بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

به صرف چای وانیلی و بیسکوئیت نارگیلی.

به دخترم نور

پنجشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۴۸ ب.ظ

نامه اول

 The Time of Our Lives - Iros Young

 

نور روشن من؛ سلام.

راستش باید از تو عذرخواهی کنم. چند روزه که فکر می‌کنم شاید تو اصلا وجود نداشته باشی! نمی‌دونم شاید این‌قدر عاقل باشم که فکر کنم این دنیا لیاقت تو رو نداره. می‌دونی داشتم فکر می‌کردم اگر مطمئن بودم که حتی یک روز هم مثل این روزهای من قلبت تهی نمی‌شه، اون‌قدر صبر می‌کردم تا بتونم فقط یک لحظه تو رو در آغوش بگیرم و بوت کنم. این مهمه عزیزم؛ رایحه‌ها توی این دنیا مهمن. راستش احتمالا من مادر خوبی برات از آب درنمیام! از همین الان مشخصه؛ ببین که دارم فکر می‌کنم شاید بخوام تو رو از عطر نرگس و یاس بی‌بهره بذارم. عزیز دل مادر! حتی اگر دنیا از این زیباتر هم نشه، وای بر من که می‌خوام تمام این زیبایی‌ها رو از تو دریغ کنم! می‌ترسم با تو کاری کنم که نور روشن اول صبح برات اغواگر نباشه. می‌ترسم که ترسی توی دلت بکارم که تو از بارون‌های یهویی وسط خیابون زود فرار کنی و زیرش قدم نزنی. نور من، تو هنوز ترکیب بوی خاک بارون‌خورده و انعکاس درخت‌های بلند چنار خیابون نادری روی زمین و صدای برخورد قطره‌های بارون روی قطره‌های زودتر رسیده رو درک نکردی که برای رسیدن به این دنیا، بی‌قراری نمی‌کنی... می‌دونم من مثل تو قلب سبک و نارنجی‌1ای ندارم اما این یک‌بار رو به مادرت اطمینان کن.

یک عالمه فیلم لطیف و روشن برات دانلود کردم و کنار گذاشتم تا توی روزهای گرم و شورانگیز مرداد و شهریور با یک کاسه از اون پفک‌ هندی‌ها که تو عاشقشونی و خودم از صبح زود بیدار شدم و برات درستشون کردم، جلوی تلویزیون دراز بکشیم و با هم تماشاشون کنیم. بذار از همین حالا بهت بگم، بعضی‌هاشون فیلم‌های خنده‌داری هستن، حداقل برای من! چون می‌دونی من شیفته موسیقی خنده‌های توام که موزون و خوش‌آهنگ می‌شینه روی لحظه‌های روزمون و دنیا حتی از اینی که هست هم نورانی‌تر می‌شه؛ چون تو خندیدی و تو خودت هنوز نمی‌دونی، اما واقعا نوری! توی تاریکی یا روشنی، فرقی نداره، قراره بدرخشی!

روشنای قلب من؛ هیچ سازی توان این رو نداره که صدایی لطیف‌تر و هیجان‌انگیزتر از لحن صدای تو موقع تعریف خواب دیشبت، تولید کنه؛ حتی پیانوی دوستت که شاید بهش غبطه بخوری! ممکنه خدای نکرده من هنوز بلد نباشم که برات چیزی بنوازم. جانم حتی تصورش هم برای من دردناکه. فکر کن تو با من، اولین عاشقت، قهر کردی چون موقع بافتن موهات، سفت کشیدمشون. توی اتاقتی و در بسته ست و نمی‌دونی تمام این‌ها چه‌قدر قراره قلب من رو به درد بیاره. اون‌وقت من نمی‌تونم برات قطعه «پرتقال من» رو بنوازم و برات با سوز بخونم «...حتی الآن از پشت این دیوار که ساختن تا دوستت نداشته باشم...». جانم به خاطر تو هم که شده باید یاد بگیرم یک سازی بنوازم. تمام موسیقی‌های من برای تو... تمام اون پلی‌لیست آهنگ‌های عربی یا بی‌کلامم برای تو... عزیزم حتی آهنگ محبوبم هم برای تو. نازنینم من رو ببخش که احتمالا اون‌قدر دیر می‌بینمت که قراره حداقل پنجمین نفری باشی که من رسما بهش اجازه می‌دم که به آهنگ زیبا و محبوبم دل بسپاره و ذهنش رو جایی بیرون اتمسفر رها کنه. به تمام ستاره‌های آسمون قسم که اگر می‌تونستم کاری می‌کردم تو اولین نفر باشی! به هرحال می‌خوام بدونی تو برای من حتی از اون آهنگ هم نورانی‌تری...

خاله‌ت به من می‌گه هیچ فکر کردی اگر نور سلیقه‌ش شبیه تو نباشه چی؟ اگر هیچ‌کدوم از کتاب‌های کودک و نوجوانت رو نخواد بخونه و دوست داشته باشه به آهنگ‌هایی گوش کنه که تو حتی به عمرت هم نشنیدی و نمی‌دونی چه سبکی‌ن چی؟ زیبای من؛ تو قراره حتی از تصورات من هم رویایی‌تر و زیباتر باشی پس من محدودت نمی‌کنم که دنیا رو شبیه من ببینی. گرچه اگر لطف کنی و به قلب مادرت هم سر بزنی، یک لحظه شادمانیش برای من کافیه2​​​​​​. 

نازنین من، دیروز ماریا، دوستم، بهم گفت اگر تو جای مادرت باشی چی‌کار می‌کنی؟ دیروز خیلی به تو فکر کردم. جالب نیست؟ وقتی با دوست‌هام بلندبلند می‌خندیدیم در واقع تو با من بودی، به تو چشم دوخته بودم و در آغوش گرفته بودمت! جان دلم من خیلی می‌ترسم، قلبا ضعیف‌تر از اونم که مادر شگفت‌انگیزی برای تو باشم که خودت شگفت‌انگیزترینی، کاش بتونم برات ویالون‌سل بنوازم و عشقم رو برات بفرستم، باید شبیه چارلز3 درکت کنم و بذارم رازهایی برای خودت داشته باشی تا مرموز و زیرک به نظر برسی. دوست دارم بلد باشی با پرنده‌ها صحبت کنی و از درخت‌ها بالا بری و هرجا تونستی به جای راه رفتن بدویی.

امروز رفتم پارک و توی نور غروب برگ‌هایی رو دیدم که درخشان شده بودن و یک لحظه ته قلبم احساس کردم دلم برای یک لحظه‌ای که هنوز اتفاق نیفتاده، تنگ شده. اون لحظه‌ای که تو رو کنار خودم روی نیمکت چوبی پارک نشوندم و داره خورشید نارنجی-طلایی غروب می‌تابه روی برگ‌ها و درخشندگی‌شون تو رو جذب می‌کنه. دست کوچولوت رو می‌ذاری توی دست من، درحالی که با دست دیگه‌م دارم موهای بلند قهوه‌ایت رو نوازش می‌کنم، با صدای جیغ‌مانندت می‌گی «مامان! اون برگ‌ها آتیش گرفتن.» جانم این همون زندگیه! زمان‌های زندگی ما... حالا تا ابد این موسیقی من رو یاد اون نیمکت می‌ندازه و نور طلایی خورشید و البته «تو»...

 

این هم من و توییم که توی پارک یک تاب پیدا کردیم و به نور غروب خیره شدیم تا جایی که بره و پشت تپه قایم بشه:)

 

نور روشن من! اول این نامه فکر می‌کردم باید به این دنیا بیارمت تا زیبایی‌ها رو نشونت بدم و قلبت رو پر از امید و روشنی کنم؛ اما حالا بعد از 3صفحه نوشتن این نامه دست‌نویس برای تو، فهمیدم این تویی که با اومدنت به دنیای من قراره زیبایی‌ها رو به من نشون بدی. ممنونم ازت زیبای من :)

 

پی‌نوشت: این آلبوم Beyond the Clouds از Iros Young من رو عمیقا یاد نور می‌ندازه، تمام قطعاتش! شاید هر قطعه‌ش موجب بشه که من یک نامه برای دخترم بنویسم.

 


1. کتاب «قلب‌های نارنجی»، اثر مینو کریم‌زاده، نشر کانون پرورش فکری

پدر کتابش را روی زمین، کنار مبل گذاشت: «نوجوانی هم می‌تواند بهترین دوران زندگی آدم باشد و هم بدترین.»

ساده گفت: «خب هر دوره‌ای از عمر آدم می‌تواند این‌جوری باشد.»

پدر لبخند زد: «خب آره، حادثه‌های تلخ و شیرین می‌توانند مثلا پیری آدم را تلخ یا شیرین کنند؛ اما در نوجوانی فقط حادثه‌ها نیستند که تاثیرگذارند. خیلی چیزهای ساده و پیش‌پاافتاده‌ می‌تواند آدم را کله‌معلق کند. چه‌جوری بگویم، حتی قلب یک نوجوان با قلب بقیه آدم‌ها فرق دارد.»

ساده سعی کرد قلبش را حس کند: «چه فرقی؟»

پدر لبخند زد: «قلب آن‌ها قرمز نیست، نارنجی است. خیلی هم نازک‌تر از بقیه قلب‌هاست؛ برای همین است که این قلب‌های نارنجی به یک مراقبت ویژه احتیاج دارند؛ چون ممکن است تا بیایند قرمز شوند، هزارتا رنگ دیگر به خودشان بگیرند. ...

 

2. کتاب «شب‌های روشن»، اثر فئودور داستایوفسکی

خدای من، یک دقیقه‌ی ‌تمام شادکامی! آیا این نعمت برای سراسر زندگی یک انسان کافی نیست؟

 

3. پدر شخصیت اصلی کتاب «بام‌نشینان»، اثر کاترین رندل، نشر پیدایش

  • ۹۹/۰۳/۲۲
  • جوزفین مارچ

نظرات  (۹)

  • مائده ‌‌‌‌‌‌‌
  • مامانم برای من، شبیه اونیه که تو دوست داری برای دخترت باشی.

    هرچند برام هیچوقت چیزی ننواخته، اما از روشنایی قصه های زیادی گفته. :)

    پاسخ:
    چه قدر قشنگ و دست‌نیافتنی:)) 

    سلام :))

    چه مادرِ لطیف و با احساسی :) نامه‌ی خیلی زیبائی بود ، خوشحالم که منم تونستم بخونمش :) 

    اون قسمتی که گفتی درواقع این دخترتونه که زیبائی ها رو قراره نشون بده خیلی قشنگ بود ، خیلی :)

    پاسخ:
    سلام:)))
    کاش واقعا بتونم لطیف و با احساس باشم و مهم‌تر از اون کاش بتونم مادر خوبی هم باشم! البته نمی‌دونم شاید کلا هم نشه که مادر باشم چه خوب چه بد، چون خب من حس نمی‌کنم که عمر طولانی‌ای داشته باشم، احتمال زیاد خیلی کوتاهه!
    می‌دونی من واقعا به این که بچه‌ها دید آدم رو به یک زیبایی‌ها یا راه‌حل‌هایی باز می‌کنن که با کلی فکر کردن هم به دست نمی‌اومد خیلی اعتقاد دارم چون خب می‌دونی واقعا قلبشون پاکه:) 

    اوه چه عکس مادر دختری قشنگی. 

     

    از خوندن نامه ات به نور، لذت بردم. به به

     

    +میدونستی من اسم نور رو دوس دارم؟؟ 😍 عزیزِ خاله 

    پاسخ:
    ممنونم که خوندی پاییز:))

    + چه خوش‌سلیقه :)))) فکر کنم نور من خیلی تو رو دوست داشته باشه، یعنی باید دوست داشته باشه. وظیفه‌شه:دی 

    نورا کانون عضو بودی و کتاب های کانون رو خوندی؟ قلبممممم ^___^ بعد کنکور بیا راجع بهشون حرف بزنیممم^____^

    پاسخ:
    ستوده نگو که تو هم کتاب‌های کانون رو می‌خوندی:)))))))
    البته من کانون عضو نبودم و یه کم از سنم گذشته بود وقتی می‌خوندم کتاب‌هاش رو ولی کللللی از کتاب‌هاش رو دارم و عاشق اون مجموعه‌م ئم:)))
    یکی از بزرگ‌ترین و لذت‌بخش‌ترین تفریحاتم خوندن کتاب کودک و نوجوانه و در راس همشون رمان‌‌های نوجوان امروز کانون:)) 

    باشه ولی من حسودیم شد به نور:)))

    پاسخ:
    راستش رو بگم؟
    خودم هم حسودیم می‌شه بهش:)) 

    ارههه منم خوندمممم واااای قلبممم همه خاطره هام زنده شد :))))

    پاسخ:
    ستوده دیگه کار ما از خواهر دوقلو گذشته، تو خود منی:'))

    والا همینو بگو :))) 

    پاسخ:
    :))) 
  • هلن پراسپرو
  • فکر می‌کردم باید به این دنیا بیارمت تا زیبایی‌ها رو نشونت بدم و قلبت رو پر از امید و روشنی کنم؛ اما حالا ، فهمیدم این تویی که با اومدنت به دنیای من قراره زیبایی‌ها رو به من نشون بدی

    واقعا واقعا واقعا...انگار یه تیکه از حقیقت دنیا بود این جمله که یواشکی اومد لای پستتون نشست :)

    پاسخ:
    هلن:)))
    اتفاقا می‌خواستم این تیکه‌ش رو ننویسم چون دیگه افتاده بود بعد از پایان‌بندی پارک و این‌ها. اما خب واقعا هم حقیقت بود، بچه‌ها وجوه پنهان یک چیزهایی رو نشون می‌دن که آدم فکرش هم نمی‌کنه :) 

    عزیزم خوش به حال نور چه مامان خوبی داره💛

    پاسخ:
    بیشتر من حسم اینه که نور داره منت می‌ذاره اگر بیاد و بچه‌م بشه، چون خب من اون‌قدر هم مادر خوبی نمی‌شم:)))
    محیا، قلب‌‌ زرد به خودت *-*
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی