خانم میز، کمی هم شما بگو. (به سرزندگی سبزینههای آبی)
سلام.
هوای نوشتن به سرم زده و من هم ازش استقبال میکنم، این به خاطر اینه که چندین وقت بود، کلمههام رو گم کرده بودم و الان دوست دارم محکم دستشون رو بگیرم که یک وقت دوباره هوای تنهایی شنا کردن به سرشون نزنه؛ ناسلامتی وظیفهشون اینه که من رو غرق کنند ها. از صبح دارم درس میخونم و جانم، هم از درسم خوشم میاد و هم از مدل خوندنم؛ واقعا خوش میگذره اینجوری درس خوندن.
راستش دارم برای امتحان میکروب میخونم و هی درسها رو با خودم تکرار میکنم و هردفعه از اول شگفتزده میشم. یکبار که سر کلاس جزوه رو نوشتم و بعد هم یک دور بازخوانیاش کردم و نواقصش رو تکمیل کردم تا برای همکلاسیهام بفرستمش، فکر میکنم برای خوندنش کافی باشه همینقدر و حالا دارم هربخش رو اول از روی اسلایدها میخونم و بعد همون بخش رو از روی کتاب میخونم. (البته قابل ذکره که جزوه کلاس این استاد = اسلاید) مرحله بعد که خیلی دوستش دارم، این جوریه که اسلاید رو مینیمایز میکنم، پیدیاف رو لاک میکنم، جزوه رو هم میبندم و سوالهای آخر هر بخش رو از خودم میپرسم و با صدای بلند برای خودم توضیح میدم. بعد فکر کن هردفعه که برای خودم دارم توضیح میدم، حس میکنم که روی صحنه سالن یک دانشگاه بزرگ خارجی ایستادم و دارم ارائه میدم به یک سری آدم، فکر میکنم حتی طریقه گفتنم هم خیلی عادی نباشه یک کم انگار ظاهر قشنگتری داره. میدونی هردفعه هم خودم رو میذارم جای آدمهای اون پایین و از زیبایی این مبحث به ذوق میام. بعد دوباره میرم سراغ ترکیب اسلاید و کتاب بخش بعدی. باکتریهایی که باید اسمهاشون رو حفظ کنم، اسمهای طولانی و عجیب و سختی دارن؛ تصور میکنم وردهای هریپاترن و براشون داستان میسازم.
راستش الان دیگه خسته شدم، واقعا این روش خوندن، از کت و کول میاندازتم؛ بهتره که توی طول ترم تنبلی نکنم و درس هرجلسه رو اینجوری با خودم مباحثه کنم، من واقعا درسهام رو دوست دارم و اینجوری خوندنشون رو بیشتر. یک بار پسرداییام مقالهای رو بهم نشون داد که یک روش افکتیو رو برای درس خوندن پیشنهاد داده بود و بررسیاش کرده بود در مقابل روشهای دیگه و به این نتیجه رسیده بود که واقعا خوبه. میدونی روشش یک چیزی توی مایههای روش تدریس و تحصیل توی حوزههای علمیه بود، همون مباحثه و همون نحو رفتار با درسها؛ بعد پسرداییام داشت باهام بحث میکرد که چرا اینهمه پتانسیل هست توی حوزهها اما یکی به دردنخورتر از دیگری؟ حالا اصلا بحث این نیست، بحث اینه که من واقعا به صداهای توی مغزم، نیاز دارم. نیاز دارم که باهاشون بحث کنم و این رو کمی قبلتر هم اعتراف کرده بودم که صداها، دوستان متفکر منن.
آره خسته شدم و دهنم کف کرده، وقتهایی که مینویسم با دهنم میخونم، وقتهایی که میخونم هم همینطور، برای تمرکزم لازمه. از لحظهای که صداهایی رو بشنوم، ذهنم هنگ میکنه. نمیتونم چندتا صدا رو با کمی تمرکز، پردازش کنم همزمان. فکر میکنم شاید یک مشکل ذهنی یا روانی، مرتبط با صداها و فعالیتها دارم و این مشکل احتمالا ADHD باشه یا یک چیزی شبیه همین، باید حتما بیشتر بخونم دربارهاش. از صبح یا فقط توی کانال نوشتم یا چند جمله مختصر با دوستهام حرف زدم، واقعا در حد چند جمله. از این تنهایی خوشم میاد راستش. گیجم. رفتم که چایی دم بدم، کتری رو برداشتم و رفتم دنبال چایی که بریزم توش. در یخچال رو باز کردم! به خودم خندیدم و کتری رو گذاشتم تو یخچال و درش رو بستم! بعد هم خوشخوشان از آشپزخونه اومدم بیرون.
روش زیبایی برای درس خوندن پیدا کردم، جای خوب و دنجی هم توی اتاقم براش دارم و همین که الان اتاقم رو بیشتر دوست دارم، برای شروع روزهای مفید بهم انگیزه میده. میدونی کافیه که کمی ساعتها و روتینهای روزهام رو درست کنم. باید درس بخونم، باید با خودم بحث کنم، باید سوالها رو حلنشده باقی نذارم، باید تا میتونم سوال بپرسم و باید سرتاپا تلاش باشم و به نوری فکر کنم که هرلحظه ممکنه توی زندگیام بتابه و من نمیدونم چهقدر باید براش آماده باشم. دوست دارم بعد از روتینهام و مباحثههام با خودم، خلاصهنویسیهام هم درست کنم. من واقعا از همونهام که تمام جملات کتاب رو منتقل میکنن توی دفتر، از همونها که وسواس دیدن و به خاطر سپردن تمام جزئیات رو دارن. توی این پست، هانیه گفته که چهجوری باید خلاصه کرد؟ دوست دارم تجربهاش کنم ولی میترسم از پسش برنیام. خب من میدونم که شب امتحان، خوندنِ هیچ چیزی، حتی خلاصههای خودم، راضیام نمیکنه، فقط باید کتاب رفرنس رو کامل و با جزئیات بخونم که این داره من رو اذیت میکنه، تمام این دو و نیم ترم من رو اذیت کرده و باید یک جوری این وسواس رو توی خودم بکشم. نمیخوام راحت گذر کنم ولی فکر کنم بتونم به خودم قول بدم که اگر همه این مراحلِ گوش دادن به کلاس (که برای من سختترین قسمتشه، واقعا عجیبه تمام تلاشم رو میکنم برای نشستن سر کلاس ولی اصلا متمرکز نمیشم و حتی حالم بد میشه.)، جزوهنویسی، بازخوانی و تکمیل جزوه، خوندن کتاب، مباحثه و در نهایت خلاصهنویسی رو داشته باشم، حتی نیاز نیست که شب امتحان چیزی رو بخوام بخونم، فکر کنم حتی تا سالیان بعد هم یادم میمونه.
+غرقشدگی = بخشی از پروژههای بیست سالگی.
- ۹۹/۰۹/۱۶
همین دو سه روز پیش بود که با خودم دنبال چرایی دنبال کردن وبلاگ هایی بودم که دنبال می کنم. به اینجا هم رسیدم... این ذهن خیلی دور از پلیدی و جویای درستی؛ این وسواس برای انجام درست هر کار، این مهربانی و توجه و حوصله که در پاسخ به کامنتها متبلور می شود؛ و وجودی که انگار ازش آزار دیگری برنمیاید؛ یک حس امنیتی است برای روانم... که نسل آدمها هنوز منقرض نشده است.