بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

به صرف چای وانیلی و بیسکوئیت نارگیلی.

نه. ترم سه.

يكشنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۹، ۱۲:۱۶ ق.ظ

سلام.

چیزی که دیروز سر قبرش یک فاتحه‌ی نصفه و نیمه فرستادم، چیزی بود که چندماه پیش صدکلمه ردیف کردم که چرا و چه‌طور دلخوشی من شده؟ می‌دونی روزهایی رو گذروندم که می‌تونستم از رنگ گلدون‌های روی پنجره‌ام لذت ببرم، می‌تونستم بایستم روی رد نور روی فرش تا پاهام گرما رو حس کنند و به قلبم برسونند، می‌تونستم ورقه ورقه‌ی کتاب‌ها رو لمس کنم و بوی دنیاشون رو به زندگی‌ام بیارم، می‌تونستم با فیلم‌ها بلندبلند بخندم. و همه‌ی این‌ها به این معنی نیست که حتی یک روز بود که بدون گریه یا فروشکستن و بغض شب بشه یا بدون آرزوی ندیدن روزهای بعدی، زندگی کنم. نه! روزهایی بود که عمیقا می‌خواستم نباشم، می‌خواستم طعم وانیل از دنیا حذف بشه، می‌خواستم همه‌ی نقاشی‌های زیبای دنیا پاک بشن و در کل تمام دوست‌داشتنی‌هام با سرعت باورنکردنی‌ای ازم دور بشن و فرار کنن. اما جانم! همراهِ ابرهای بارون‌زا و بارون‌های سرمازا و سرماهای سوت و کور و تاریکی‌های جان‌فرسا! جانم، من خوبم و توی قلبم روشنایی و گرما احساس می‌کنم و می‌تونم از چیزهای کوچیکی مثل ریختن یک برنامه‌ی مدوّن و زیبا و همه‌جانبه برای ترم پیشِ ‌رو، حتی با وجود این که اجرایی‌اش نکردم، به وجد بیام. جانم من الان می‌تونم صدای موسیقی رو بشنوم و می‌تونم طعم‌ها و بوها رو حس کنم. مثلا می‌فهمم که امتحان‌های ترم سه، مزه‌ی لازانیا و بوی اشک می‌دادن. راستش پریروز فهمیدم که مشکلی با هرروز گریه کردن و به درستی شناخته نشدن، ندارم. دور موندم و تنها شدم اما آروم. تنهایی و آرامش لزوما با هم نمیان، شاید حتی از هم دور باشن اما ترم سه با من کاری کرد که بتونم تنهایی رو به آرامش پیوند ناگسستنی‌ای بزنم. اون تنهایی‌ها و آزادی‌ها و استقلال‌های خوب و جذاب و هیجان‌انگیز هم نه، اون تنهایی‌هایی که از شرش به هرکس و ناکسی پناه می‌بری. همون‌ها برام شدن مایه‌ی آرامش.

فکر می‌کنم این وقفه، دنیای جدامونده از آدم‌ها، غرق کردن خودم توی زیبایی‌های کوچیک زندگی و چیزهای دیگه، هزاران هزار کلمه دلخوشی من بودند که نیازشون داشتم. شاید از دور دنیام خیلی رخوت‌انگیز و ساکت به نظر می‌اومد، اما من داشتم خودِ ویرانم رو از اول می‌ساختم. هنوز هم نساختم البته، هنوز هم می‌ترسم از همه‌ی آدم‌های دنیا، هنوز هم برای ارتباط‌های زیادی آماده نیستم، هنوز هم نمی‌تونم خوب باشم. از اون بازسازی، فقط زیربناش آماده شده و خب من از عدد سه، طعم لازانیا و بوی اشک خوشم میاد :)

  • ۹۹/۱۲/۰۳
  • جوزفین مارچ

نظرات  (۵)

از خوندن این پست لذت بردم...

 

همزمان با خواندن این پست آهنگ نقاب علی زند وکیلی پخش می شد...از نظر معنایی ارتباطی  نیست اما ریتم آهنگ و این نوشته خیلی به هم میومد...

پاسخ:
آهنگ دردناک ولی زیبایی بود. من از آهنگ‌های دردناک هم خوشم میاد البته.
  • پَـــــر واز
  • حس آمیزی توی متن موج میزنه:)

    چقدر قشنگ نوشتی آخه^_^

    واقعا بعضی وقتا نیاز به ریکاوری شدن داریم هممون...

    پاسخ:
    ممنونم که می‌خونی و نظرت این‎‌قدر لطیف و زیباست :)

    《...روزهایی بود که عمیقا می‌خواستم نباشم، می‌خواستم طعم وانیل از دنیا حذف بشه، می‌خواستم همه‌ی نقاشی‌های زیبای دنیا پاک بشن و در کل تمام دوست‌داشتنی‌هام با سرعت باورنکردنی‌ای ازم دور بشن و فرار کنن...》

    《پریروز فهمیدم که مشکلی با هرروز گریه کردن و به درستی شناخته نشدن، ندارم》

     

    وای وای

    اینا خیلییی دقیق بودن. منم همین منم همین.

    پاسخ:
    می‌دونم فاطمه. ولی شاید قراره کمی بهتر شیم و بتونیم دوستی‌هامون و دوست‌داشتنی‌هامون رو بالاخره در آغوش بگیریم. شاید هم فقط قراره از این به بعد یاد بگیریم در کنار همه‌ی این حس‌ها به زندگی عادی‌مون ادامه بدیم. نمی‌دونم. فکر کنم فقط بعدا کمی راحت‌تر می‌شه کنار اومدن با چیزهای دیگه.
    این آهنگ رو تازه پیداش کردم و دوستش دارم. دوست دارم که تو هم بشنوی‌اش و شاید بتونه یک گوشه‌ای از قلبت رو روشن و گرم کنه :)

    همیشه دلم می‌خواد خودشناسی رو به طور ویژه‌ای دنبال کنم و اونقدر نسبت به خودم به شناخت کامل و عمیقی برسم که واقعا بفهمم چی به چیه.

    اینکه داری خود ِ ویرانت رو می‌سازی یا حداقل تلاش می‌کنی به این ساختن به نظرم قدم بزرگیه.

    به هر حال من مطمئنم جوزفین ِ جدید و مرمت‌شده باز هم دوست‌داشتنی خواهد بود.

    پاسخ:
    این که ثریای زیبا و خودساخته و محکم، داره این حرف رو به من می‌زنه، باعث می‌شه خیلی به خودم افتخار کنم :)
    ثریای عزیزم، می‌دونم که تو هم نسبت به خودت اون شناخت رو داری و دیدت معمولا خیلی خیلی بازتر از چیزیه که بقیه می‌دونن و تو متوجه خیلی چیزها هم می‌شی :)

    مهم اینه که قدرت دوباره ساختن خودت رو پیدا کردی، حتی اگر از خود قبلیت یه ویرانه باقی مونده باشه تو تونستی بلند بشی و خاک‌ها رو بتکونی و خودت زو نجات بدی. 

    پاسخ:
    حتی اگر با خود قبلی‌ات خیلی تفاوت داشته و باشی وقتی که بلند می‌شی خاک‌ها رو بتکونی ببینی که جنازه‌ی خود قبلی‌ات بی‌جون افتاده اون‌جا؟
    من که راضی‌ام از این کوبیده شدن و دوباره بلند شدن. نمی‌دونم فقط این خود جدیدم چه‌قدر طول می‌کشه که بشناسمش :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی