به دخترم نور
نامه اول
The Time of Our Lives - Iros Young
نور روشن من؛ سلام.
راستش باید از تو عذرخواهی کنم. چند روزه که فکر میکنم شاید تو اصلا وجود نداشته باشی! نمیدونم شاید اینقدر عاقل باشم که فکر کنم این دنیا لیاقت تو رو نداره. میدونی داشتم فکر میکردم اگر مطمئن بودم که حتی یک روز هم مثل این روزهای من قلبت تهی نمیشه، اونقدر صبر میکردم تا بتونم فقط یک لحظه تو رو در آغوش بگیرم و بوت کنم. این مهمه عزیزم؛ رایحهها توی این دنیا مهمن. راستش احتمالا من مادر خوبی برات از آب درنمیام! از همین الان مشخصه؛ ببین که دارم فکر میکنم شاید بخوام تو رو از عطر نرگس و یاس بیبهره بذارم. عزیز دل مادر! حتی اگر دنیا از این زیباتر هم نشه، وای بر من که میخوام تمام این زیباییها رو از تو دریغ کنم! میترسم با تو کاری کنم که نور روشن اول صبح برات اغواگر نباشه. میترسم که ترسی توی دلت بکارم که تو از بارونهای یهویی وسط خیابون زود فرار کنی و زیرش قدم نزنی. نور من، تو هنوز ترکیب بوی خاک بارونخورده و انعکاس درختهای بلند چنار خیابون نادری روی زمین و صدای برخورد قطرههای بارون روی قطرههای زودتر رسیده رو درک نکردی که برای رسیدن به این دنیا، بیقراری نمیکنی... میدونم من مثل تو قلب سبک و نارنجی1ای ندارم اما این یکبار رو به مادرت اطمینان کن.
یک عالمه فیلم لطیف و روشن برات دانلود کردم و کنار گذاشتم تا توی روزهای گرم و شورانگیز مرداد و شهریور با یک کاسه از اون پفک هندیها که تو عاشقشونی و خودم از صبح زود بیدار شدم و برات درستشون کردم، جلوی تلویزیون دراز بکشیم و با هم تماشاشون کنیم. بذار از همین حالا بهت بگم، بعضیهاشون فیلمهای خندهداری هستن، حداقل برای من! چون میدونی من شیفته موسیقی خندههای توام که موزون و خوشآهنگ میشینه روی لحظههای روزمون و دنیا حتی از اینی که هست هم نورانیتر میشه؛ چون تو خندیدی و تو خودت هنوز نمیدونی، اما واقعا نوری! توی تاریکی یا روشنی، فرقی نداره، قراره بدرخشی!
روشنای قلب من؛ هیچ سازی توان این رو نداره که صدایی لطیفتر و هیجانانگیزتر از لحن صدای تو موقع تعریف خواب دیشبت، تولید کنه؛ حتی پیانوی دوستت که شاید بهش غبطه بخوری! ممکنه خدای نکرده من هنوز بلد نباشم که برات چیزی بنوازم. جانم حتی تصورش هم برای من دردناکه. فکر کن تو با من، اولین عاشقت، قهر کردی چون موقع بافتن موهات، سفت کشیدمشون. توی اتاقتی و در بسته ست و نمیدونی تمام اینها چهقدر قراره قلب من رو به درد بیاره. اونوقت من نمیتونم برات قطعه «پرتقال من» رو بنوازم و برات با سوز بخونم «...حتی الآن از پشت این دیوار که ساختن تا دوستت نداشته باشم...». جانم به خاطر تو هم که شده باید یاد بگیرم یک سازی بنوازم. تمام موسیقیهای من برای تو... تمام اون پلیلیست آهنگهای عربی یا بیکلامم برای تو... عزیزم حتی آهنگ محبوبم هم برای تو. نازنینم من رو ببخش که احتمالا اونقدر دیر میبینمت که قراره حداقل پنجمین نفری باشی که من رسما بهش اجازه میدم که به آهنگ زیبا و محبوبم دل بسپاره و ذهنش رو جایی بیرون اتمسفر رها کنه. به تمام ستارههای آسمون قسم که اگر میتونستم کاری میکردم تو اولین نفر باشی! به هرحال میخوام بدونی تو برای من حتی از اون آهنگ هم نورانیتری...
خالهت به من میگه هیچ فکر کردی اگر نور سلیقهش شبیه تو نباشه چی؟ اگر هیچکدوم از کتابهای کودک و نوجوانت رو نخواد بخونه و دوست داشته باشه به آهنگهایی گوش کنه که تو حتی به عمرت هم نشنیدی و نمیدونی چه سبکین چی؟ زیبای من؛ تو قراره حتی از تصورات من هم رویاییتر و زیباتر باشی پس من محدودت نمیکنم که دنیا رو شبیه من ببینی. گرچه اگر لطف کنی و به قلب مادرت هم سر بزنی، یک لحظه شادمانیش برای من کافیه2.
نازنین من، دیروز ماریا، دوستم، بهم گفت اگر تو جای مادرت باشی چیکار میکنی؟ دیروز خیلی به تو فکر کردم. جالب نیست؟ وقتی با دوستهام بلندبلند میخندیدیم در واقع تو با من بودی، به تو چشم دوخته بودم و در آغوش گرفته بودمت! جان دلم من خیلی میترسم، قلبا ضعیفتر از اونم که مادر شگفتانگیزی برای تو باشم که خودت شگفتانگیزترینی، کاش بتونم برات ویالونسل بنوازم و عشقم رو برات بفرستم، باید شبیه چارلز3 درکت کنم و بذارم رازهایی برای خودت داشته باشی تا مرموز و زیرک به نظر برسی. دوست دارم بلد باشی با پرندهها صحبت کنی و از درختها بالا بری و هرجا تونستی به جای راه رفتن بدویی.
امروز رفتم پارک و توی نور غروب برگهایی رو دیدم که درخشان شده بودن و یک لحظه ته قلبم احساس کردم دلم برای یک لحظهای که هنوز اتفاق نیفتاده، تنگ شده. اون لحظهای که تو رو کنار خودم روی نیمکت چوبی پارک نشوندم و داره خورشید نارنجی-طلایی غروب میتابه روی برگها و درخشندگیشون تو رو جذب میکنه. دست کوچولوت رو میذاری توی دست من، درحالی که با دست دیگهم دارم موهای بلند قهوهایت رو نوازش میکنم، با صدای جیغمانندت میگی «مامان! اون برگها آتیش گرفتن.» جانم این همون زندگیه! زمانهای زندگی ما... حالا تا ابد این موسیقی من رو یاد اون نیمکت میندازه و نور طلایی خورشید و البته «تو»...
این هم من و توییم که توی پارک یک تاب پیدا کردیم و به نور غروب خیره شدیم تا جایی که بره و پشت تپه قایم بشه:)
نور روشن من! اول این نامه فکر میکردم باید به این دنیا بیارمت تا زیباییها رو نشونت بدم و قلبت رو پر از امید و روشنی کنم؛ اما حالا بعد از 3صفحه نوشتن این نامه دستنویس برای تو، فهمیدم این تویی که با اومدنت به دنیای من قراره زیباییها رو به من نشون بدی. ممنونم ازت زیبای من :)
پینوشت: این آلبوم Beyond the Clouds از Iros Young من رو عمیقا یاد نور میندازه، تمام قطعاتش! شاید هر قطعهش موجب بشه که من یک نامه برای دخترم بنویسم.
1. کتاب «قلبهای نارنجی»، اثر مینو کریمزاده، نشر کانون پرورش فکری
پدر کتابش را روی زمین، کنار مبل گذاشت: «نوجوانی هم میتواند بهترین دوران زندگی آدم باشد و هم بدترین.»
ساده گفت: «خب هر دورهای از عمر آدم میتواند اینجوری باشد.»
پدر لبخند زد: «خب آره، حادثههای تلخ و شیرین میتوانند مثلا پیری آدم را تلخ یا شیرین کنند؛ اما در نوجوانی فقط حادثهها نیستند که تاثیرگذارند. خیلی چیزهای ساده و پیشپاافتاده میتواند آدم را کلهمعلق کند. چهجوری بگویم، حتی قلب یک نوجوان با قلب بقیه آدمها فرق دارد.»
ساده سعی کرد قلبش را حس کند: «چه فرقی؟»
پدر لبخند زد: «قلب آنها قرمز نیست، نارنجی است. خیلی هم نازکتر از بقیه قلبهاست؛ برای همین است که این قلبهای نارنجی به یک مراقبت ویژه احتیاج دارند؛ چون ممکن است تا بیایند قرمز شوند، هزارتا رنگ دیگر به خودشان بگیرند. ...
2. کتاب «شبهای روشن»، اثر فئودور داستایوفسکی
خدای من، یک دقیقهی تمام شادکامی! آیا این نعمت برای سراسر زندگی یک انسان کافی نیست؟
3. پدر شخصیت اصلی کتاب «بامنشینان»، اثر کاترین رندل، نشر پیدایش
- ۹۹/۰۳/۲۲
مامانم برای من، شبیه اونیه که تو دوست داری برای دخترت باشی.
هرچند برام هیچوقت چیزی ننواخته، اما از روشنایی قصه های زیادی گفته. :)