بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

بالاتر از ابرها، پایین‌تر از خورشید

محلی برای رها رقصیدن زیر نور خورشید

به صرف چای وانیلی و بیسکوئیت نارگیلی.

نوزده.

چهارشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۹، ۱۲:۳۵ ق.ظ

سلام.

نسرین امشب بهم گفت که:

این آدم هرچه قدر الان توی سن 31 سالگی موفقه، توی 20 سالگی قطعا نبوده. توی 20سالگی آدمی بوده مثل زهرای ما، خب؟ بعد تلاش کرده، پشتکار داشته و الان رسیده به اون‌جایی که توی بهترین نقطه‌ی علمی فعالیت داشته و الان تو داری می‌بینی‌اش و کیف می‌کنی. پس به هیچ عنوان برنامه‌ها و ایده‌آل‌های تو برای وضعیت آکادمیک خودت، نمی‌تونه براش مسخره به نظر برسه.
احساس می‌کنم تو خیلی داری اغراق‌شده تصور می‌کنی موفقیت‌های آدما رو.
آدما یهویی به اون موفقیته نرسیدن که، ذره ذره براش جنگیدن. این دست کم گرفتن خودت رو نمی‌فهمم
از این دید به قضیه نگاه کن که انگار داری با زهرای نوعی در ده سال آینده حرف می‌زنی.

می‌دونی، طرف تا وقتی دکتری‌اش رو گرفته، نمی‌دونسته داره چی کار می‌کنه؟ یه کلمه هم از زیست‌شناسی حالی‌اش نمی‌شده. از این که اسم ژن و DNA و RNA می‌شنیده و نمی‌فهمیده حالش بد می‌شده. در نهایت، جایزه‌ی نوبل پزشکی برده به خاطر کشف اینترون‌ها و اگزون‌ها در DNA. اگه من بودم، عمرم رو بر باد رفته و به درد نخور تصور نمی‌کردم؟ اگه من بودم، به خاطر باور نداشتن معجزه‌ی تلاش و پیشرفت، شاید باعث می‌شدم کل آدم‌ها، دیرتر از ساختار DNA سر در بیارن و علم رو کند یا متوقف می‌کردم. عزیزم، می‌بینی؟ خودباوری اون فرد، علم رو جلو برد و تو هنوز باور نمی‌کنی که می‌تونستی کل دبیرستان رو روی ژیمناستیک وقت بذاری و در نهایت، پزشکی بشی که در زمینه‌های تحقیقاتی پیش می‌ره و نوبل می‌بره؟ عزیزم، باور نمی‌کنی که داستان‌های زندگی‌های نوبلیست‌ها، مال قصه‌ها نیست؟

  • ۹۹/۱۲/۲۷
  • جوزفین مارچ

نظرات  (۷)

  • مائده ‌‌‌‌‌‌‌
  • زهرا تو هم داستان‌های زندگیشون بیشتر خاطرت می‌مونه؟ :دی

    من همش هی مسیرهایی که طی کردن تو ذهنم انگار مرور میشه :))

    پاسخ:
    مائده، در واقع چند دقیقه فکر کردم تا یادم اومد که ارائه‌ی خودم درباره‌ی Ion Channelها بود. ولی خب حتی اسم پدرش رو با جزئیات یادم می‌اومد :دی

    زهرا من واقعا خوشحالم که اون قضیه‌ی مخفف‌ها رو گفتم، خیلی توی اعتماد به نفست تاثیر گذاشته.

    پاسخ:
    آممم سارا، واقعا یاد سال پیش خودم افتادم. همین‌قدر درمونده بودم.

    زهرا می‌دونستی یکی از ویژگی‌های دیگه‌ی دوست‌های حقیقی اینه که  به هم قالب جدید رو تبریک نمی‌گن؟

     

    @مائده و خودت

    به نظرم وقتی ذهن‌مون این‌قدر خوب به داستان واکنش نشون می‌ده، منطقا باید خود درس هم داستانی بگیم :))

    پاسخ:
    اوه، معلومه. چه انتظاری داری؟ :)

    آممم من سعی کردم توی ارائه‌ 1994 به این موضوع، فکر کنم واقعا و اجراش کنم. نمی‌دونم چه‌قدر موفق بودم؟

    بیا کمتر خودمون رو خسته کنیم و اینقدر توقعات عجیب غریب از نسرین و زهرا نداشته باشیم. ما تو همین قالب فعلی هم جذابیم باور کن. این جذاب بودن دلیل نمیشه که متوقف بشیم. بجنگیم، تلاش کنیم ولی مایوس نشیم از خودمون.

    پاسخ:
    آره جذاب و در نهایت، موفق به سبک خودمون.

    چه‌قدر خوبه که هستی، نسرین :*

    می‌بینم که اون چی‌پلت آخر قالب جای خودش رو به یک شونیز داده و در سمت راست هم بهار دمیده. :)

    .

    می‌دونی؟ یه وقتایی ما آدما به خودمون سخت می‌گیریم. البته اگر این طور نباشه، شاید پیشرفتی هم نکنیم. اما واقعیت اینه که یه وقتایی باید برگردیم و خودمون رو با خود گذشته‌مون مقایسه کنیم. نه خودمون رو با آدم خفنی که ده سال از ما جلوتره. 

    مطمئنم که یک روزی زهرای این وبلاگ خودش الهام‌بخش دخترها و پسرهای بسیاری میشه. :)

    به این ایمان دارم.

     

    پاسخ:
    بله بله :)
    اون البته گل اسفنده. نادر ابراهیمی یک شعری توی کتاب آتش بدون دودش آورده که واقعا زیباست. یک بخشی‌اش اینه که:
    گل می‌کند شقایق، دانه‌ی اسفند می‌رسد، مارال... :)

    کامنتت تماما برام لبخند بود سعید. امیدوار در نهایت ایمانت رو ناامید نکنم. و ممنونم :)

    دلم چقدر برا سبک نوشتنت تنگ شد...

    به شدت این روزها به چالش قرنطینگاری فکر میکنم و دختر.... نمیدونی چقدددر دلم تنگ شده 

    پاسخ:
    پاییز عزیزم، امیدوارم من رو ببخشی که این‌قدر با تاخیر دارم به این همه محبتت پاسخ می‌دم.
    من خوشحالم که هنوز میای این‌طرف‌ها و هردفعه با خودت کلی خوشحالی و روشنایی میاری.
    من هم چندروز پیش داشتم عکس‌هام رو نگاه می‌کردم و به یادش افتادم، روزهای خوب و روشن و امیدوارانه‌ای بودند.

    دقیقا... من اون چالش و که شروع کردم، حال روحی خوبی نداشتم. حقیقتش فکر میکردم ادامه هم نخواهم داد و نصفه رهاش میکنم.

    اما انقد در طی اون مدت امید و شوق بهم اضافه شد که انگیزه میداد برای ادامه. 

    پاسخ:
    پاییز خدا رو شکر بابت این حال خوب و امید و شوقت :) کاش همیشه همین‌طور پرانرژی و خوشحال باشی *-*
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی