرض می‌کنم. :)

    پاسخ:
    ممنونم :)
    ولی این پست کلا به مناسبت تولد نبود خب.
  • مائده ‌‌‌‌‌‌‌
  • چقددر زیبا شده اینجا. **_**

    پاسخ:
    آه همش تقصیر چارلیه :))

    الان این در قاموس شما کوتاه به حساب میاد؟ :-)

    پ.ن: ما تبریکامون رو همون 28 روز دیگه میگیم.

    پ.ن2: آهنگ رو هم شنیدم :))

     

    پاسخ:
    دیگه به نسبت اون سی‌ دقیقه‌ای‌ها آره :))
    بابا تازه مشروط بود حرفم، گفتم اگر کانال رو خونده باشی، چون همش تکراری بود :دی

    پ.ن: من که گفتم، هرروز تولد ماست! تبریک هم کفایت نمی‌کنه راستش :))
    پ.ن2: تا به سلیقه موسیقیایی من ایمان بیاری، راه زیادی در پیش داری! ولی به آهنگ افتخار دادین آقای آقاگل :)) 

    چشمام! قلبم! گونه هام!! بابا لامروت چرا انقده زیبایی؟! (خطاب به وبلاگ!).

    (: قراره بیست بشی!. شما آبانیا چرا انقده خاصین؟!. 

    پاسخ:
    شما رو با وبلاگم تنها می‌ذارم، هر چی می‌خواین با هم خلوت کنین:دی

    دیگه به هرحال، رازش رو باید از طبیعت جویا بشی [آیکون عینک آفتابی:))] 
  • فاطمه ‌‌‌‌
  • ووی پرتقالای اینجا رو ^_^

     هم ماهی عزیز ^_^

    پاسخ:
    یه چندتا برای خودت بچین، دست خالی نری پیش خانواده :))
  • سرکار علیه
  • کاش همه چیو  میدادم به قبل ۲۰ برگردم. میدونی وقتی ۱۹ سالگیم تموم شد به طرز بدی غمگین بودم و دچار بحران تغییر دهه! :)

    + خییلییی آهنگ قشنگیه نورا! بوس بهت *ـ*

    پاسخ:
    سن که یک عدده :)) همین الان هم می‌تونی دوباره 19ساله بشی اگر بخوای و نوزده سالگی رو توی خودت حس کنی *-* یعنی می‌دونی حس می‌کنم عددها خودشون شخصیت و احساس دارن، هروقت اون احساس اون عدد رو توی خودت پیدا کردی، می‌تونی همون سنی باشی. مثلا من اکثر اوقات احساس می‌کنم که 12 سالمه :)))
    + بوس بک :*
  • زری الیزابت
  • #نه_به_حذف_آفتابگردون_از_کنار_عنوان

     

    تا حالا به مرداد و کلاً ماه‌های میانی از این زاویه نگاه نکرده بودم. یعنی فقط متوجه شگفت‌انگیزبودن بهمن بودم قبل از خوندن پستت. اونم چون زمستونه و کلاً زمستون خوبه. 

    پاسخ:
    #نه‌‌به‌بی‌انصافی‌نسبت‌به‌پرتقال!! والا :)))
    ولی خب موقته، آفتابگردون و رنگارنگ، همه برمی‌گردن به زودی. دل‌تنگی نکن و سعی کن خودت رو با ظاهر جدید وفق بدی *-*

    یعنی به نظرت زمستون از تابستون هم بهتره؟ نمی‌تونم باور کنم :(

    سلام نورا :)

    نمی‌تونم احساس خوبی رو که از این پست گرفتم در کلمات بیان کنم :)

    این موسیقیِ سبز رو به روحِ سبزت هدیه می‌کنم:

    {کلیک}

    پاسخ:
    پرنده عزیز :))
    خوش‌حالم که احساس خوبی بهت منتقل کرده و می‌تونی مطمئن باشی که حتی با این که بیانش نکردی، متوجهش شدم :)
    آه و من چه‌قدر این سریال خانه سبز رو از اعماق وجودم دوست دارم :))) ممنونم از هدیه روح‌بخشت:)) 

     صددفعه به این پسر گفته م حق نداری قالبی قشنگ تر از قالب من برا کسی درست کنی، گوش نمیده که... الان میرم گیسشو میکشم به خدا -.- :)))) الان من حسادتم بزنه بالا، بین من و تو تفرقه بیفته این آقا چارلی پاسخگوـه؟

     

    + دختر آبان، شما توی ته مونده ی آبان متولد شدی و بیشتر آذری محسوب میشی. اصلا عادلانه نیست خودتو متولد ماهی بدونی که عصاره ی پاییزه! ماه هم فقط آذر. حرف هم نباشه D:

    پاسخ:
    حسودی نکن خب :(( چه کاریه؟ :((
    به این فکر کن که ساااال‌ها تو قالب‌ زیبا داشتی و من تازگی دارا شدم :(

    +آبانی‌ها منت نهیدن و آغوش پرمهرشون رو به روی من باز کردن که دیگه الکی مزاحم آذری‌ها نشم *-* والاااا
  • زری الیزابت
  • پس تا اون‌موقع من تو ذهن خودم اون پرتقال رو آفتابگردون تصور می‌کنم :دی

     

     

    من به تابستون خیلی تعلق خاطر ندارم. فقط کرختگی و سکون و آفتابشو دوست دارم. ولی زمستون تک‌تک اجزاش قابل بحثه.

  • محمدعلی ‌‌
  • من که فاز پست رو نگرفتم و حرفی به ذهنم نمیاد درباره‌ش.

     

    ولی ظاهر جدید وبلاگ رو تبریک می‌گم. هدر قبلی رو دقیق یادم نیست ولی خیلی روشن بود، توی چش می‌زد. این ملایم‌تره =) رنگارنگ ما رو هم که بردی، ولی عجب شاخه‌ی پرتقال جذابیه انصافا این پایین قالب :)) ولی خوبه که هنوز چای وانیلی هست!

     

    + همون‌طور که در جواب کامنت تربچه اشاره فرمودی، آبانی‌ها آغوش پر «مهر»شون رو به روت باز کردن. فلذا سلطان پائیز، مهره :)) 

    پاسخ:
    حتی فازش هم نگرفتی؟ فازش این بود که سال‌های زندگی‌ام این‌قدر سرشار از اتفاقات متفاوتن که انگار خیلی بیشتر از یک سال کش میان و همینش جالبه! یعنی آممم خب هرچی فکر می‌کنم من خیلی وقته 19 سالمه!

    آممم این‌جا دیکتاتوری حاکمه و دیکتاتور هم منم :)) هدر قبلی زردش خیلی زیاد بود و درخشان بود و من خیلی دوستش داشتم، برای همین به زودی سوییچ می‌کنیم رو همون :))
    بابا بیسکوئیت نارگیلی هم هست هنوز، نگران نباش:))

    + آممم این چه بحثیه آخه؟ نهایتا مال کودکان راهنماییه:))) ولی قبول کن دیگه. من دلیل ارائه دادم برای خوب بودن آبان اما تو چی؟ 
  • محمدعلی ‌‌
  • آها خب الان فازش رو گرفتم. خوبه که روزها و سال‌ها برات طولانی‌ان. واسه من که انگار چشم به هم زدنی بیش نبود.

     

    حالا منم دنبال دموکراسی نبودم :))) هدر رو عوض کردی، دیدم این جدیده ملایم و خوبه، گفتم تعریف کنم ازش -_- معمولش همینه دیگه وقتی هدر عوض می‌شه.

     

    + ای بابا. به من که رسید شد کودکان راهنمایی! حالا که چقدر هم ماه تولد واسم مهمه انگار. به من چه اصلا. سلطان اشتباهی انتخاب کنین و به گمراهی بگروید. :دی

    پاسخ:
    ببین اگه نگاه کل‌نگر داشته باشم، بله واقعا در حد چشم به هم زدن به نظر میاد :))

    + بابا من نمی‌فهمم چه دلالتی بر سلطان بودن مهر می‌تونی بیاری آخه؟ :(

    عه نورا. میخوای اون زردک چشم کور کن رویایی نفس گیر رو برگردونی؟ :)) این قالب جدیده واقعا حس پاییز رو میده به آدم. این یکی تمش پاییزه س اصن. ولی اون تابستونیه. من این پرتقالا رو دوس :(

    پاسخ:
    زردک؟ چشم‌کورکن؟ ببخشید! منظورتون عشق منه؟ :((
    من هم به پرتقال‌ها خیلی تعلق خاطر دارم :) حالا فعلا قراره تا آخر پاییز یعنی دو ماه، بمونه تا ببینیم چه می‌شه کرد؟:))

    به عنوان کسی که یازده دوازده سال ازت بزرگتره پیشنهادم برات اینه:

    تا آنجا که می توانی کتاب بخوان... تا آنجا که می توانی تجربه کن .... تا آنجا که می توان چیزهای جدید یادبگیر ... تا آنجا که می توانی کلاس های مختلف برو ... 

    بعدا سخت می شود؛ خیلی سخت می شود...

    پاسخ:
    آممم راستش دلم برای تو و کامنت‌هات تنگ شده بود :))
    چه‌قدر این کامنت رو دوست داشتم و حتما چندین بار بهش سر می‌زنم و می‌خونمش:)
    و ممنونم ازت *-*
  • آشنای غریب
  • چه کسی میدونست در این بیست و هشت روز آخر زندگی ات من بیام برات کامنت بذارم.
    اصلا داریم از این اتفاق بهتر و عجیب تر؟ :)))  «خدایگان اعتماد به نفس»


    ولی برا زود سپری شدن روز ها عجله نکن 
    همین بیست سالگی رو دریاب
    من بهترین روز های زندگی رو همین بیست سالگی تجربه کردم
    امیدوارم برا تو نیز این بیست سالگی و سالهای بعدی بهترین ها رو تجربه کنی !

    پاسخ:
    محمد؟:))) 28 روز آخر زندگی‌ام؟ :)) چه‌طور مگه؟ :)))) مگه قراره روز تولدم بمیرم؟:((
    ممد راستش رو به من بگو. من طاقتش رو دارم...

    ولی عجیب بود ممد. چندین‌بار اسم و آدرس رو چک کردم تا مطمئن بشم خودتی:) صفا آوردین:))

    ممنونم:) من هم برای تو امیدوارم، هر سال به خودت بگی این بهترین سال زندگیمه و سال بعد به خودت ناسزا بدی که سال قبلش چرت و پرت گفتی، چون این یکی از اون هم بهتره:)

    شاید بتونم چون عشقته دیگه زردک صداش نکنم، ولی چشم کورکن رو هست دیگه خدایی! :دی باید با چشم مسلح وارد وبلاگت میشدم که چشامو از دست ندم =)

     

    عشقت، شر و شورش بیشتر بود. هیجان انگیز بود و ضربان قلب آدمو تند میکرد. شبیه عشق بیست سالگیه.

    ولی این پرتقالی، خیلی نرم و یواش تره. شبیه عشق سی سالگیه :) 

    حالا عشق خودتن هردوشون، هرکدوم رو صلاح میدونی :دی

    پاسخ:
    الکی نگو:((
    من واقعا می‌اومدم گاهی تو وبلاگم که فقط به اون چشم بدوزم:((

    بنفشه تعبیرت رو دوست داشتم:) می‌دونی واقعا توی پاییز همین نرمی و یواشی، نیازه، قبول نداری؟:)
  • نسیم بهاری
  • سلام^^

    قالب وبلاگت قشنگه^^

    توصیفات دوست داشتم قشنگ بودن و رنگ امید داشتن:)

     

    پاسخ:
    سلام:)
    خوش اومدین *-*
    بله باید از رفیق قالب‌سازم تشکر به عمل بیاریم برای این قالبی که بهم هدیه داده:))
    خوش‌حالم که هنوز چشم‌هایی برای دیدن رنگ امید وجود دارند و از اون بیشتر خوش‌حالم که این رنگ امید رو توی نوشته‌های من پیدا کردید:)
  • زری الیزابت
  • با دیدن قالبت ناخوادآگاه پرتقالِ من مرجان فرساد تو ذهنم پخش می‌شه :)))))

    پاسخ:
    راستش رو بخوای، خودم هم:)))

    الان یه مسئله‌ی مهم‌تر از سبز پررنگ‌ها و نارنجی‌ها پیش میاد اینجا اونم اینکه :

     

    حالا من برای تولدت چی بپوشم ؟:))

    + یه جوری در مورد آبان گفتی که هر کی ندونه فکر میکنه بهمنه :دی

    پاسخ:
    آممم به نظرم اون دکلته زرد-نارنجیه‌ات رو بپوش. همونی که وقتی می‌چرخی باهاش، دامنش پف می‌کنه *-*
    قول هم می‌دم که زمینه، سبز تیره باشه که تو بدرخشی اون‌جا :دی

    + آممم متوجه منظورتون نمی‌شم! ببخشید شما؟

    می‌گم خانم مارچ تو تولدتون نارنگیِ نارنجی هم میدی بهمون؟:)

    + آمان از اون وبلاگ سفید و نارنجی آقا! آمانT_T

     

     

    @فرشته

    چطور می‌تونی آبان رو با بهمن مقایسه کنی؟!

    پاسخ:
    نارنگی‌های نارنجی که به تولد شما نرسیدن تسنیم خانم، اکثرشون سبز و نهایتا زرد بودن. اما بله :)) اگه قول بدی خوب مجلس رو گرم کنی، دم در برات یک سبد نارنگی نارنجی، می‌ذارم. رفتنی برش دار ببر تو لیموفروشی، بشین بخور :))
    + گلاویژ من هنوز هم می‌رم تو وبلاگش قلبم تند می‌زنه :(( کی به شما می‌گه وبلاگ‌هاتون این‌قدر زیبا باشه؟ :(

    آممم اصلا دوره زمونه عوض شده. جوون‌ها هم دیگه خام شدن!
  • بانوچـه ⠀
  • چه بوی نارنگی پیچیده اینجا ^_^

    پاسخ:
    گفتم که سهم رنگارنگتون رو بردارین، داره فصلش تموم می‌شه :))

    وای قالبش رو چه زرد دلبری💛

     

    اصلا به نظر من فاصله بین ۲۰ تا ۳۰وسالگی مثل برق میگذره‌‌...خیلی خیلی زود!

    ولی قبل ۲۰ سالگی نه...

    پاسخ:
    یسنا *-*
    مرسی که اینجایی :))

    آه راست می‌گی؟ راستش من واقعا از تند گذشتن سال‌های زندگی‌ام می‌ترسم. یعنی خب می‌دونم بعد از گذشتن ازشون، فشرده می‌شن و چیز زیاد و دقیقی یادم نمی‌مونه، ولی خب دوست دارم حداقل حینش فکر کنم که واااای چه‌قدر زمان :))

    رنگ و بوی پاییز میده وبتون:)

     

     

    پاسخ:
    خوش اومدین:)
    ممنونم!
  • بانوچـه ⠀
  • واو یعنی فصل جدید با یه سورپرایز جدید طرفیم؟ ^_^

    پاسخ:
    دیگه این بستگی به چارلی داره :))) 
  • نسیم بهاری
  • دستس درد نکنه D:

     

    منم خوشحالم با ولاگتون آشنا شدم:)

    پاسخ:
    :))
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی