به سرزندگیِ سبزینههای آبی.
سلام.
راستش الان همهچیز برام روشنتر شده. دیگه میدونم چه جوری باید به آینده فکر کنم و انرژیام رو کجا مصرف کنم. راستش دیگه فعالیتهام بیهوده به نظرم نمیان و میتونم راحت برای چیزهای مختلف برنامهریزی کنم. امروز داشتم با یک فردی که راه رو از قبل رفته بود صحبت میکردم، بحث بین دوراهیها بود: خارج رفتن یا نرفتن، مقاله دادن یا ندادن، درس خوندن یا نخوندن، هیئت علمی شدن یا نشدن. میدونین گفت الان به نسبت زمان ما همه چیز مشخصه، فکر کردن به خیلی چیزها هم راحتتره. الان میدونی که توی ایران واقعا جای خاصی نداری، پس راحته، تصمیم میگیری که بری؛ اونموقع همهچیز اینقدر مشخص نبوده. الان هزینهها زیاده، پس گرایشهای منطقیتر تقریبا مشخصه. یا اون زمان گروه هیئت علمی نداشته و الان همهجا اشباعه، خب با این حساب تو میخوای به این وجه قضیه فکر کنی؟ مثلا درباره این حرف زدیم که زمان استراحتش رو چی کار میکرده؟ گفت خب این سوال خوبی نیست، هرکاری. چرا میخواین حتی برای استراحتتون هم عذابوجدان بتراشید؟ زمان ما فیلم و سریال نبوده و من هم نمیدیدم قاعدتا. الان هست، پس ببینید.
همهچیز روشنه واقعا، مسیرها حتی اگر جادهکشی شده نباشن، حداقل پامالن. میدونی دیشب به یک نفر میگفتم که تا ابد میتونی اما و اگر بیاری، ولی ما مکانیسممون اینطوریه که تا جایی که چشممون کار میکنه، مسیر روشنتر رو انتخاب میکنیم. متوجهم میشی؟ مسیر روشنه، پس از همینجا میریم؛ ممکنه بعدا ببینیم که اونور روشنتر بوده ولی حداقل دیگه فانوس دست گرفتن رو یاد گرفتی تا اونموقع که خودت مسیرت رو روشن کنی. یا میدونی من فکر میکنم این که جلو بری و توی تاریکی به بنبست برسی و برگردی از اول و از راه دیگهای بری، بهتر از اینه که از ترس تاریکی کلا حرکت نکنی. این رو امروز به همون فرد باتجربه هم گفتم. براش اینجوری بوده که اول یک مسیری رو رفته و بعد دیده به درد نمیخوره و بعد رفته سراغ یک مسیر کمی ناهموارتر ولی خوش آبوهواتر؛ و بعد داشت مینالید از این که چرا عمرش رو هدر داده در مسیر اشتباه. میدونی مهم اینه که حداقل میفهمی این مسیر اشتباه بوده و الان که سرجای خودتی، راضیتری از خودت و مسیرت؛ حتی اگر تا ابد فکر کنی عمرت رو میتونستی مفیدتر استفاده کنی با انتخاب درست.
نمیدونم جانم، فکر میکنم از وقتی که فهمیدم که میخوام آیندهام چه جوری و با کی ساخته بشه، فکر کردن بهش آسونتر شد. اونجوری نبود که امیدوار باشم به اتفاق افتادن حتمی همهچیز، صرفا تصویر دارم ازش، همه چیز پوچ نیست فقط! این واقعا مهمه عزیزم، این که بدونی آیندهات ترکیبیه از پسزمینه زرد با خطهای آبی و نقاط سبز.
یک چیزی شبیه همین، ولی رنگهاش برعکسه؛ به سرزندگیِ سبزینههای آبی.
پینوشت: احتمالا این «به سرزندگی سبزینههای آبی»، یک سری پست باشن برای حرکتم در جهت پروژههای کوچک یا بزرگی که برای خودم، تعیین میکنم. اسم پروژه هم به صورت تگ زیر پستها مینویسم که یکجا باشن برای مراجعه. الان مثلا همین باور قلبی یکی از بخشهای پروژه 20سالگیمه.
- ۹۹/۰۹/۱۵
درسته که همه چیز پوچ نیست و امید داریم و تصویر داریم از اتفاقاتی که براشون برنامهریزی میکنیم. اما گاهی این حتمی نبودن قضیه اذیت میکنه:-)
و دنیا پر از احتمالات و عدم قطعیتهاست. دارم یاد میگیرم با همون عدم قطعیتها پا جلو بذارم:-)