بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

به صرف چای وانیلی و بیسکوئیت نارگیلی.

که از خودم که تویی، تا کجا فرار کنم؟

دوشنبه, ۲۳ فروردين ۱۴۰۰، ۰۱:۲۹ ب.ظ

سلام.

وقتی که چایی می‌خورم، فکرم پیش شیرکاکائوئه. وقتی که درس می‌خونم، هی فکر می‌کنم دوست دارم با رمانم برم توی دل صحرا و تمومش کنم. وسط درسم می‌رم توی گودریدز و فکر می‌کنم قطعا اشتباهی‌ام. کتابم رو باز می‌کنم، فکرم می‌ره پیش «تو». گوشی‌ام رو برمی‌دارم که باهات حرف بزنم، یادم می‌افته باید یک یادداشت درباره‌ی رویان بنویسم. می‌رم درباره‌ی رویان یادداشت بنویسم، فکر می‌کنم کل زندگی این‌چیزها نیست و بهتره برای خانواده‌ام بیشتر وقت بذارم. برای مامانم فیلمی که عاشقشم رو پلی می‌کنم تا ببینه و خودم فکر می‌کنم نباید وقتم رو تلف کنم و کلاس متابولیسمم هنوز مونده، با دفتر و لپ‌تاپ میام جلوی تلویزیون. بعد فکر می‌کنم باید تفریح کنم، نباید خودم رو محدود کنم، یهو به سرم می‌زنه هرروز برم پیاده‌روی. می‌رم که لباسم رو بپوشم، یادم می‌افته نمی‌دونم چه لباسی باید بپوشم و ترجیح می‌دم توی خونه بمونم. می‌خوام بخوابم، به زور چشم‌هام رو باز نگه می‌دارم که لحظه‌هام هدر نره توی خواب. وقتی چراغ رو خاموش می‌کنم، فکر می‌کنم تمام زمانم از دست رفته و توی تخت با گوشیم بازی می‌کنم، چون نمی‌خوام فکر کنم. با «تو» حرف‌های جدی می‌زنم و فکر می‌کنم چندوقته که نخندیدم. کاش بیشتر می‌تونستیم با هم بخندیم. مسخره‌بازی درمیاریم و می‌خندیم، فکر می‌کنم بهتره که وقتم رو هدر ندم و یه چیزی حداقل از زمانم بهم برسه. می‌رم پرده‌ها رو بکشم که نور بیاد توی خونه، به این فکر می‌کنم که باید توی یک کارآموزی شرکت کنم. با میثم درباره‌ی کارآموزی حرف می‌زنم و کلش دارم به بدبختی‌های زندگی گذشته‌ام فکر می‌کنم. درباره‌ی نوبل می‌خونم و از اون آینده‌ی زیبا اشک توی چشم‌هام جمع می‌شه، فکر می‌کنم باید تمام وقتم رو بذارم روی زیست. آستروبیولوژی می‌خونم، فکر می‌کنم عاشق سلولی‌ام. سلولی می‌خونم، می‌بینم هیچ چیزی به زیبایی ژنتیک نیست. کتاب ژنتیک رو باز می‌کنم، فکر می‌کنم باید مستند کیهان‌شناسی‌ام رو ببینم. در نهایت فکر می‌کنم عاشق زیستم و براش نیاز به برنامه‌نویسی دارم. بعد از یک سال و نیم سر و کله زدن، بالاخره یک کورس رو با اصرار سارا شروع می‌کنم. در حینش فکر می‌کنم من عاشق برنامه‌نویسی‌ام و هی انکارش می‌کنم چون باید عاشق زیست باشم و دوباره فکر می‌کنم که اشتباهی‌ام. دوستم ازم عکس جزوه رو می‌خواد، بیست بار به خودم یادآوری می‌کنم و بهم یادآوری می‌کنه اما یادم می‌ره. می‌رم برای دوستم از جزوه‌ام عکس بگیرم، در حینش فکر می‌کنم من از کلاس رفتن متنفرم و می‌شینم به خاطر دوازده سال مدرسه رفتن و زجر کشیدن و زجر دادن آدم‌ها سر کلاس رفتن‌هام، گریه می‌کنم. ورزش می‌کنم، فکرم پیش دوست‌هامه که می‌تونستم باهاشون حرف بزنم. با دوست‌هام حرف می‌زنم، فکر می‌کنم دوست دارم به جای همه‌ی این‌ها، ریلکس کنم و برای خودم آهنگ پلی کنم. فکر می‌کنم از خونه‌مون خوشم میاد، به خونه‌ی آینده‌ام با «تو» فکر می‌کنم. می‌خوام تخیل کنم، می‌رم توی پینترست. می‌رم توی پینترست و یادم می‌افته خیلی وقته دوست دارم نقاشی آبرنگ انجام بدم ولی شروعش نمی‌کنم. به شروع نکردن فکر می‌کنم، یاد تقویت زبان می‌افتم. به زبان فکر می‌کنم یاد نیمه رها کردن فرانسوی زیبا می‌افتم. به نیمه رها کردن فکر می‌کنم یاد حرف نگار بالای مدرسه می‌افتم. به حرف نگار فکر می‌کنم، می‌بینم چه‌قدر اشتباهی‌ام. حس می‌کنم، فکر می‌کنم باید بنویسم که حسم از دستم نره و لحظه‌ام فرار نکنه. میام بنویسم، فکر می‌کنم چه بیهوده، باید بیشتر عکس بگیرم. از ادیت کردن عکس‌هام، فرار می‌کنم. بالاخره یه چیزی من رو می‌نشونه سر جام، باعث می‌شه لبخند بزنم و به طور ممتد پشت کامپیوتر، سر یک کار باقی بمونم، مثل یک مصاحبه با یک دانشمند زیبا و جذاب. هی از این صفحه به اون صفحه، هی تصویر رو پاپ‌-آپ می‌کنم و می‌رم توی اینترنت، حرف‌هاش رو سرچ می‌کنم، توی اکسل دنبال افرادی که اسم می‌بره می‌گردم، توی نوت‌پد سرنخ می‌نویسم از حرف‌هاش و فکر می‌کنم «اه! چه‌قدر جام راحت نیست. باید یک شکل دیگه بشینم.» ولی با خودم کنار میام که وقتی وبکمم روشنه، زیاد تکون نخورم و در نهایت یک پیام از سارا دارم که می‌گه «من امروز با اون وجه ADHD تو آشنا شدم.»

من واقعا با این وجه ADHD خودم که تمام وجودم رو تسخیر کرده، در جنگم. یه بار سارا یه چیزی توی کانالش نوشته بود «با همین چیزهای کوچک درگیرم. وقتی به حال خودمم، دلم برای دیگران تنگ می‌شه، وقتی با دیگرانم، دلم برای تنهایی تنگ می‌شه. یک تعادل نمی‌تونم پیدا کنم.» در واقع می‌رم توی تلگرام که این پیام رو پیدا کنم، هزارتا گروه و کانال رو چک می‌کنم و در نهایت وقتی تلگرامم رو می‌بندم، یادم میاد که قضیه چی بود؟ اون بین یه عکس رو باز کردم که باید توی صفحه‌ی اینترنت ببینمش، میام توی صفحه‌ی اینترنت و ادامه می‌دم به نوشتن، بدون این که عکس رو ببینم. چرا راه دور بریم، تمام مدت کلاس مکانیک سیالاتم، داشتم فکر می‌کردم باید بیام تست ADHD بدم، هی فکرم از کلاس پرت می‌شد و به فاصله‌ی یک دقیقه باید می‌زدم عقب و دوباره یک دقیقه بعد، باید می‌زدمش دو دقیقه قبل، چون از دقیقه‌ی قبلی‌اش هم چیزی نفهمیده بودم. و کلاس بالاخره تموم شد، در حین دادن این تست، داشتم فکر می‌کردم وای من چه قدر مکانیک سیالات رو نمی‌فهمم و ازش عقبم.

  • ۰۰/۰۱/۲۳
  • جوزفین مارچ

نظرات  (۱۰)

یه نوع مشابه این حس رو دارم تجربه می‌کنم منم...

پاسخ:
جدیدا خوشحالم می‌کنه که تنها نیستم. اما اینجوری انگار همزمان صدها نفر توی مغزم دارند فریاد می‌کشند، طبل می‌زنند، آواز می‌خونند یا آروم یه گوشه نشستن و دارند گریه می‌کنند. مغزم خیلی شلوغه.
  • خالیف ‌‌‌‌‌‌‌‌
  • ببخشید ولی خیلی کنجکاو شدم  که بدونم اون کدوم رشته‌ایه که توش هم زیست‌سلولی داره و هم مکانیک سیالات! جالبه! می‌شه بگین؟ :)))

    پاسخ:
    تازه چیزهای عجیب‌تری هم داره، این‌ها که حداقل یک کم با هم تناسب دارند. :)
    بیوتکنولوژی می‎‌خونم.
  • خالیف ‌‌‌‌‌‌‌‌
  • خودشه! بله بله متوجه‌ شدم. :)) رشته‌ی جذاب و شیرینی باید باشه تا جایی که می‌دونم. ترکیبی از علوم و رشته‌های مختلف تجربی. امیدوارم موفق باشید. :)

    پاسخ:
    درسته، من از همین تلفیقی بودنش خوشم میاد و از این که هزارتا راه داره انگار.
    ممنونم :)
  • فاطمه ‌‌‌‌
  • من یه وقتا فکر می‌کنم این همه بی‌تمرکزی از ADHD عه لابد، فرداش میگم نه بابا الکی که نیست فقط تمرکزت کمه، عیب رو خودت نذار :)) بعد دوباره یه ویدیو می‌بینم از کسی که ADHD داره و میگم چقد منم، یا مثلا پست تو رو می‌خونم :))

    زین رو، الان میرم این سایت psycom رو پیدا می‌کنم توش تستشو میدم ببینم چمه :))

    پاسخ:
    نه آخه اگه فقط نشانه‌ی بی‌تمرکزی داری، فرق داره، ADHD یه کم مفصل‌تره.
    حالا یه سایت دیگه هم بود که من توش تست داد و بیشتر دوستش داشتم. این بود: Clinical Partners
    در نهایت هم البته همه تست‌هایی که دادم، زیرشون نوشته بود که وضعیتت حاده و خوبه که به تراپیست مراجعه کنی، با یک تست نمی‌تونی بگی که تشخیص داده شده. ممکنه اشتباه باشه. می‌دونی فقط یه هشداره این تست‌ها انگار.

    ببین اینو که خوندم هی گفتم عه منم !منم!

    اخرش رسیدم به تست و تست دادم و نداشتم این ماجرا رو. میدونستم که ندارم اما خب تست رو دادم باز.

    این چیزی که میگی دقیقا شبیه جواب یکی از کامنتات خب مفصل‌تر از نداشتن تمرکزه. مال من گاهی از افسردگی ناشی میشه.اما خیلی دلم خواست چیزی این مدلی و به مدل شخصی خودم بنویسم. به نظرم هرکس میتونه یه چیز این مدلی بنویسه. کاش یادم بمونه و انجامش بدم

    پاسخ:
    ببین قضیه اینه که یه بی‌تمرکزی عادی نیست، مغزت نمی‌تونه در موارد محدودی که واقعا خودش نمی‌خواد، منسجم بشه و دیگه انگار که دست تو نیست اصلا. خیلی از شرایط عادی، فرق می‌کنه برات یا خیلی چیزهای دیگه. نمی‌دونم توضیح دادنش واقعا برام یه کم سخته.
    آره قطعا اضطراب و بی‌تمرکزی می‌تونه side effect افسردگی باشه، من هم الان که کمی بیشتر متوجه شدم، فکر می‌کنم تشخیص افسردگی‌ واضطرابی که برام داده شد، یه جورهایی side effect همین ADHDئه. یعنی می‌دونی، انگار مغز که وحشت‌زده می‌شه، به هر حالتی از خودش چنگ می‌زنه که زنده بمونه دیگه. بنابراین خیلی محتمله که هر اتفاق دیگه‌ای در کنارش بیفته.
    ولی آره، شاید به تمرکزت یا به فهمیدن اولویت‌بندی‌هات کمک کنه این مدلی نوشتن برات :) منتظرش می‌مونم :)

    به نظرم تو افرادی که ADHD هم ندارن، این از این شاخه به اون شاخه پریدن هست.

    یکی از علت هاش پراکندگی اطلاعات و فرو رفتن زیر حجم زیادی از اطلاعات و تصمیماتیه که در پی اون میگیریم.

    یکیش که برنامه ریزی نداشتنه.

    و تمرین نکردن رو تمرکز...

     

    یه استاد کاف نازنینی داشتم، تو خاطراتم قبلا خیلی درموردش مینوشتم.

    اون میگفت وقتی یه کاری رو داری میکنی و 10 تا کار دیگه تو ذهنته، یه برگه بذار کنارت و هر کاااری به ذهنت میاد که بری انجام بدی رو بنویس. اما نرو سراغشون تا این کار الانت تموم شه.

    بعدکارت هم برو سراغ اونی که ضروری تره. 

    پاسخ:
    آممم خب مشخصه که هست، همه‌ی ما توی نسل جدید از بی‌تمرکزی رنج می‌بریم و شاید نتونیم تمرکزمون رو بین این همه قضیه حفظ کنیم. من هم تا قبلا همین فکر رو می‌کردم، این که خب شبیه همه‌ی آدم‌های عادی تمرکز ندارم. می‌دونی تا وقتی ذهنت همیشه همراهته، انگار که می‌شناسی‌اش و خب تنها ذهنیه که از نزدیک می‌فهمی‌اش، بنابراین فکر نمی‌کنی که غیرعادیه.
    راستش من کسی رو نمی‌شناسم که بیشتر از من روی مقوله‌ی برنامه‌ریزی و نوشتن‌های متمادی مصمم باشه و خب خیلی ازش جواب گرفتم. ولی قضیه اینه که وقتی این‌ها هم برات کار نکنند قضیه فرق می‌کنه. و مشکل فقط تمرکز نداشتن توی درس نیست، اصلا مشکل فقط تمرکز نداشتن نیست، خیلی چیزهای دیگه هم هست. به طور کلی همه چیز خیلی بزرگتر و فاجعه‌تر از چیزی که واقعا هست می‌شه. چیزهای جدید رو تا تمام ابعادشون رو کشف نکنی و توی دستت نباشند، شروع نمی‌کنی و این یعنی هیچ‌وقت. تقریبا به پایان رسوندن یه کار برات بی‌نهایت فاجعه می‌شه و بدون اغراق فکر می‌کنی احتمال این که تا قبل از تموم کردنش، جونت رو از دست بدی، خیلی زیادتر از تموم کردن اون کاره؛ حتی اگر یک کلاس یک ساعته باشه. از طرفی هم مثلا اگر یه چیزی موردعلاقه‌ات باشه، بدون این که حتی متوجه بشی، می‌تونی عین 24 ساعت روز رو روش بذاری و کار کنی. به این می‌گن hyper focus و خب مشکلش اینه که مغزت از اون چیزی که می‌تونه به نمایش بذاره قدرتمندتره و همش احساس توی بند بودن و محدود بودن داره. مثلا یه مثالی که می‌زنن اینه که شبیه یه ماشین فراری که توی ترافیک گیر افتاده. هی از این لاین به اون لاین، هی بوق می‌زنه و تحمل نداره. ما هم انگار یکی توی مغزمونه و داره هی سعی می‌کنه فرار کنه از این مخمصه و سرعت پایین همه‌چیز. من مثلا از توی صف‌های آروم، یا مثلا توی پله‌برقی وایسادن دیوونه می‌شم. توی پیاده‌رو همیشه از کنار آدم‌ها باید جلو بزنم، نه که کار خاصی داشته باشم، فقط مغزم دستور می‌ده که سریع‌تر، عجله کن، بدو!
    شاید اپیزود 49 پادکست اجنبی: ADHD Superpower یک کم قضیه رو روشن‌‌تر کنه :)

    این کاری که استاد کاف نازنین گفته هم امتحانش کردم. سر امتحان‌های پایان‌ترم مدرسه، خیلی انجامش می‌دادم و تا حدی کمکم می‌کرد. شاید دوباره برگردم بهش. خیلی ممنونم ازت :)
  • فاطمه ‌‌‌‌
  • آره می‌دونم که مفصل‌تره. الانم این دو تا تست رو دادم نتیجه‌ زیر حد وسطشون بود و حداقل از نظر اینا اوکیه.

    یه بارم یه وبینار بود راجع به یه سری از تشخیص و درمان‌های ADHD و Sensitivity، اونجا با حرفاشون مطمئن شدم اگه ADHD ندارم Sensitivity رو دیگه دارم :)) اتفاقا یه تست برامون فرستادن و امتیاز اونو هم نیاوردم :)))

    به نظرم بیشتر به خاطر همون چیزاییه که پاییز گفت.

    پاسخ:
    آممم من هم خیلی به تازگی با همون Sensivity آشنا شدم و وقتی می‌شنیدم خصوصیاتش رو دقیقا یکی از دوست‌هام به طور تمام و کمال توی ذهنم می‌اومد. می‌دونی البته شاید یه بخشی از این تست‌ها دقیق نباشند، به هرحال تسته و با متخصص این شاخه فرق داره، احتمال این که توی 10تا سوال جا نشی اما اون احساس رو تجربه کرده باشی، خیلی زیاده. ولی صرفا این تست‌ها برای اینند که یه نشانه و سرنخ بهت بدن. در نهایت تصمیمش با خودته :) ولی فکر کنم شنیدن اون پادکستی که به پاییز معرفی کردم، کمک می‌کنه. من دقیقا نتونستم منتقلش کنم، ولی این بیشتر یه جور شلوغی و به‌هم‌ریختگی ذهنیه، تا عدم تمرکز. یعنی توی خیلی فعالیت‌های دیگه هم دیده می‌شه نشانه‌هاش که تمرکز و روی یک موضوع موندن یکی از اون‌هاست.

    اری... متوجه شدم چی میگی. ممنونم از اطلاعات خوبی که بهم دادی❤️

    پاسخ:
    :))
  • فاطمه ‌‌‌‌
  • آهان متوجه شدم. راست میگی من احتمالا فقط یه بخش از این علایم رو دارم تجربه می‌کنم که عمومی‌ترن و الزاما مساوی ADHD یا اون یکی نیستن. گوش میدم پادکسته رو، مرسی :)

    پاسخ:
    :)) آره احتمالا :)

    فکرمون همه‌جا هست و هیچ‌جا نیست. همه‌چی رو دوست داریم و حوصله هیچ‌چیزی رو نداریم. برنامه می‌ریزیم و بدون برنامه عمل می‌کنیم و در حالی که داریم حسرت می‌خوریم چرا وقتمونو هدر می‌دیم، زمان جدیدی رو از دست می‌دیم.

    پاسخ:
    دقیقا :))
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی