سلام.
ما وقتی بچه بودیم، مامانم بهمون شیر گرم میداد تا آروم بخوابیم. همیشه هم کنارش موز هم میذاشت تا مزهی شیر رو دوست داشته باشیم. و من عاشق مزهی شیر و موز بودم و واقعا عصبانی میشدم وقتی کسی این ترکیب رویایی رو تبدیل میکرد به شیر موز. به هرحال. دیشب مامانم خوابش نمیبرد و پاشد موز خورد. موز خالی! بدون شیر! در واقع موضوع اصلی همیشه شیر بوده، ولی انگار کلا فراموش شده و فقط اون بخش زردش باقی مونده.
من خیلی میترسم که وقتی بزرگ شدم این شکلی بشم. یعنی مثلا یه کاری رو شروع کنم و فقط ادامهاش بدم چون شروعش کردم (البته الان هم شبیه این بخشش هستم.) و بعد یادم بره که اصلا چرا شروعش کرده بودم! برای همین مثلا دائم با خودم تکرار میکنم که چی شد که اومدم توی این رشته. یا مثلا هی از خودم میپرسم «اخترزیست مگه چهاش بود؟». تقریبا یک سال و خردهای هست که هر روز بلااستثناء از دلایل این که دوستت دارم برای خودم سخنرانی میکنم. معمولا هم اینطوری نیست که همهی سخنرانیام برام قانعکننده باشه، ولی حواسم هست که اون جرقهی اولیه رو فراموش نکنم.
توی یکی از مصاحبههامون با یکی صحبت کردیم که توی ایمنی مخاطی پستدکتراش رو گرفته بود و بعدش یهو تصمیم میگیره بره بهداشت عمومی بخونه و این کار رو میکنه و کلا هم دیگه کارش میره روی حوزهی بهداشت عمومی. اصلا این فرد خیلی عجیبه ولی برای من نمونهی یک آدم واقعا متفکره که هرلحظه نشسته منتظر یه نشونه از درست یا غلط بودن مسیرش. نه این که بخوام تا اون مقطع راه اشتباه برم و بعدش بالاخره راهم رو انتخاب کنم، ولی واقعا دوست دارم که یک چنین تصویر متفکری از خودم ارائه بدم و حداقل خودم بدونم با خودم چند چندم. یه جایی از مصاحبهاش گفته بود:
این شکلی نیست که آیندهاتون به این راحتی بسته بشه و کسی که تجربههای خیلی گوناگون و متنوعی داره، خیلی راحتتر میتونه شرایطش رو عوض کنه و بره توی مسیر دیگری و اون رو امتحان کنه که اگر اون نشد باز بره توی مسیر دیگهای. و این نگرانی نباشه که ای وای من الان باید چه کار کنم. صرفا راهی رو که با اطلاعاتی که الان دارید، به نظرتون درستتره، پیش ببرید و هر از گاهی چک کنید که آیا این مسیر درستیه یا نه؟ آیندهاش چه شکلیه؟ با اطرافیانش آدم صحبت میکنه و میبینه که آیا من رو خوشحال میکنه؟ آیا به زندگی من معنا میده؟ و اگر آره، که ادامه میده و اگه نه که یک تغییری روش ایجاد میکنه، همین.
ببین من برای بزرگیام همین روحیهی شجاع آسونگیر متفکر رو میخوام که زندگی براش مهمتر از دیسیپلین باشه و البته زیستشناس تکامل مولکولی باشه ترجیحا. (.I just need a light at the end of the tunnel)
- ۲ نظر
- ۰۹ بهمن ۰۰ ، ۲۲:۴۴