بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

به صرف چای وانیلی و بیسکوئیت نارگیلی.

به سرزندگیِ سبزینه‌های آبی.

شنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۹، ۰۱:۲۰ ب.ظ

سلام.

راستش الان همه‌چیز برام روشن‌تر شده. دیگه می‌دونم چه جوری باید به آینده فکر کنم و انرژی‌ام رو کجا مصرف کنم. راستش دیگه فعالیت‌هام بیهوده به نظرم نمیان و می‌تونم راحت برای چیزهای مختلف برنامه‌ریزی کنم. امروز داشتم با یک فردی که راه رو از قبل رفته بود صحبت می‌کردم، بحث بین دوراهی‌ها بود: خارج رفتن یا نرفتن، مقاله دادن یا ندادن، درس خوندن یا نخوندن، هیئت علمی شدن یا نشدن. می‌دونین گفت الان به نسبت زمان ما همه چیز مشخصه، فکر کردن به خیلی چیزها هم راحت‌تره. الان می‌دونی که توی ایران واقعا جای خاصی نداری، پس راحته، تصمیم می‌گیری که بری؛ اون‌موقع همه‌چیز این‌قدر مشخص نبوده. الان هزینه‌ها زیاده، پس گرایش‌های منطقی‌تر تقریبا مشخصه. یا اون زمان گروه هیئت علمی نداشته و الان همه‌جا اشباعه، خب با این حساب تو می‌خوای به این وجه قضیه فکر کنی؟ مثلا درباره این حرف زدیم که زمان استراحتش رو چی کار می‌کرده؟ گفت خب این سوال خوبی نیست، هرکاری. چرا می‌خواین حتی برای استراحتتون هم عذاب‌وجدان بتراشید؟ زمان ما فیلم و سریال نبوده و من هم نمی‌دیدم قاعدتا. الان هست، پس ببینید.

همه‌چیز روشنه واقعا، مسیرها حتی اگر جاده‌کشی شده نباشن، حداقل پامالن. می‌دونی دیشب به یک نفر می‌گفتم که تا ابد می‌تونی اما و اگر بیاری، ولی ما مکانیسممون این‌طوریه که تا جایی که چشممون کار می‌کنه، مسیر روشن‌تر رو انتخاب می‌کنیم. متوجهم می‌شی؟ مسیر روشنه، پس از همین‌جا می‌ریم؛ ممکنه بعدا ببینیم که اون‌ور روشن‌تر بوده ولی حداقل دیگه فانوس دست گرفتن رو یاد گرفتی تا اون‌موقع که خودت مسیرت رو روشن کنی. یا می‌دونی من فکر می‌کنم این که جلو بری و توی تاریکی به بن‌بست برسی و برگردی از اول و از راه دیگه‌ای بری، بهتر از اینه که از ترس تاریکی کلا حرکت نکنی. این رو امروز به همون فرد باتجربه هم گفتم. براش این‌جوری بوده که اول یک مسیری رو رفته و بعد دیده به درد نمی‌خوره و بعد رفته سراغ یک مسیر کمی ناهموارتر ولی خوش آب‌وهواتر؛ و بعد داشت می‌نالید از این که چرا عمرش رو هدر داده در مسیر اشتباه. می‌دونی مهم اینه که حداقل می‌فهمی این مسیر اشتباه بوده و الان که سرجای خودتی، راضی‌تری از خودت و مسیرت؛ حتی اگر تا ابد فکر کنی عمرت رو می‌تونستی مفیدتر استفاده کنی با انتخاب درست.

نمی‌دونم جانم، فکر می‌کنم از وقتی که فهمیدم که می‌خوام آینده‌ام چه جوری و با کی ساخته بشه، فکر کردن بهش آسون‌تر شد. اون‌جوری نبود که امیدوار باشم به اتفاق افتادن حتمی همه‌چیز، صرفا تصویر دارم ازش، همه چیز پوچ نیست فقط! این واقعا مهمه عزیزم، این که بدونی آینده‌ات ترکیبیه از پس‌زمینه زرد با خط‌های آبی و نقاط سبز.

یک چیزی شبیه همین، ولی رنگ‌هاش برعکسه؛ به سرزندگیِ سبزینه‌های آبی.

 

پی‌نوشت: احتمالا این «به سرزندگی سبزینه‌های آبی»، یک سری پست باشن برای حرکتم در جهت پروژه‌های کوچک یا بزرگی که برای خودم، تعیین می‌کنم. اسم پروژه هم به صورت تگ زیر پست‌ها می‌نویسم که یک‌جا باشن برای مراجعه. الان مثلا همین باور قلبی یکی از بخش‌های پروژه 20سالگی‌مه.

  • ۹۹/۰۹/۱۵
  • جوزفین مارچ

نظرات  (۱۰)

  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
  • درسته که همه چیز پوچ نیست و امید داریم و تصویر داریم از اتفاقاتی که براشون برنامه‌ریزی می‌کنیم. اما گاهی این حتمی نبودن قضیه اذیت می‌کنه:-)

    و دنیا پر از احتمالات و عدم قطعیت‌هاست. دارم یاد می‌گیرم با همون عدم قطعیت‌ها پا جلو بذارم:-)

    پاسخ:
    همین دقیقا حورا. می‌دونی واقعا در تثبیت‌شده‌ترین شرایط هم کسی تضمین نمی‌کنه که همه چیز قطعی باشه و همیشه احتمال‌های بعدی هستن. فکر کنم این صرفا هنر زندگی کردنه و برای همین هم سخته، چون هرلحظه داره همه چیز عوض می‌شه انگار! 
  • آلبی آلبی
  • خوب به نظر می رسد آن رابطه نیمه عاطفی که توی چند پست قبل نوشته بودی؛ به یک رابطه عاطفی تبدیل شده است ؛)

    پاسخ:
    خب به نظر می‌رسد که اون‌قدر خوش‌بختم که مخاطب‌هایی دارم با این همه دقت به متن‌هام و حضور ذهن :))

    از یه طرف با اون دوست با تجربه موافقم از یه طرف نه. زمان ما این حجم از اطلاعات، این حجم از دسترسی به همه چیز وجود نداشت، الان که فکر می‌کنم به شیوه تحقیق خودمون واقعا غصه‌ام می‌شه. ما تو کارشناسی فقط کتاب‌ها رو در اختیار داشتیم و برای نوشتن یه مقاله واقعا عرق‌مون در میومد. زمان انتخاب رشته هم با وجود اینکه خواهر بزرگی بود که چاه و راه رو نشون بده اما من نه درکی از رتبه‌ای که آوردم داشتم نه رشته‌ای که قبول شدم. الان که می‌بینم بچه‌ها از همون سن دبیرستان می‌دونن چی می‌خوان خیلی براشون خوشحالم. انگار یه جور روشنگری اتفاق افتاده برای نسل شما.

    اما از یه طرف دیگه اینکه می‌گه مسیر مشخصه برای نسل شما راستش نه. نیست، از این جهت که تقریبا تمام مسیرها کور شدن، قدیم‌ترها کلی موقعیت داشتن برای انتخاب، یعنی اونا بودن که انتخاب می‌کردن اما الان شرایط داره خودش رو به ما تحمیل می‌کنه. الان خطر اشتباه کردن به مراتب بیشتر از قبله و خب این برای شما دشواری ایجاد می‌کنه. از اینکه هم همسفر این مسیر و هم خود مسیر برات روشنه، خیلی خوشحالم. به امید روزهای روشن برای تو و همسفرت.

    پاسخ:
    می‌دونی من خودم هم ترجیح می‌دم کسی باشم که اولین قدم رو برمی‌داره، علم رو جابه‌جا می‌کنه یا چنین چیزهایی. ولی بیا با خودمون روراست باشیم که مگه چه‌قدر به منبع ایده‌های نامتناهی متصلیم یا چه‌قدر می‌تونیم نترس باشیم برای جلو رفتن بدون این که حتی بدونی، قدم بعدی‌ات کجاست، توی دره یا بالای پله‌ای که نمی‌بینی‌اش! همون راه پامال خوبه، جاده و آسفالت دیگه زیادی قابل دسترسی و راحته... کاش بتونیم جاده ناشناخته و خاکی خودمون رو پیدا کنیم و نترس، توش قدم برداریم :)

    نسرین عزیزم، به خاطر تمام روشنی‌هایی که بهم هدیه دادی بدون توقع و به خاطر این دعات که روزم رو روشن کرد، ممنونم :) تو لیاقت روشن‌ترین خاطرات و لحظات رو داری، امیدوارم زمونه از پسِ دادن این روشنی‌های بی‌پایان بهت بربیاد :)

    سلام!

    آخیش :)

    پر از امید شدیم که نورا :)). اون عکس هم خیلی قشنگه :) انگار اون گیاه آروم سرش رو از شکاف بین چوب‌ها آورده بیرون و بهمون سلام میکنه :).

    راستی برای بیست سالگیت پروژه داری D: چه خوب :) موفق باشی تو از پسش بر میای :).

    پاسخ:
    سلام عزیزجان :) [از طرف نورا و گیاه]
    خوبه که هنوز دل‌هامون به هم وصله و موج امید دل من، توی دریای دل تو هم حرکت کرد و جلو اومد :)
    آممم بیشتر شبیه تم بیست‌سالگی، نه پروژه خاصی با هدف دقیق و تعیین‌شده‌ای.

    اول از همه بگم که متاسفانه نمی‌تونم تصویر این پست رو ببینم خانم مارچ، علاوه‌بر اینوریدر، با دوتا مرورگر دیگه هم اومدم اما بی‌فایده بود، حالا نمی‌دونم مشکل از طرف منه یا تصویر به درستی آپلود نشده.

     

    خب خیلی خوشحالم که حواست به تم بیست‌سالگی‌ات هست و قراره راجعش توی وبلاگ هم بنویسی برامون:) نمی‌دونم این رو قبلا هم بهت گفته بودم یا نه، با اینکه چند سال تفاوت سنی داریم اما تجربه‌ها و کلماتت بارها برام الهام‌بخش و مثل نوری بوده که مسیر رو برام روشن کرده. دیدگاه جالبی به مسائل داری. آممم خب بذار این رو هم بگم که خیلی کنجکاوم راجع به غرق‌شدگی و روتینی که در برنامه داری هم به زودی بخونم. مراقب خودت باش در این دنیای دیوانه:*

    پاسخ:
    اول از همه بگم که صفا آوردی :)
    آممم شاید به خاطر این که توی صندوق خود بیان آپلودش نکردم این مشکل رو داشت، از وقتی که صندوق مشکل پیدا کرده دیگه عکس‌هام رو با لینک آپلود می‌کنم اما الان توی صندوق آپلودش کردم. اگر هنوز هم نتونستی ببینی عکس اینه.

    می‌دونی دوست داشتم یک چیزی شبیه پست‌های فراخوان رویاهای تو باشه، خیلی فکر کردم و دیدم واقعا این‌طوری نوشتنش برام منظم‌تر و راحت‌تره. برای اون غرق‌شدگی و روتین هم، هروقت که چیزی به ذهنم برسه می‌نویسم چون برنامه خاصی ندارم براشون، ولی می‌تونی توی کانال با هشتگ‌های #روتین و #غرق‌شدگی دوتا ازشون پیدا کنی برای شروع :)

    :**
  • هیـ ‌‌‌ـچ
  • اجازه هست بعد از خوندن این پست هیچی نگم و فقط با لبخند نگاه کنم؟

    چون حس می‌کنم بقیه درسته بلدن ولی من یه نفر هر چی بگم شأن و منزلت پست رو پایین آوردم! :)

    پاسخ:
    اختیار دارین، اجازه ما هم دست شماست :)
    فقط من اجازه دارم که اعلام کنم که علاوه بر این که لبخند و کامنت شما مایه دل‌گرمی ماست، یک ارزش افزوده برای این پست به حساب میاد؟ :)

    با هیچ موافقم:)

    پاسخ:
    پس من هم با تعمیم جواب کامنت هیچ به کامنت تو موافقم :)
  • هیـ ‌‌‌ـچ
  • خجالتم نده دیگه بانو مارچ جان ^_^

    پاسخ:
    :))

    فقط اونجایی که گفتی "شاید این هنر زندگی کردنه". واقعا هنر اسم برازنده ایه براش.

     

    و واقعاً برات خوشحالم که داری قدم برمیداری. راستش حتی مهم نیست تو چه مسیری، یعنی، وقتی تو بتونی بدوی، عوض کردن مسیرا هم برات هزینه زیادی نداره، ولی وقتی به سختی قدم برمیداریه که عوض کردن یه مسیر برات کلی دشواره. همینکه قدم برمیداری عالیه. 

     

    ++ قسمت آخر حرفاتو فعلاً نادیده میگیرم 

    پاسخ:
    و می‌دونی دقیقا مثل هنر، اکتسابیه :) شاید یه جوشش درونی بخواد ولی می‌تونی بگردی دنبالش و روشش رو پیدا کنی و واقعا هم زیباتر می‌کنه زندگی‌ رو :)

    آممم از این استدلال هم خوشم اومد. در واقع انگار ما داریم توی مسیرمون به سمت جلو حرکت می‌کنیم، یا داریم تمرین می‌کنیم که وقتی وارد مسیر اصلی شدیم، خم و چم راه دستمون اومده باشه و سرعتمون بیشتر شده باشه.

    ++ کدوم قسمت رو؟ چرا نادیده؟ :)
  • آقاگل ‌‌
  • یکی از زیباترین چیزها توی وبلاگ‌نویسی تماشای سیر رشد بچه‌ها و رفیق‌هام بوده. مثلاً فاطمه‌ یکی از اون‌هاست. کسی که وقتی باهاش آشنا شدم، المپیادی بود و سال دوم دبیرستان بود و علاقه‌مند به نجوم. بعدها کم کم ارتباطمون بیشتر شد. بعدها دیدم که چطور رفت دانشگاه که فیزیک بخونه. بعدها دیدم چطور از فیزیک چرخید به سمت اقتصاد و الان هم دارم می‌بینم که چطور برای کسب و کار خودش تلاش می‌کنه. 

    مثال فاطمه رو زدم تا برسم به پست خودت. از اینجا به بعد می‌خوام بشینم و رشد جوزفین مارچ رو ببینم. :) ببینم که چطوری با دست‌های خودش دنیاش رو می‌سازه و هر روز هر روز جلوتر میره و پیشرفت می‌کنه. ^_^

    ایول. خوشم اومد از این سری پست‌هات.

     

    پاسخ:
    آممم کدوم فاطمه؟ :)
    آه قلب جوزفین مارچ حقیقتا. افتخار می‌دین آقاگل بزرگ :))
    فکر کنم یه چیزی که واقعا توی تو برای من جذابه همین بزرگ‌نگری‌ات و جای آزمون و خطا دادن به بقیه ست. این که به آزادی و رشد بقیه، بها می‌دی و این بی‌نظیره واقعا :))
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی