Ali's Wedding (2017)
سلام.
دیروز این فیلم رو شروع کردم و درگیر ویرایش مصاحبه، دیگه نرسیدم که تا انتها ببینمش. میدونی جوری نبود که بگم عاشقش شدم یا حتی دوستش داشتم، نه! فقط از اون فیلمهایی بود که خیالم ازش راحت بود و میدونستم نهایتا با لبخند لپتاپ رو میبندم :)
فیلم دربارهی علیئه. یک علیِ شیعه، که در به در از عراق، پاشده اومده ایران و نهایتا هم مجبور شده بره ملبورن. در واقع فیلم دربارهی برخوردهای این جامعهی کوچک شیعه ست که توی ملبورن تشکیل شده. افرادی که هرشب با هم توی مسجد جمع میشن، شیخ مهدی (پدر علی) براشون سخنرانی میکنه و زندگیشون زیبا و گذراست. گذرا به نظر من کلمهی مناسبیه واقعا. میدونی به هرحال اسلام هرجایی که بره، مشکلاتش رو با خودش میبره؛ چه توی ایران پرمدعا، چه توی ملبورن هرکی به هرکی! حالا این که توی این جامعهی مسلمون، آدمهاش چهقدر کنترلشده، منعطف و بدون هیاهو باشن، کیفیت اسلام اون جامعه مشخص میشه. خلاصه، این جامعه، دوست و گذرا بود. شاید شما هم با من متفق القول باشید که جمعهای کوچک و صمیمی، مهاجرهای مسلمون توی کشورهایی که ادعای چیزی رو ندارن، واقعا زیبا و دوستداشتنیان. گفتم که بالاخره هرجا بری و اسلام رو با خودت ببری، حدی از قضاوتها، چشم و همچشمیها، غیبتها و محدودیتها هم داری دنبال خودت میکشی، اما این که با این محدودیتها و چیزهای ناخوشایند دنیایی دین، چه طور کنار بیای به این ربط داره که کجایی، توی چه جامعهای و چی کار میکنی و چهطور فکر میکنی؟
و چیه؟ نکنه فکر میکنید توی جامعهی مسلمون و شیعهای که توی ملبورن تشکیل میشه، علی و دایان به راحتی میتونن کنار هم بشینن؟ نه :) قضیه همینجاست که گویا اسلام به ذات خود ندارد عیبی ولی مسلمونها هرجایی که میرن مجبورن که با خودشون پنهانکاری هم ببرن و این مقتضای هر محدودیتی بعد از مدت زمان طولانیه، وقتی که آدمها دیگه لزوم این محدودیتها رو حس نمیکنند، دست و پاشون بسته میشه برای چیزهایی که نمیتونن ازشون چشم بپوشن و خسته میشن! اینجاست که ایران و ملبورن فرقی نداره و ملبورن، مهاجران روشنفکر و جامعهی خیلی نزدیک و صمیمی و گذرا و کمقضاوتکننده هم باعث نمیشه که زندگی برات بهشت باشه! میدونی عزیزم؟ در نهایت این که خودت چهجوری فکر میکنی و چهقدر از کاری که میکنی راضی و مطمئنی، میتونه کمکت کنه.
از تیکهها، روایتها، ضربالمثلها و داستانهای مورد استفاده، نوع لباس پوشیدنها، آداب و رسوم، لهجههای عربی یا انگلیسی حرف زدن و جزئیات زندگی و ارتباطاتشون که تقریبا و نه دقیقا، چیز نزدیکی به فرهنگ شیعیان بود، خوشم اومد :) البته خب فکر میکنم برای دیدن و فهمیدن جزئیات فیلم واقعا نیاز بود که در بطن یک جامعهی مسلمون نه چندان تندرو باشی. نمیدونم، ایران به نظرم جای خوبی برای فهمیدن این فیلم بود :)
و سادهسازیهاشون رو هم بینهایت دوست داشتم. عقدها و جداییهاشون، اینطوری بود که همونطور به زبون خودشون و به راحتی چیزی که میخواستن رو بیان میکردن. مثلا یکجای بامزه از فیلم، یک مردی اومد به خونهی شیخ و بهش گفت شیخ مهدی، به دادم برس که بدبخت شدم. زنم باقلوا رو سفت، مثل سنگ درست کرده بود و من عصبانی شدم و سه بار یا حتی بیشتر بهش گفتم "I divorce you" و دیگه نمیتونم با این زن زندگی کنم. بعد شیخ خیلی ناامیدانه بهش نگاه میکنه و سعی میکنه یک چیزی پیدا کنه که آرومش کنه. میگه آیا این طوری بود که توی یک بار گفتی ازت جدا میشم و بعد رفتی دور زدی و دوباره برگشتی و گفتی و دوباره رفتی و دوباره برگشتی؟ گفت نه! پشت سر هم. شیخ بهش میگه ببین وقتی پسر من توی بازی فوتبال گل میزنه، گزارشگر میگه «گل، گل، گل» این یعنی چندبار گل زده؟ یک بار! تو هم سه بار اما به طور پیوسته گفتی. پس یعنی یک بار جدا شدی.
So, it was one thought. A continuum. A singularity.
در کل فیلم از این سادهسازیهای بامزه، زیاد بود. افرادش خیلی زیاد با قوانین و احکام آشنا نبودن و مثلا به سختی افرادی از وجود ازدواج موقت، خبر داشتن. من از تصویر کل این سادگیها، کنار هم، بینهایت خوشم اومد و آرزوش کردم؛ نه اون ناآگاهیها رو، اون سخت نگرفتنهای بیموقع و بیدلیل رو. و بذارید بگم، اولین دلیلی که برای ترک ایران نشون میده هم همین سخت گرفتنهای بیمنطق و مسخرهاش بود که فکر میکردن کنار اومدن باهاش براشون سخته!
و جانم، این فیلم باعث شد فکر کنم زندگی در نهایت میگذره، بالاخره یه جوری. اتفاقات فاجعه میافتن، پشت سر هم و هی و هی و هی پست میزنن. میتونی بگی در چند سال اخیر هی و هی و هی از زندگی خوردم و خوردم و خوردم. اما باید حواست باشه که همهی اینها یک «گفتن مکرر اما ادامهدار» هست. اتفاقاتی که همشون رو میتونی به یک مرحله تعبیر کنی و سعی کنی هرطوری که شده از خودت دست برنداری تا بتونی از این تپهی انرژی عبور کنی تا بالاخره روی سرسره بیفتی. سرسرهاش هم دستانداز داره اما تو از اون فجایع مکرر جون سالم به در بردی. ممکنه هرروز بری فرودگاه و هیچی نصیبت نشه، ولی هم ممکنه یه روز یکی از پشت سر صدات بزنه و ببینی همونیه که میخوای.
پینوشت: راستش نمیدونم، ولی فکر میکنم اگه قرار باشه اسلام واقعی هم پیدا بشه، همونجاها پیدا میشه نه اینجا! اما یک کم ترسناکه. مثلا از لحاظ همون سادهسازی الفاظ یا احکام دیگه. بالاخره معلوم نیست دین دقیقا کدومه!