یک.
سلام.
خیلی وقت است که دلم برای نوشتن در اینجا تنگ شده و این لزوما منجر به نوشتن نمیشود؛ مثلا دلم برای «تو» هم تنگ میشود اما این باعث میشود که کمی از فاصلهی بینمان کم شود؟ هرگز! راستش برادرم نشسته توی هال و دارد سریال چرنوبیل میبیند. من هم از تصور صحنههای فاجعهبار قسمتهای بعدیاش حالت تهوع میگیرم و بدو بدو میآیم توی اتاقم و وقتی ازم میخواهد که برایش تعریف کنم تا متوجه شود، میگویم هیچچیز یادم نمیآید و دوباره فرار میکنم. گفته بودم که چندین وقت است که فکر میکنم چرا وبلاگ؟ و حالا میفهمم. این محل فرار زیبا و وسیلهی تنها نبودنم و حرف زدنم.
- ۹۹/۱۱/۲۳
کاش میشد به لبخندی این فاصلهها را برداشت. کاش اینقدر دور و دراز نبود راهها و رسیدن محتملترین چیز بود وقت دلتنگی.
خوشحالم بابت چراغ روشنت تربچه نقلی. اینجا همیشه دلش برای نوشتههات تنگه.