بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

به صرف چای وانیلی و بیسکوئیت نارگیلی.

سه.

شنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۹، ۱۱:۵۸ ب.ظ

سلام.

داشتم به پلی‌لیستی از آهنگ‌های Passenger گوش می‌دادم و اتاقم رو جمع می‌کردم. توی ذهنم داشتم فکر می‌کردم که باید یک روز عزمم رو جزم کنم و برم از خواننده‌اش بپرسم که چه‌طور این‌قدر صدای مسخره اما دلنشینی داره؟ می‌دونی واقعا اگر چشم‌هام رو ببندم و به ریتم و متن و کاور آهنگ فکر نکنم، قطعا با شنیدن صداش نمی‌تونم دیگه جلوی خنده‌ام رو بگیرم. صدای بامزه‌ای داره که برای من یک جورهایی آویزی برای زندگی محسوب می‌شه.

دیروز فرو پاشیده بودم، روز قبلش هم و روز بعدش هم. فکر می‌کنم سگ سیاه باز هم داره حمله می‌کنه و من فقط آغوشم رو براش باز می‌کنم تا جایی که خودش خسته شه. خواننده‌ی پسنجر اومد دم گوشم گفت که یه موقع‌هایی یه چیزهایی زیادی مسخره است اما می‌شه بالاخره ازش یه چیزی کشید بیرون و توش عمیق شد. بعد هم اضافه کرد «البته قیافه‌ات مسخره ست نه صدای من.» به هرحال؛ دارم فکر می‌کنم چه چیزهای مسخره‌ای من رو به زندگی آویزون نگه می‌دارند؟ توی کتابی که دارم می‌خونم اصرار داره که خودمون رو خاص نبینیم و نه، حتی موفق هم نبینیم. اصرار داره که قبول کنیم که غالب آدم‌ها عادی‌اند و عادی بودن طبیعیه و ما از دل طبیعت دراومدیم. به هرحال این تصور برای من که تمام آینده‌ام رو روی چیزهای عجیب و غریب سرمایه‌گذاری کردم و دارم می‌دوئم میون میلیون‌ها آدم دیگه‌ای که می‌دوئن و کنارم می‌زنن و زمینم می‌اندازن، افتضاحه :) خب آممم باید سعی کنم چیزهای مسخره‌ای باشه که بهشون چنگ بزنم، عمیق بشم و زندگی‌ام رو از نو معنا کنم تا تقریبا هرشب آرزوی این رو نکنم که یک خانواده و تعداد زیادی دوست رو از داشتن نورا نامی، بی‌بهره کنم. راستش هم می‌دونم که اوائلش سخته، هرروز صبح یک بخش از کتابم رو می‌خونم و هرروز صبح گریه می‌کنم. واقعیتی که کوبیده می‌شه توی صورتم برام سخت و شیرینه. فکر کنم خوشم میاد از این خستگی‌ها و سختی‌هایی که منشاشون رو می‌دونم. مثلا می‌دونی؟ حالا که امتحان‌هام تموم شده، دوباره باشگاه رفتن رو از سر گرفتم. باشگاه یکی از مهم‌ترین دستاویزهای زندگی منه. این درد دوست‌داشتنی که تا میاد تموم بشه، دوباه از نو بازسازی‌اش می‌کنی. که می‌دونی از کجا داره برمیاد؟ که می‌دونی این درد رو برای چی داری تحمل می‌کنی؟ برای قوی شدن. گریه‌های صبح‌های من هم برای همینه. برای این قالبی که دارم ازش بزرگ‌تر می‌شم و رشد می‌کنم و برای مواجهه با دنیا، آماده می‌شم.

داشتم فکر می‌‌کردم باید آب زیاد بخورم. روزهایی که می‌رم باشگاه آب زیاد می‌خورم و آب خوردن توی قمقمه‌ی سبز شفافم، من رو یاد لذت ورزش کردن می‌اندازه. و باید فرانسوی بخونم، نه چون روزی به دردم می‌خوره، چون دستاویز مسخره‌ایه برای ساده زندگی کردن. برای این که بتونم با گلبرگ‌های گلی که قراره یک روز با آبرنگ طراحی‌اش کنم، به فرانسوی حرف بزنم؛ شاید همون گل شازده کوچولو بود و تنها زبانی که می‌فهمید، فرانسوی بود.

 

+ Simple Song | Passenger

  • ۹۹/۱۱/۲۵
  • جوزفین مارچ

نظرات  (۷)

وسط این متن غصه دار؛ اون طنز قبافت مسخره ست نه صدای من؛ عالی بود :)))

 

به غیر از گریه و خوردن چیپس و پفک، این جور وقت ها یه آهنگ ریتمیک خیلی شاد با صدای بلند پخش می کنم و شروع می کنم دوی شادمانه( دویدن شادمانه، همان دویدنی که اکبر عبدی  در فیلم باز مدرسه م دیر شد؛ می دوید)!  برای من جواب می دهد این دویدن که البته دور تا دور پذیرایی مان انجام می دهم!! 

پریدن هم همین طور. گاهی هم با همین آهنگ ریتیمیک دست دخترم را می گیرم و با هم بپر بپر می کنیم! جواب گرفته ام. تست کن ؛)

پاسخ:
من معمولا آهنگ‌های غمگین می‌ذارم برای خودم تا بتونم عمق غم رو توی خودم پیدا کنم. گاهی بعد از اتمام آهنگ‌هام، حالم بهتره و سبک‌ترم؛ ولی نه لزوما شادتر.
اما این آهنگ شاد بلند هم به درد وقت‌هایی می‌خوره که توی خونه تنهام. ما که دخترک نداریم و احتمالا بدون گرفتن دست‌های دخترک، جادوش رو از دست بده ولی امتحانش می‌کنم. شاید تونستم عمق شادی‌ام هم پیدا کنم :)) 

این کتابی که توی متن ازش حرف زدی اسمش چیه خانم مارچ؟

پاسخ:
هنر ظریف رهایی از دغدغه‌ها | مارک منسن
از طاقچه می‌خونمش
  • پَـــــر واز
  • چه زیبانوشتی^_^

    اونجایی که نوشتی دوست داشتی عجیب باشی ولی کنار میلیون ها ادم دیگه داری می دویی

    اونقدر همزاد پندارق کردم که...

    منم وقتایی که خیلی ناراحت میشم یه فیلم یا اهنگ غمگین میذارم سعی میکنم تخلیه کنم خودمو..

    امیدوارم هرچه زودتر حال دلت خوب بشه و تو قوی هستی مطمئنا میتونی...

    چه خوب که ورزش رو دوباره شروع کردی

    پاسخ:
    زیبا دیدی پرواز عزیزم :)

    من واقعا فکر می‌کنم این روش تخلیه کردن خودمون، روش خوبی باشه. ولی یه موقع‌هایی هم باعث فرورفتن توی مرداب غم و غصه می‌شه که تاابد عمق داره.

    ممنونم از کامنت و امیدواری زیبات :)
  • بانوچـه ⠀
  • ممنون که با یک کتاب جدید ما رو آشنا کردی خانم مارچ عزیز.

    پاسخ:
    ثریا، فکر می‌کنم هرکسی یک بار حداقل باید این کتاب رو بخونه یا حداقل مطالبش رو بشنوه. توی نحوه‌ی نگاه واقع‌گرایانه به دنیا، خیلی تاثیر داره :)

    عجیب غریب بودن تناقضی با معمولی بودن نداره ولی‌ها :) 

    پاسخ:
    متوجه نمی‌شم البته. اگر معمولی بودن رو به عادی بودن تعبیر کنیم و عجیب و غریب بودن رو به کارهایی که آدم‌های عادی انجام نمی‌دن، متناقض نیستن با هم؟ :)

    نه. یه هشتگی ترند شده بود #nobodyisnormal  . فیلمشو برات میفرستم شاید متوجه منظورم بشی.

    پاسخ:
    ممنونم حسنا :)
    فکر کنم کاملا متوجهش شدم و من هم همین‌طور فکر می‌کنم البته :)

    اینایی که می‌گمم اضافه کن به دستاویزهای روزمره‌ات:

    حالت دادن به فرفری‌های دلبرت.

    لبخند زدن جلوی آینه با اون چشم‌های قشنگت(خندیدن با چشما رو که بلدی؟)

    فکر کردن به اینکه چقدر دوستت دارم.

    فکر کردن به لحظه‌ای که ایستادی وسط پاریس و باد لای موهای فرفری‌ات جولان می‌ده و فکر می‌کنی پس رهایی این شکلی بود....

     

     

    پاسخ:
    نسرین. تو برای من تماما لبخندی :)) ممنونم از این که این‌ها رو به یادم آوردی دستاویز زیبای این روزهای من :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی